اصالت عدم نقل
اصالت عدم نقل
آن است که ما در لفظي احتمال نقل دهيم به اين صورت که بگوييم شايد اين لفظ قبلا براي معنايي ديگر وضع شده بود ولي بر اثر گذر زمان حال در اين معنا قرار داده شده است. اگر چنين فرضي صورت گيرد، اصل عدم نقل است .
اصالت عدم نقل
آن است که ما در لفظي احتمال نقل دهيم به اين صورت که بگوييم شايد اين لفظ قبلا براي معنايي ديگر وضع شده بود ولي بر اثر گذر زمان حال در اين معنا قرار داده شده است. اگر چنين فرضي صورت گيرد، اصل عدم نقل است .
اصالة عدم تقدير
هرگاه کلامي از متکلم ايراد شود و شک گردد در کلام او چيزي در تقدير باشد يا خير، و در آنجا احتمال هرگونه تقدير منتفي باشد، اصل بر عدم وجود تقدير است.
به اصالت عدم تقدير دو اصل ديگر نيز ملحق مي شود:
1) اصالة عدم النقل.
2) اصالة عدم الإشتراک.
اصالت اطلاق
مطلق لفظي است که خالي از قيد باشد . حال اگر لفظ مطلقي آورده شود و شنونده شک کند آيا مراد متکلم معناي مطلق است يا مقيد ، مي گويند اصل بر اطلاق است و قيدي متصور نيست.
مثلا «احل الله البيع» اگر شک شود بيع با صيغه عربي مد نظر است يا با هرلغتي انجام مي گيرد ، مي گوييم چون آيه مطلق آورده شده است، پس اگر بيع به هر زباني جاري شود، جايز مي باشد.
اصالت عموم
اگر متکلم لفظ عامي را بکار برد و شنونده شک کند که متکلم عموم را از آن اخذ کرده يا خصوص را، در اين حال گفته مي شود: اصل بر عموم است. پس آن عبارت در عموم استعمال شده است.
مثلا: در يک حکم حکومتي آورده شود: هر کس محکوميت کمتر از يک سال دارد، آزاد است. اين عبارت عام است. حال شک شود آيا اين حکم شامل محکوماني که داراي شاکي خصوصي هستند نيز مي شود يا نه؟ مي گوييم: چون حکم بدون قرينه آمده، مأمورين از آن اخذ به عموم کرده و همه ي زندانياني که محکوميتي کمتر از يک سال دارند را از حبس آزاد مي کنند.
اصالت حقيقة
اگر شک کنيم متکلم معناي حقيقي را در نظر گرفته يا مجازي را، به اصالة الحقيقة متوسل شده و مي گوييم مراد متکلم معناي حقيقي است، مگر آنکه قرينه اي در کار باشد. اين توسل به ما امکان مي دهد که اگر در مقام تکلم باشيم، به سامع حجت را تمام کرده بگوييم: مراد من معناي حقيقي بوده نه مجازي؛ که اگر مجازي بود، حتما قرينه مي آوردم. همچنين اگر در مقام سامع باشيم بر متکلم حجت داريم که بگوييم: آن چه شما فرمودي عاري از قرينه بود و لذا من معناي حقيقي آن را اخذ کردم.
اصول لفظيه
شک در لفظ به دو صورت مي باشد:
1) شک در موضوع له لفظ: مانند آن جا که شک کنيم لفظ " اسد " بر حيوان درنده وضع شده است يا بر مرد شجاع.
2) شک در مراد متکلم: مانند آنجا که مي دانيم معناي حقيقي اسد شير است و معناي مجازي آن مرد شجاع، اما نمي دانيم در مثال جئني اسد، متکلم معناي حقيقي آن را اخذ کرده است يا مجازي را.
اگر در موضوع له لفظ شک شود مجراي علائم حقيقت و مجاز است که خوانديم. و اگر در مراد متکلم شک کنيم مجراي اصول لفظيه است.
اصول لفظيه زيادند ولي اهمّ آنها عبارتند از:
اصالت حقيقة، اصالت عموم، اصالت اطلاق، اصالت عدم تقدير، اصالت ظهور.
پيش از پرداختن به هر يک از موارد اصول لفظيه بايد در مقدمه گفت:
در برخورد با کلام متکلم، هر يک از ما از سه حالت خارج نيستيم:
1) قطع داريم، متکلم معناي حقيقي، عمومي، اطلاقي، ظاهري يا غيره را اراده نموده است.
2) قطع داريم، متکلم معناي مجازي، خصوصي، مقيدي، خلاف ظاهر يا غيره را در نظر گرفته است.
3) شک داريم کدام يک از دو معناي ذکر شده در بالا در نظر گرفته شده است.
مجراي اصول لفظيه، در مورد سوم مي باشد. يعني عند الشک عن مراد المتکلم.
علامات حقيقت و مجاز
انسان در برابر لفظ و معنا از سه وضعيت خارج نيست:
1) مي داند فلان لفظ بر فلان معنا وضع شده است. راه فهميدن آن به دو صورت است:
الف) انسان خود از اهل لغت باشد.
ب) از راه اطلاعات ارائه شده از جانب اهل لغت.
مانند استعمال لفظ اسد در حيوان درنده.
2) مي داند فلان لفظ بر فلان معنا وضع نشده است؛ که اين صورت نيز از دو حال خارج نيست:
الف) ميان آن لفظ و معنا مناسبت وجود دارد که در اين صورت لفظ در آن معنا مجازي است. مانند: رأيت اسداً يرمي. که لفظ اسد در معناي رجل شجاع استعمال شده است.
ب) ميان آن لفظ و معنا مناسبت وجود ندارد که در اين صورت استعمال ، غلط است.
3) گاهي لفظ در معنائي استعمال شده است ولي انسان شک دارد که آيا اين لفظ بر اين معنا وضع شده است يا نه. به همين خاطر اصوليون براي تعيين نمودن معناي حقيقي از مجازي يعني براي تعيين اينکه اين لفظ براي آن معني وضع شده است يا نه، راهها و علامت هاي بسياري ذکر کردند که در اين جا به ذکر مهمترين آنها مي پردازيم.
علامت اوّل: تبادر
وقتي لفظي را مي شنويم يک معنا از معاني متعدد بع ذهن انسان سبقت مي کند. اين سقبت نشانگر اين است که اين لفظ بر آن معنا وضع شده و رابطه اي بين آنها برقرار شده است که بر آن اساس با شنيدن لفظ معنا به ذهن تبادر مي کند.
اشکال بر تعريف تبادر:
بر تبادر اشکال کرده اند که تبادر معنا از لفظ متوقف بر علم به وضع است لفظ بر آن معناست. حالا اگر خود تبادر را علامت علم به وضع قرار دهيم ، دور لازم مي آيد.
پاسخ ازاشکال
علم تفصيلي به وضع محتاج تبادر است ولي آنچه که تبادر به آن نياز دارد علم اجمالي است نه علم تفصيلي.
علامت دوّم حقيقت و مجاز
1) صحت سلب و عدم صحت سلب.
2) صحت حمل و عدم صحت حمل.
اگر سلب معناي مشکوک از لفظ مورد نظر صحيح باشد ، علامت مجاز و الا علامت حقيقت است.
اگر حمل معناي مشکوک بر لفظ صحيح باشد ، علامت حقيقت است و الا مجاز است.
علامت سوّم : اطراد
اطراد علامت حقيقت و نبود اطراد علامت مجاز مي باشد.
صحت استعمال لفظ در معنايي که در آن شک داريم اختصاص به مقامي غير از آن مقام که در آن هستيم و صورتي غير از صورتي که در آن هستيم ندارد. همان گونه که اختصاص به مصداقي غير از مصداق ديگر ندارد. به عبارت ديگر شيوع پيدا کردن يک لفظ براي يک معنا علامت حقيقت است و عدم آن مجاز مي باشد. مثلا لفظ عامل اطلاق مي شود بر علي. وقتي به اين وضع نگاه مي کنيم مي فهميم به خاطر کارمند بودن اين لفظ براي علي وضع شده است؛ امام وقتي فراتر نگاه مي کنيم مي بينيم که کساني ديگر مثل حسين، هوشنگ، پيام، مريم و غيره نيز کارمند هستند و مي توان لفظ عامل را براي آنها نيز بکار برد.
بعضي از اصولين گفته اند: حق اين است که اطراد علامت حقيقت نيست. چون وقتي استعمال لفظي در معنايي با خصوصياتش، يکبار صحيح باشد اين استعمال هميشه صحيح خواهد بود. بکار بردن لفظ اسد براي هر شيري رواست که معناي حقيقي است و همچنين به کار بردن آن براي رجل شجاع که به نحو مجازي است براي هر رجل شجايي بجاست
استعمال حقيقي و مجازي
اگر لفظ در معناي موضوع له خود استعمال شود آن را حقيقي و اگر در غير معناي موضوع له استعمال شود آن را مجازي مي گويند.مثلا لفظ « اسد » که بر حيوان درنده وضع شده ، اگر در همان معنا استعمال کنيم آن را استعمال حقيقي مي گويند ولي اگر در رجل شجاع بکار ببريم استعمال مجازي است.
دلالت تصوري و تصديقي
دلالة وضعي لفظي به دو قسم تقسيم مي گردد:
1) دلالت تصوري: آن است که ذهن انسان بمجرد شنيدن لفظ به معناي موضوع له آن متقل شود گرچه بداند گوينده معناي موضوع له لفظ را قصد نکرده است.
2) دلالت تصديقي: آن است که لفظ بر معنايي مراد متکلم که لفظ را در آن معنا استعمال نموده است دلالت کند. اين نوع دلالت متوقف بر چند مورد است:
الف- بايد فهميد متکلم در مقام بيان و افاده است.
ب- بايد فهميد متکلم جدي است و نمي خواهد بيهوده گويي کند.
ج- بايد فهميد متکلم معناي حقيقي را در کلامش قصد کرده و بدان آگاه است.
د- بايد فهميد متکلم در کلام خود قرينه بکار نبرده و اراده ي معنايي غير از موضوع له را نداشته است.در غير اين صورت دلالت تصديقي مطابق قرينه قرار داده شده خواهد بود.
توضيح :
1) واقع و درست آن است که بگوييم: دلالت منحصر در دلالت تصديقي است و حقيقتا دلالت تصوري دلالت نيست و از روي تسامح به آن دلالت گفته شده است.
2) دلالت تصوري از باب تداعي معاني به ذهن است و به واسطه ي کثرت استعمال لفظ در معنا، ذهن انسان بين آن دو رابطه برقرار کرده و با شنيدن لفظ به معنا منتقل مي شود.
بنابراين تقسيم دلالت، به تصوري و تصديقي درست نيست و تقسيم شيء به خودش و غير خودش مي باشد و مانند آن است که بگوييم انسان يا انسان است و يا دانشمند.
چون در دلالت تصوري تنها يک خطور ذهني وجود دارد، اما اين خطور ذهني از نوع دال و مدلول نيست که به مجرد وجود دال، مدلول نيز نشان داده شود. لذا چون در دلالت تصوري تنها دال وجود دارد و از مدلول خبري نيست، لذا در ذهن متکلم دلالتي پديد نمي آيد.
مثلا شخص با شنيدن صداي در متوجه مي شود که کسي پشت در است و در را مي کوبد و در اين کوبيدن در، غرضي دارد. بنابراين صداي در ، دلالت بر وجود شخص ما پشت در مي کند. و اينگونه نيست که شخص با تصور زنگ خانه بودن شخصي در پشت در را تصور مي کند.
يا در مثال «علائم راهنمايي و رانندگي» اين علائم نصب شده اند تا مطلبي را به رانندگان برسانند؛ اگر راننده يقين پيدا کند که نصاب اين تابلوها براي راهنمايي رانندگان به چنين کاري دست زده است بدانها عمل مي کند؛ اما اگر اين علائم بر زمين افتاده باشند يا در مغازه ي خطاط و نقاش باشند گرچه با دييدن آنها معناي آن به ذهنش خطور مي کند ولي بدانها عمل نمي کند چون براي او تصديق حاصل نمي شود.
بنابراين دلالت منحصر به دلالت تصديقي مي باشد.
اقسام وضع
وضع بردو قسم است:
وضع تعييني: آن است که الفاظ معيّن در قبال معاني مشخص قرار داده شود. مانند اسماء اشخاص.
وضع تعيّني :آن است که لفظ در اثر کثرت استعمال در يک معنا در آن حقيقت پيدا کند.مانند لفظ مدينه که به معناي شهر است ولي آنقدر در يثرب استعمال گرديد بر آن علم شد.