شرایط استعمال مجازی

برای بیان شرایط استعمال مجازی مقدماتی را بیان می کنیم: 

اگر لفظ در معنایی، غیر از آن معنایی که واضع برایش قرار داده به کار برود، به آن لفظ مجاز می‌گوییم و به این عمل استعمال مجازی می‌گوییم.

مثال: نکاح دختر باکره اگر چه به سن بلوغ رسيده باشد موقوف به اجازه‌ي پدر يا جد پدري او است و هر گاه پدر يا جد پدري بدون علت موجه از دادن اجازه مضايقه کند اجازه‌ي او ساقط و در اين صورت دختر مي‌تواند با معرفي کامل مردي که مي‌خواهد با او ازدواج نمايد و شرايط نکاح و مهري که بين آن‌ها قرار داده شده پس از اخذ اجازه از دادگاه مدني خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نمايد.

در این ماده؛ لفظ اجازه مجاز است، زیرا در معنای حقیقی‌اش به کار نرفته و منظور از آن، معنای مجازی‌اش که اذن است می‌باشد. 
   
شرایط استعمال مجازی
الف‌: وجود مناسبت
شرط اول برای استعمال مجازی اين است كه بین معناى حقيقى و معناى مجازى بايد ارتباطی باشد تا ذهن بتواند به آن چه که موردنظر متکلم است پی ببرد.
در مثالی که در فوق برای مجاز ذکر کردیم، بین معنای حقیقی و معنای مجازی (یعنی بین اذن و اجازه) ارتباط وجود دارد و این دو بی ارتباط با هم نیستند.
اگر بین معنای حقیقی و معنای مجازی ارتباطی وجود نداشته باشد؛ به این حالت؛ استعمال غلط می‌گوییم.

ب‌: وجود قرینه
شرط دوم براى استعمال مجازى این است که بايد نشانه‌ای وجود داشته باشد كه نشان دهد منظور گوينده، معناى‌حقيقى نبوده و معناى ديگرى منظور او است که به اين قرينه، قرينه صارفه می‌گوییم.
در مثال فوق، قرینه ای وجود دارد که ما می‌فهمیم که منظور متکلم از لفظ اجازه، اذن است و آن قرینه این است که پدر قبل از نکاح اذن می‌دهد و اجازه برای بعد از نکاح است.

علایم حقیقت و مجاز

علایم حقیقت و مجاز
 ١ :تصريح لغت‌شناسان.  ٢ :تبادر و عدم تبادر.  ٣ :صحت حمل و عدم صحت سلب.  ۴ :اطراد و عدم اطراد.

تخصيص عام با مفهوم

تخصيص عام با مفهوم
اگر عامي وارد شد و اين عام با مفهوم کلام ديگر تعارض داشته باشد ، اينجا اين سوال مطرح مي شود که آيا عام بوسيله اين مفهوم تخصيص مي خورد يا نه ؟ و منشأ سوال نيز اين است که توهم مي شود عام دليل لفظي و مفهوم دليل لبي است و دليل لفظي قوي تر از دليل لبي است فلذا ممکن است مفهوم ، عام را نتواند تخصيص بزند.
مفهوم  بر دو قسم است. مفهوم موافق و مفهوم مخالف. بدون شک مفهوم موافق ، عام را تخصيص مي زند. اما در اين که آيا مفهوم مخالف عام را تخصيص مي زند يا محل اختلاف است. مثلا عامي وارد شده است که « انّ الظن لايغني من الحق شيئا» که دلالت مي کند هيچ ظني اعتبار ندارد. بعد آيه ديگري وارد شده است که « ان جائکم فاسق بنبأ فتبينوا» که مفهومش اين است که که اگر عادلي خبر آورد سخنش حجت است. مفهوم اين آيه که خبر عادل را حجت مي داند با عموميت آيه اوّل که هيچ ظني حتي ظني که از خبر عادل حاصل شود ، حجت نمي داند ، تعارض پيش مي آيد. در اينجا اين سوال مطرح مي شود که آيا مفهوم آيه دوّم منطوق آيه اوّل را تخصيص مي زند يا نه؟ برخي گفته اند عام مقدم است و مفهوم مخالف نمي تواند تخصيص بزند و برخي معقد شده اند که مفهوم مخالف ، عام را تخصيص مي زند و برخي گفته اند که هيچ کدام برديگري مقدم نيست و کلام مجمل است.
با توجه به اينکه مفهوم اخص از عام است عرفا قرينه محسوب مي شود و قرينه مقدم بر ذوالقرينه است. بنابراين مفهوم مقدم است و عام را تخصيص مي زند

معني صيغة امر

صيغة امر
مراد از صيغه امر همان هيئت امر است مانند « افعل»
صيغهي امر در معاني متعددي استعمال مي شود:
1)    بعث. مثل: «فاقيموا الصلاة» يا «اوفوا بالعقود»
2)    تهديد. مثل: «اعملوا ما شئتم»
3)    تعجيز. مثل: «فأتوا بسورة من مثله»
موارد ديگري نيز وجود دارد مثل تسخير يا انذار يا ترجي و تمني و مانند اينها.
ظاهر اين است که صيغه امر بر هيچ يک از اين معاني وضع نشده است بلکه معناي صيغه امر غير از اينهاست و آن عبارت است از نسب طلبيه.
بنابراين :
1) مدلول هيئت امر و مفاد آن ، عبارت است از نسبت طلبيه که نام ديگر آن نسبت بعثيه است.
2) اين هيئت نشان مي دهد که کاري بر عهده ي مخاطب قرار داده شده و در نفس مکلف دعوت به کاري شده و سعي شده که تحريک و برانگيخته شود.
بنابراين آمر وقتي امري مي کند مي خواهد وظيفه اي را بر عهده مکلف بگذارد . ولي گاهي ممکن است اين طلب نه به قصد بجاي آوردن متعلق امر بلکه به مقاصد مختلفي از آمر صادر شود. مثلاً :
الف) گاهي ممکن است امر، بداعي بعث حقيقي باشد.
ب) گاهي ممکن است امر، بداعي تهديد باشد.
ج) گاهي ممکن است امر ، بداعي تعجيز باشد.
حق اين است که در همه اينها صيغه امر در بعث و نسبت طلبيه استعمال شده است ولي دواعي فرق مي کند در يکي بداعي تهديد و در ديگري بداعي تعجيز و مانند آن استعمال شده است.

دلالت لفظ امر بروجوب

دلالت لفظ امر بروجوب
آيا لفظ امر به معني طلب دلالت بر وجوب دارد؟
در اين باره چند نظر وجود دارد:
1)    لفظ امر برخصوص طلب وجوبي وضع شده است.
2)    لفظ امر برطلب اعم از وجوب و استحباب وضع شده است.
3)    لفظ امر مشترک لفظي است ميان طلب وجوبي و طلب ندبي.
حق اين است که لفظ امر نه بر وجوب وضع شده است و نه بر استحباب بلکه وجوب به حکم عقل استنباط مي شود. بدين معنا که وقتي مولا دستور داد ، عقل حکم مي کند که بايد عبد از آن اطاعت کند.

تنافی و تعارض مطلق و مقید

تنافی و تعارض مطلق و مقید
مطلق و مقید ممکن است دو حالت با هم داشته باشند:
1 – حالت اول : ممکن است با هم تعارض ( تنافی ) داشته باشند :
ماده  ١۶۵  ق.م.ا :خوردن مسكر موجب حدّ است،اعم از آنكه‌كم باشد يا زياد،مست كند يا نكند
اطلاق اين ماده شامل صورت اضطرار و عدم اضطرارمى‌شود،اما در ماده  ١۶٧  ق.م.ا.آمده است: هرگاه كسى مضطر شود كه براى نجات ازمرگ يا جهت درمان بيمارى سخت،به‌مقدار ضرورت شراب بخورد،محكوم به حدنخواهد شد.
در اينجا اطلاق ماده  ١۶۵  به‌وسيله ماده  ١۶٧  مقيد شده است،در نتيجه،حدّشرب مسكر،در غير موارد اضطرار است. ( می بینیم که مطلق و مقید را با هم جمع کرده ایم).
2 – حالت دوم : ممکن است با هم تعارض ( تنافی ) نداشته باشند :
ماده  ٣٢٨  ق.م :هركس مال ديگرى را تلف كند ضامن آن است
ماده  ۶٧٧  ق.م.ا : هركس عمدا مال ديگرى را تلف كند به حبس محكوم خواهد شد
در ماده اول،اتلاف مال به‌صورت مطلق و در ماده دوم به‌صورت مقيد نگريسته شده واحكام جداگانه‌اى مقرر شده است و با هم تعارض و تنافی هم ندارند ( لذا با هم جمع نمی شوند و هرکدام در جای خود به کار می رود ).

مادة امر

مادة امر
ماده ي امر عبارت است از کلمه ي امر که از سه حرف (ا . م . ر) تشکيل شده است

معني کلمة امر
کلمه امر در دو معنا بکار برده شده است که عبارتند از:
1- شئ به معناي افعال و صفات
2- طلب يعني اظهار اراده و رغبت با گفتار يا نوشتار يا اشاره يا مانند آن . بنابراين مجرد اراده يا رغبت طلب محسوب نمي شود، بلکه آن طلبي امر حساب مي شود که بوسيله چيزي اظهار شود.

مبحث مشتق

مبحث مشتق
امر اول:تعريف مشتق در اصطلاح نحويين و اصوليين:
مشتق نحوي : هر لفظي که از لفظ ديگر گرفته شده و مشتمل بر حروف اصلي آن با همان چينش باشند، بدان مشتق نحوي مي گويند؛ مثل احمد، محمد، محمود، حامد، حميد که از حمد گرفته شده اند.
مشتق اصولي : وصف خارج از ذاتي که بر ذات حمل مي شود و با انتفاء آن وصف، ذات منتفي نمي شود. مثل: کتابت در انسان، رقيّت در زيد، خياطت در عمرو، جلوس در مريم.
نسبت ميان مشتق نحوي و اصولي از ميان نسب اربعه:
ميان آنها عموم و خصوص من وجه بر قرار است. مثلا مصدر نه مشتق نحوي است و نه مشتق اصولي. زوج ، رق ، اخ ، اب ، مشتق اصولي است ولي مشتق نحوي نيست. مصادر مزيد ، فعل ماضي ، مضارع و امر مشتق نحوي است ولي مشتق اصولي نيست.
شرايط مشتق اصولي:
الف) مشتق اصولي بايد جاري بر ذات باشد؛ يعني حکايت از آن ذات بنمايد و از حيث اين هماني وجود داشته باشد؛ مانند: زيد کاتب، عمرو مجروح، حميد جالس، زينب طالبة و غيره. بدين ترتيب افعال و مصادر چون بر ذات جاري نيستند، جزء مشتقات اصولي محسوب نمي شوند.
ب) آن وصف بايد به گونه اي باشد که با از بين رفتنش ذات از بين نرود و اين ذات مع الوصف او دون الوصف باقي باشد.
اقسام انتساب وصف به موصوف
1- انتساب وصف به موصوفي که الان متصف به آن صفت است. مثلا مي گوييم زيد عالم است باعتبار اينکه زيد الان عالم مي باشد.
2- انتساب وصف به موصوف باعتبار اينکه در آينده متصف به آن خواهد شد مانند اينکه به کسي که در آينده عالم خواهد بود الان بگوييم عالم است.
3- انتساب وصف به موصوف باعتبار اينکه در گذشته متصف به آن بود. مثلا به کسي که قبلا عالم بود ولي عالم تمام علمش را از دست داده است بگوييم او عالم است.
استعمال مشتق يعني عالم در اوّلي بدون شک حقيقيت و در دوّمي مجاز است اما در سومي اختلاف است که برخي معتقد شده اند حقيقت است و برخي به مجاز بودن آن معتقد شده اند. حق اين است که استعمال مشتق در ذاتي که فعلا متلبس به صفت است حقيقت است و در غير آن مجاز مي باشد.
مثال: در روايتي آمده است: وضوء يا غسل با ماء مسخن بالشمس مکروه است. حال آبي جهت وضوء يا غسل در اختيار ماست که ساعتي پيش با خورشيد گرم شده است، اما در حال حاضر آن گرما از بين رفته و آب خنک شده است، در اينجا تکليف چيست؟! آيا وضوء با اين آب کراهت دارد يا نه؟
اگر قائل به مجازيت استعمال مشتق در ذاتي که وصف از آن زائل شده است باشيم وضوء گرفتن با آن آبي که بوسيله خورشيد گرم شده بودو حالاسرد است مکروه نخواهد بود واگر قائل به حقيقت باشيم مکروه خواهد بود
دليل
دليل ما تبادر و صحت سلب از ذاتي که از آن ذات وصف از بين رفته باشد. پس به کسي که در حال حاضر نشسته است نمي توان گفت: او ايستاده است. و همچنين نمي توان به کسي که پيش از اين ايستاده بوده يا نشسته بوده و در حال حاضر در وضعيت ديگري است، گفته شود: او ايستاده يا او نشسته است. بلکه به اين صورت گفتن، به نحو مجاز صحيح است، يا آنکه گفته شود او ايستاده بود، او نشسته بود.
البته لازم به توضيح است که مبدء مشتقات متفاوت است. بعضي از مبادي از قبيل ملکه و بعضي ديگر از قبيل حرفه و صنعت است و انقضاي هريک متناسب با حقيقت آنهاست. بنابراين کسي که شغل نجّاري دارد ولو در خانه اش نشسته است به وي حقيقتا نجّار مي گويند چون وي هنوز مشغول اين حرفه است.

مدارک حجيت اصول لفظيه:

مدارک حجيت اصول لفظيه:
مهمترين مدرک اين اصول بناي عقلاست.
-   عقلاء در محاورات خود از اين اصول استفاده مي کنند.
-  عقلاء ظاهر کلام متکلم را اخذ مي کنند و به احتمال اراده ي خلاف ظاهر اعتنا نمي کنند.
-   هر چند عقلاء در کلام افراد غير معصوم احتمال شوخي، خطاء، غفلت، اهمال، اجمال، تشابه، کنايه و غيره را مي دهند ولي باز به اين احتمالات توجهي نمي کنند.
-   بناء عقلاء مورد تأييد شارع مقدس است و خود شارع در محاورات خود از همين شيوه عقلائيه استفاده مي کند.
-   دليل اين استفاده آن است که اگر شارع خود اين موارد را قبول نداشت، روش ديگري مخصوص به خود وضع مي کرد، در حاليکه چنين نکرده است. همچنين به پيروان خود نيز سفارش به عدم استفاده از اين اصول مي فرمودند، در حاليکه چنين نفرمودند. ما از اين عمل متوجه حجيت آنها مي شويم.
-   شايد اين احتمال باشد که شارع ردع فرموده ولي به ما نرسيده است! جواب: اين احتمال آنقدر ضعيف است که به حساب نمي آيد. زيرا چنين مواردي جزء مسائل سياسي نبوده که امام (ع) قصد تقيه داشته و به ما نرسيده باشد. که اگر چنين بود، به تواتر يا حداقل خبر واحد به ما مي رسيد.
-    سيره ي عقلائيه نزد شارع سه دسته اند :
الف) سيره هاي مردوده؛ مثل عمل به قياس.
ب) سيره هاي امضاء شده نزد شارع؛ مثل عمل به خبر واحد .
ج) سيره هاي ردع نشده نزد شارع؛ مثل حجيت اصول لفظيه .

اصالت عدم اشتراک

اصالت عدم اشتراک
در آن جاست که لفظي براي معنايي وضع شده، حال ترديد کنيم که آيا اين لفظ در معناي ديگري نيز وضع شده تا مشترک لفظي پديد آيد. اينجا اصالت عدم اشتراک آمده و اين احتمال را کنار مي گذارد.