پيشگامان علم اصول فقه‏
بدون شكّ نخستين بذرهاى مباحث اصولى، در عصر ائمه معصومين جوانه زد و به حق مى‏بايد امامان معصوم: را پايه‏گذاران واقعى مباحث اصولى دانست؛ چرا كه آثار و رواياتى كه از آن بزرگواران به جا مانده حاكى از توجه عميق آنان به مباحث اصولى است كه در مناسبت‏هاى مختلفى آن مباحث اصولى را به شاگردان وفادار خويش آموزش و تعليم مى‏دادند. در اين‏جا در صدد اثبات پيشگام بودن ائمه اطهار در علم اصول مى‏باشيم. سيد محسن امين در اين زمينه تأكيد مى‏كند كه اكثر مباحث اصولى از زمان امام باقر تا امام حسن عسكرى‏ مطرح شده است. وى در پاسخ به سخن سيوطى دركتاب اوائل كه گفته است اولين شخصى كه در اصول فقه كتاب نوشت امام شافعى بود، مى‏نويسد: نخستين كسانى كه باب اصول فقه را پيش از شافعى گشوده و اصول و مباحث آن را مطرح نمودند، امام باقر و فرزند ايشان امام صادق بودند. آنان مهم‏ترين مباحث اصول فقه را براى اصحاب خويش بيان نمودند و پس از آنان امام كاظم و فرزندش امام رضا و در نهايت امام هادى و امام حسن عسكرى مباحث اصولى را گسترش دادند .
برخى از انديشمندان با اين رويكرد، قواعد اصولى را كه از ائمه اهل بيت رسيده است، در كتاب‏هاى خود گردآورى و دسته‏بندى نموده‏اند. اين كتاب‏ها عبارت است از: الفصول المهمة فى اصول الائمة، از شيخ حر عاملى؛ اصول آل الرسول الاصلية، ازهاشم بن زين‏العابدين خوانسارى؛ اصول الاصلية، از عبداللَّه بن محمدرضا حسينى شُبّر و الاصول الاصيلة، از فيض كاشانى. در اين‏جا پاره‏اى از روايات را كه مشتمل بر مباحث اصولى است، براى تبيين پيش‏گام بودن ائمه اهل بيت در دانش اصول فقه و نيز ارائه دسته‏بندى مباحث اصولى آنان مطرح مى‏كنيم:

ائمه اطهار شيوه قاعده‏نگرى را تأسيس و ترويج نموده‏اند؛ بدين معنا كه اهل‏بيت قواعد و اصول كلى را در اختيار اصحاب خويش گذاشته و از آنان مى‏خواستند كه مصاديق و فروع را بر آن‏ها مترتب كنند. اين اصول شامل قواعد اصولى، فقهى، حديثى و... مى‏شود. هشام بن سالم در اين باره از امام صادق‏ نقل مى‏كند: إنّما علينا أن نلقى إليكم الاصول وعليكم ان تفرّعوا؛ بر ماست اصول را براى شما بيان نماييم و وظيفه شماست كه بر آن اصول تفريع نماييد.

لزوم تحصيل علم به احكام شرعى و بى‏اعتبارى ظن غير معتبر
طبق مكتب اهل بيت در احكام بايد بر اساس علم يا ظنّ معتبر عمل كرد و اكتفا به ظن غير معتبر صحيح نيست و اين يكى از نقاط تمايز فقاهت شيعه از اهل سنت محسوب مى‏شود. من أفتى الناس بغير علم ولا هدى لعنته ملائكة الرحمة وملائكة العذاب ولحقه وزر من عمل بفتياه؛ هر كس كه بدون علم و هدايت، براى مردم فتوا دهد، ملائكه رحمت و عذاب بر او لعنت فرستاده و گناه كسى كه به فتواى او عمل كند بر عهده اوست.

حجيت ظواهر
عقلاى عالم پيوسته به معنايى كه از هر كلامى روشن و ظاهر باشد، استناد كرده و بر اساس آن، امور زندگى خويش را تنظيم مى‏كنند. لذا به معناى ظاهر فرمانى كه رئيسى به زيردستان مى‏دهد، استناد و احتجاج مى‏شود. ائمه اهل‏بيت: نيز اين معيار را در فهم الفاظ كتاب و سنت معتبر دانسته و خود آنان در مواردى به ظواهر استناد كرده‏اند. چنان كه زراره مى‏گويد: به امام باقر عرضه داشتم به من بگوييد بر چه اساسى فرموديد كه مسح بر بخشى از سر و بعضى از دو پاى انسان صورت مى‏گيرد؟ امام تبسمى نموده و فرمودند: «اى زراره! آن را رسول خدا فرموده و كتاب الهى بر طبق آن نازل شده است؛ زيرا خداوند عزّ و جلّ فرمود: «فاغسلوا وجوهكم» و ما فهميديم كه سزاوار است همه صورت در وضو شسته شود ...» سپس خداوند فرمود: «وايديكم الى المرافق»پس شستن دست‏ها را تا مرفق به صورت عطف كرد فهميديم كه شستن دست‏ها تا مرفق لازم است. آن‏گاه بين كلام تفصيل داد و فرمود: از حرف «باء» در «وامسحوا برؤوسكم» فهميديم كه مسح به بخشى از سر است و آن‏گاه، «رجلين» را به «رأس» عطف كرد، همان‏طور كه «يدين» را به «وجه» عطف نمود و فرمود: «وأرْجلكم إلى الكعبين»؛ و چون «رجلين» را به «رأس» عطف كرد فهميديم كه مسح به بخشى از پاهاست. آن‏گاه اين مطلب را پيامبر براى مردم تفسير كرد، ولى آن‏ها آن را ضايع كردند.



خبر
در خصوص خبر، مطالب متعددى مطرح است كه ائمه: راه‏كارهايى را درباره هر يك از آن‏ها بيان كرده‏اند:
1 - حجيت: خبر به دو قسم تقسيم مى‏شود: خبر متواتر و خبر واحد.
خبر متواتر، خبرى است كه يقين‏آور باشد و در اعتبار آن شكى نيست، ولى خبر واحد، خبرى است كه مفيد يقين نباشد. در حجيت خبر واحد اختلاف شده است. از روايات اهل بيت به دست مى‏آيد كه آنان خبر واحد را طبق شرايطى معتبر مى‏دانستند. حسن بن على بن يقطين در روايتى از امام رضا سؤال مى‏كند: جعلت فداك انى لا اكاد اصل اليك أسألك عن كلّ ما احتاج اليه من معالم دينى. أفيونس‏بن عبدالرحمن ثقة، آخذ عنه ما احتاج اليه من معالم دينى؟ فقال: نعم؛جانم به فدايت! اين طور نيست كه هميشه بتوانم به شما دست‏رسى داشته باشم تا همه مسائل دينى مورد نيازم را سؤال كنم. آيا يونس بن عبدالرحمن ثقه است تا مسائل دينى خود را از او فراگيرم؟ حضرت فرمود: آرى. از اين سؤال و جواب معلوم مى‏شود كه اصل حجيت خبر ثقه، مسلّم بوده، لذا از مصداق و مورد آن سؤال شده است
2 - جواز نقل به معنا: اصل اولى در نقل حديث آن است كه عين همان الفاظ شنيده شده گزارش شود، اما گاهى در عين حفظ مطلب، الفاظ آن فراموش مى‏شود. از اين رو ائمه اطهار: براى سهولت كار محدثان، نقل به معنا را اجازه داده‏اند. در روايت زير راوى از امام صادق‏ در اين باره سؤال مى‏كند: أسمع الحديث منك فأزيد وأنقص؟ قال: إن كنت تريد معانيه فلا بأس؛از شما حديث مى‏شنوم آيا آن را كم يا زياد كنم؟ حضرت فرمود: در صورتى كه معناى آن را در نظر داشته باشى، منعى ندارد.
3 - تعارض روايات: ملا محسن فيض كاشانى مى‏گويد: ائمه اهل بيت در باب تعارض و اختلاف اخبار، اصول عقلى برهانى مطرح و به ما امر كرده‏اند كه براى رهايى از حيرت و شك به آن‏ها عمل كنيم.
برخى از اين اصول در روايت زير آمده است: زراره گويد، از امام پرسيدم: جانم به فدايت! از شما دو خبر متعارض به ما مى‏رسد، كدام‏يك را انتخاب كنيم؟ حضرت فرمود: به روايتى كه بين اصحابت مشهور است عمل كن و روايت شاذ و نادر را كنار بگذار. زراره مى‏گويد، گفتم: اى آقاى من! هر دو روايت مشهور است. حضرت فرمود: روايتى را كه راوى آن نزد شما عدالت و وثاقت بيش‏ترى دارد، أخذ كن. گفتم: راويان هر دو روايت، عادل و مورد رضايت و موثقند. حضرت فرمود: روايتى را كه با مذهب عامه موافق است، رها و روايتى را كه با آن‏ها مخالف است قبول كن؛ زيرا حق در جهت مخالف آن‏ها است. گفتم: گاهى هر دو روايت موافق يا مخالف مذهب عامه است. آن‏گاه چه كنم؟ حضرت فرمود: جانب احتياط را گرفته و روايتى را كه مخالف احتياط است رها كن. گفتم: هر دو مخالف يا موافق احتياط است پس وظيفه من چيست؟ حضرت فرمود: در اين صورت تو مخيّرى يكى را اخذ و ديگرى را رها كنى.
4- دسته‏بندى روايات:
اميرالمؤمنين على‏ ضمن تقسيم احاديث به چهار دسته، مى‏فرمايند: در دست مردم، حق و باطل، صدق و كذب، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه و حفظ و وهم وجود دارد و در زمان رسول خدا بر او دروغ بستند...
يعنى برخى از رواياتى كه مردم نقل مى‏كنند دقيقاً همان چيزى است كه از پيامبر نقل شده و محفوظ مانده است، ولى بعضى از آن‏ها توهم شده كه از پيامبر رسيده در حالى كه چنين نيست.
احاديثى كه به دست شما مى‏رسد راويان آن‏ها از چهار قسم بيرون نيستند: انسان منافقى كه ايمان را اظهار مى‏كند و خود را مسلمان معرفى مى‏كند، پروا ندارد كه به طور عمد بر رسول خدا دروغ ببندد، اگر مردم بدانند او منافق است قولش را قبول نمى‏كنند و تصديقش نمى‏نمايند، ولى آنان مى‏گويند: او از صحابى پيامبر است و او را ديده و از او شنيده است و حديثش را اخذ نموده، ولى حالش را نمى‏دانند.... راويى كه چيزى از پيامبر شنيده، ولى آن را درست تحمل نكرده است و در آن به وهم افتاده است، عمداً بر حضرت دروغ نمى‏بندد و به آن حديث عمل كرده و آن را روايت مى‏كند و مى‏گويد: من آن را از پيامبر شنيدم. پس اگر مسلمانان بدانند كه توهم كرده: از او قبول نمى‏كنند و خود او نيز آن را رها مى‏كند .شخصى كه از پيامبر شنيده است به چيزى امر كرده، ولى پس از مدتى از آن نهى كرده، در حالى كه راوى از آن بى‏اطلاع است يا شنيده كه حضرت از چيزى نهى كرده است، ولى پس از مدتى به آن امر فرموده است، اما او نسبت به آن امر بى‏اطلاع است. پس آن راوى ، منسوخ را حفظ كرده، ولى ناسخ را حفظ نكرده است. در صورتى كه بداند آن حديث منسوخ است آن را رها مى‏كند و هنگامى كه مسلمانان آن حديث را مى‏شنوند اگر بدانند منسوخ است، آن را رها مى‏كنند. راويى كه بر رسول خدا افترا نبسته، از كذب و دروغ به خاطر ترس از خدا و عظمت رسول خدا، متنفّر است. او چيزى را فراموش نكرده است، بلكه آن‏چه را بر وجه خودش شنيده بود، حفظ كرد و آن را بدون كم و كاست نقل كرد. او ناسخ را از منسوخ مى‏شناسد و به ناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده است. كلمات پيامبر همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام و محكم و متشابه دارد... .
پيامبر در منا خطبه‏اى ايراد كردند و فرمودند: اى مردم هر آن‏چه از من به شمإ؛1/به رسيده موافق با كتاب خدا باشد من آن را گفته‏ام و حديثى كه به شما [از من‏] رسيده و مخالف كتاب خدا باشد، من آن را نگفته‏ام.

اصول عمليه‏
در مواردى كه فقيه در حكم يا موضوع شك داشته باشد، شارع اصولى را قرار داده تا وظيفه عملى مسلمان مشخص و از حيرت و شك رها شود. به اين اصول، اصول عمليه گويند. اين اصول هر يك مورد و مجراى خاصى دارند. در روايات ائمه اطهار: به اين اصول اشاره شده است:
1 - اصل برائت: عن ابى عبداللّه‏ قال: قال رسول الله: وضع عن امّتى تسعة خصال: الخطاء والنسيان وما لا يعلمون وما لا يطيقون...؛
امام صادق فرمودند: پيامبر خدا فرمود: از امّت من نُه چيز برداشته شده است: خطا و فراموشى و آن‏چه كه نمى‏دانند و آن‏چه كه تحمّل آن را ندارند و.... بنابراين هرگاه مكلّف در حكمى چه وجوبى و چه تحريمى ترديد داشته باشد برائت جارى مى‏شود. هم‏چنين امام صادق‏ در حديثى ديگر مى‏فرمايند: ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم؛
خداوند علم آن‏چه را كه از بندگان مخفى كرده، از آنان برداشته است.
2 - استصحاب: اگر چه مكلف در حكم يا موضوعى شك داشته باشد، ولى حالت قبلى آن معلوم باشد، همان حالت قبلى براى حالت فعلى وى لحاظ مى‏شود، جز آن كه دليلى بر تغيير حالت فعلى وجود داشته باشد. امام صادق‏ در روايتى به نقل از على‏ به اين اصل اشاره فرموده است: من كان على يقين فشك فليمض على يقينه، فانّ الشكّ لا ينقض اليقين؛
هر كس يقين داشت و سپس شك كند بايد بر يقين گذشته‏اش عمل كند، زيرا شك، يقين را از بين نمى‏برد. در روايت ديگرى على بن محمد قاسانى در اين باره مى‏گويد: كتبت اليه - و انا بالمدينة - عن اليوم الذى يشك فيه من رمضان هل يصام ام لا. فكتب‏: اليقين لا يدخله الشكّ. صم للرؤية وأفطر للرؤية؛
هنگامى كه در مدينه بودم به امام نامه نوشتم و ازاو پرسيدم: روزى كه مشكوك است روز رمضان است آيا روزه گرفته شود يا نه؟ حضرت پاسخ دادند: شك وارد يقين نمى‏شود. با رؤيت هلال رمضان روزه بگير و با رؤيت هلال شوال افطار كن.
3 - احتياط: گاهى برا ى مكلّف، اصل تكليف محرز است، اما در متعلق تكليف شك دارد. اين‏جا احتياط جارى مى‏شود. در روايات متعددى در مورد احتياط در دين پافشارى شده است: - روايت عبدالرحمن بن حجاج: سئلتُ ابا الحسن عن رجلين أصابا صيداً وهما محرمان. الجزاء بينهما او على كلّ واحد منهما جزاء؟ قال: بل عليهما ان يجزى كلّ واحد منهما الصيد فقلت: ان بعض اصحابنا سألنى عن ذلك فلم أدر ما عليه قال: اذا اصبتم بمثل هذا ولم‏تدروا فعليكم الاحتياط حتى تَسْئَلُوا عنه وتعلموا؛
از امام ابوالحسن در مورد دو مردى كه در حال احرام صيد كرده‏اند سؤال كردم آيا جزاء، بين هر دو تقسيم مى‏شود يا بر هر يك از آن‏ها يك جزاست؟ حضرت فرمود: بر هر يك لازم است جزاى صيد را پرداخت كنند. من گفتم: برخى از اصحاب ما، در اين مورد از من سؤال كردند، ولى من جوابش را نمى‏دانستم. حضرت فرمود: هرگاه به مثل چنين‏حادثه‏اى دچار شديد و پاسخش را نمى‏دانستيد بايد احتياط كنيد تا از آن سؤال كرده و در مورد آن اطلاع كسب نماييد. - روايت عمرو بن حنظله از امام صادق‏: وانّما الامور ثلاثة: امر بيّن رشده، فيتّبع و امر بيّن غيّه، فيجتنب و أمر مشكل يردّ علمه الى الله والى رسوله. قال رسول الله: حلال بيّن وحرام بيّن وشبهات بين ذلك. فمن ترك الشبهات نجى من المحرّمات ومن اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم؛ كارها سه قسم است: كارى كه رشد و كمال آن معلوم است پس، از آن پيروى مى‏شود، كارى كه گمراهى آن آشكار است پس، از آن اجتناب مى‏شود و كارى كه تشخيص آن مشكل است، پس علم آن به خدا و رسولش برمى‏گردد. پيامبر اسلام فرمودند: امورى است كه حلال بودنش آشكار و حرام بودنش روشن است و شبهاتى بين آن‏ها است. پس هر كس شبهات را رها كند، از محرمات نجات مى‏يابد و هر كس شبهات را انجام دهد، محرمات را مرتكب شده و ندانسته، هلاك مى‏شود.

حجت نبودن قياس و رأى‏
يكى از ويژگى‏هاى مذهب اهل‏بيت: مقابله با قياس در احكام شرعى است. اهل‏بيت: درباره قياس دو موضع كلى اتخاذ كردند: موضع اثباتى: از ديدگاه آنان بشر به هر حكمى از احكام نياز داشته باشد در كتاب و سنت وجود دارد و ديگر به منابع ظنىِ غيرمعتبر نياز نخواهد داشت. امام صادق‏ مى‏فرمايد: ما من شي‏ء إلّا وفيه كتاب أو سنة؛
هيچ چيزى نيست جز آن كه در مورد آن كتاب يا سنت وجود دارد. موضع نفى: طبق اين ديدگاه قياس را مذمت كردند. در اين راستا ائمه: واكنش‏هاى مختلفى در مورد آن نشان دادند: يكى نكوهش آن و نسبت دادن قياس به شيطان، چنان كه امير مؤمنان‏ مى‏فرمايد: إيّاكم والقياس فى الأحكام، فإنّه أوّل من قاس إبليس؛
مبادا در احكام شرعى قياس كنيد! زيرا اولين كسى كه قياس كرد شيطان بود. عكس‏العمل دوم اين بود كه برخى تناقض‏هاى شيوه قياس را در احكام برملا ساختند.
1 - تناقضات قياس: عن أبان بن تغلب، عن أبى عبداللّه قال: إنّ السنة لا تقاس. ألا تَرى أنّ‏المراةتقضي صومها ولا تقضي صلاتها؟ يا أبان إنّ السنة إذا قيست محق الدين؛
ابان گويد: امام صادق فرمودند: در سنت قياس راه ندارد، مگر نمى‏بينى كه زن [در ايام عادت ماهانه‏] روزه‏اش را قضا مى‏كند، ولى نمازش را قضا نمى‏كند. اى ابان! اگر سنت قياس شود، دين از بين مى‏رود.
2 - مذمّت قياس: امير مؤمنان‏ فرمود: لا تقس الدين، فإنّ امرَ الله لايقاس و سيأتى قوم يقيسون وهم اعداء الدين؛
در دين قياس نكن؛ زيرا امر الهى قياس بردار نيست و به زودى عده‏اى مى‏آيند كه اهل قياسند و آنان دشمنان دين خدا مى‏باشند.
3 - ذمّ رأى: عن ابوبصير قلت لابى عبدالله: ترد علينا اشياء ليس نعرفها فى كتاب اللّه ولا سنة، فننظر فيها؟ قال: لا اما انّك ان اصبت لم توجر و ان اخطأت كذبت على اللّه عزّوجلّ؛
ابوبصير گويد به امام صادق‏عرض كردم چيزهايى بر ما وارد مى‏شود كه حكم آن را در كتاب و سنت نمى‏يابيم، آيا در آن نظر كنيم [به رأى و قياس عمل نماييم‏]. حضرت فرمودند: خير؛ زيرا اگر به واقع برسى مأجورنيستى و چنان چه خطا كنى به خداوند عز و جل دروغ بسته‏اى.

ناسخ و منسوخ‏ ائمه:
در مواردى به وجود ناسخ و منسوخ در روايات تصريح كرده‏اند، مانند روايت محمد بن مسلم از امام صادق‏: قلت له: ما بال اقوام يروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه ولا يتّهمون بالكذب فيجي‏ء منكم خلافه؟ قال: ان الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن؛
به امام صادق عرض كردم چگونه اقوامى را كه به واسطه افرادى از پيامبر روايت مى‏كنند متّهم به كذب نمى‏شوند در حالى كه از جانب شما خلاف آن رسيده است؟ حضرت فرمود: حديث همانند قرآن نسخ مى‏شود.

عام و خاص‏ در كتاب‏هاى قانونى
معمولاً پس از برخى مادّه‏ها، تبصره‏هايى براى موارد استثنايى و غيره ذكر مى‏شود. كتاب و سنت نيز برخى الفاظش عام و برخى ديگر خاص است. از اين رو فقيه بايد براى استنباط احكام، عام و خاص را با يك‏ديگر ملاحظه كند. امير مؤمنان‏ منشأ اشتباه برخى از دريافت‏هاى مردم را از كتاب و سنت، عدم آشنايى با عام و خاص مى‏داند و مى‏فرمايد: قد كان يكون من رسول اللّه‏ الكلام له وجهان: كلام عام و كلام خاص مثل القرآن و قال اللّه عز وجل فى كتابه: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا» فيشتبه على من لم يعرف و لم يدر ما عنى اللّه به و رسوله....
گاهى كلامى از رسول خدا دو جهت دارد: كلام عام و كلام خاص همانند قرآن. و خداوند فرمود «هر چه از پيامبر به شما رسيد آن را اخذ كنيد و از آن‏چه نهى كرد دورى كنيد» لذا بر كسى كه آگاه نيست مشتبه مى‏شود كه خدا و رسولش چه قصد كرده‏اند.
واجب و مستحب‏
حضرت على‏ در حديث ذيل، واجب و مستحب را تبيين كرده است: عن ابى عبداللّه عن آبائه: قال: قال امير المؤمنين‏ السنة سنتان: سنة فى فريضة الأخذ بها هدى و تركها ضلالة و سنة فى غير فريضة الأخذ بها فضيلة و تركها الى غير خطيئة؛
امام صادق از پدران گرامى‏اش نقل مى‏فرمايد كه حضرت على فرمودند: سنت بر دو قسم است: سنت واجب كه عمل به آن موجب هدايت و تركش مستلزم گمراهى است و سنت غير واجب كه انجام آن موجب ارزش و تركش مستلزم گناه نيست
اجتهاد و تقليد
مردم در زندگى روزمره خود در كارهاى‏شان به كارشناس و خبره مراجعه مى‏كنند، چنان‏كه مريض به دكتر و پزشك مراجعه مى‏كند. در امور دينى نيز افرادى كه از مباحث دينى آگاهى لازم را ندارند، بايد به كارشناسان دينى (فقيهان)، مراجعه كنند. بر اين مطلب در احاديث به شيوه‏هاى گوناگونى تأكيد شده است.
1 - اصل لزوم تقليد: حضرت مهدى عج در حديثى مى‏فرمايند: ... وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنّهم حجّتى عليكم وأنا حجّة اللّه؛
در حوادثى كه پيش مى‏آيد به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شما و من خود حجت خدايم. در حديثى امام رضا در پاسخ به سؤال على بن مسيب همدانى بر لزوم تقليد تصريح مى‏فرمايد: شُقّتى بعيدة ولست اصل إليك فى كل وقت، فممن آخذ معالم دينى؟ قال: من زكريّا بن آدم القمّى المأمون على الدين والدنيا؛
مسافتم طولانى است و در هر زمان نمى‏توانم به شما دست‏رسى داشته باشم پس از چه كسى دستورات دينى خود را بگيرم؟ حضرت فرمود: از زكريا بن آدم قمى كه درمورد دين و دنيا امين است.
2 - شرايط مرجع تقليد: بديهى است كارشناس دينى بايد برخى ويژگى‏ها داشته باشد. در برخى روايات براى مرجع تقليد علاوه بر داشتن مقام علمى و فقهى، تعهد و خودساختگى از جمله آن شرايط شمرده شده‏است: فامّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً على هواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلّدوه، و ذلك لا يكون الّا بعض فقهاء الشيعة لا كلّهم؛
هر يك از فقها كه خودنگه‏دار بوده و دينش را حفظ كند و با هواى نفسانى خويش به مخالفت برخيزد و از دستور مولايش اطاعت كند، عوام بايد از او تقليد كنند و اين ويژگى‏ها تنها در برخى از فقهاى شيعه وجود دارد.

معيار حجيت اجماع‏ اجماعى كه معصوم‏ در آن داخل نيست، حجيت ندارد. امام صادق‏ در نامه‏اى كه براى ياران خويش نوشت و آن‏ها را به بررسى و دقت در آن و تعهد نسبت به آن فرا خواند، به اين نكته اشاره مى‏كند: ... وقد عهد اليهم رسول اللّه قبل موته فقالوا نحن بعد ما قبض اللّه عز و جل رسوله سعينا ان نأخذ بما اجتمع عليه رأى الناس بعد قبض الله رسوله و بعد عهده الذى عهده الينا و امرنا به مخالفاً لِلّه و لرسوله فما احد اجرأ على اللّه و لا ابين ضلالة ممن اخذ بذلك و ...؛ و رسول خدا قبل از وفاتش، با آنان عهد نمود ولى آنان گفتند ما پس از اين كه رسول خدا از دنيا رفت، مى‏توانيم به آن‏چه رأى و نظر مردم بر آن جمع شد، عمل كنيم، البته پس از وفات رسول خدا و پس از عهدى كه با ما بسته بود. اين كار را به خاطر مخالفت با خدا و رسولش انجام دادند. هيچ‏كس باجرأت‏تر بر خدا و گمراهى‏اش روشن‏تر از كسى كه به آن عمل كند نيست.

لفظ «أَوْ»
 معانى حرفى از مباحث مهم اصولى است و بحث‏هاى مفصّلى درباره آن صورت گرفته است. يكى از آن حروف، حرف «اَوْ» است كه اساس واجب تخييرى است. از اين رو فقها به آن توجه كرده‏اند. در روايات نيز به آن توجه شده است، چنان كه امام صادق‏ در روايتى مى‏فرمايد: كل شى‏ء فى القرآن «أوْ» فصاحبه بالخيار يختار ما شاء؛
هرچه در قرآن لفظ «أوْ» دارد، پس صاحب آن مختار است، مى‏تواند هر كدام را كه بخواهد انتخاب كند.

دوران امر بين حلال و حرام‏
از جمله مواردى كه براى مكلفان شك و ترديد پيش مى‏آيد دوران بين حلال و حرام است. ائمه: براى رفع حيرت مكلفان قاعده‏اى تأسيس كرده‏اند. امام صادق‏ اين قاعده را در روايتى بيان فرموده‏اند: كل شى‏ء فيه حلال و حرام فهو لك حلال حتى تعرف الحرام منه بعينه فتدعه؛
هرچيزى كه در آن هم حلال و هم حرام وجود دارد، براى تو حلال است تا زمانى كه حرام را به طور مشخص بشناسى، پس آن را رها كن
 ثبوت احكام شرعى
در همه زمان‏ها بدون ترديد زمان و مكان در اجتهاد نقش به سزايى دارد، اما قلمرو تأثيرگذارى آن‏ها محدود به مصاديق و موضوعات احكام مى‏شود؛ يعنى ممكن است مصداقى در اثر گذر زمان و پديد آمدن شرايط جديد سياسى - اجتماعى از موضوعى خارج و تحت موضوع و عنوان ديگرى قرار گيرد و در نتيجه حكم آن نيز تغيير كند، بدون اين كه احكام الهى تغيير يابند. بر اين اساس، احكام الهى پيوسته ثابتند، هرچند تغيير در موضوع حكم امرى اجتناب ناپذير است. حديث ذيل بر ثبوت و پيوستگى زمانى احكام الهى دلالت دارد: عن زرارة قال: سألت أبا عبدالله عن الحلال والحرام، فقال: حلال محمد حلال الى يوم القيامة وحرامه حرام الى يوم القيامة، لا يكون غيره ولا يجي‏ء غيره؛
زراره گويد از امام صادق در مورد حلال وحرام سؤال كردم. حضرت فرمود: حلال پيامبر تا روز قيامت حلال و حرام او نيز تا روز قيامت حرام است و تغيير نخواهد كرد و چيزى جاى‏گزين آن نخواهد شد.

ثبوت احكام شرعى براى همه مكلفان‏
احكام الهى ميان همه مكلفان مشترك است و كسى استثنا نمى‏شود. توضيح آن كه بيانات شارع برخى به صورت غير خطاب است، مثل: «لِلّه على الناس حجّ البيت من استطاع إليه سبيلاً» بدون ترديد اين‏گونه بيانات، عموميت دارد. اما بعضى از بيانات او به صورت خطاب است. برخى از اصوليون معتقدند اين‏ها مختص به مشافهين است و ربطى به ديگران ندارد. البته همگى بر اين نكته اتّفاق نظر دارند كه به هر حال تكاليف به مخاطبين آن‏ها اختصاص ندارد و همه افرادى كه مسلمانند مكلف به اين تكاليف بوده، هر چند در اختصاص و عدم آن نسبت به مشافهان اختلاف نظر است. در حديث ذيل امام صادق‏ بر عموميت احكام براى تمامى مكلفان تأكيد فرموده است: ... لان حكم اللّه عز و جل فى الأولين والآخرين و فرائضه سواء عليهم الّا من علة او حادث يكون الاولون والآخرون ايضاً فى منع الحوادث شركاء والفرائض عليهم واحدة يسأل الأخرون من اداء الفرائض عما يسأل عنه الأولون و يحاسبون عما به يحاسبون؛ زيرا حكم خداوند در انسان‏هاى مرحله اول و بعدى‏ها و واجبات او نسبت به آنان مساوى است، مگر آن كه دليلى يا حادثه‏اى پيش آيد و نيز همه انسان‏هاى اولى و غير آن‏ها در منع حوادث مشتركند و واجبات بر آن‏ها يكسان است. از انسان‏هاى بعدى در انجام واجبات آن‏گونه سؤال مى‏شود كه از انسان‏هاى اولى سؤال مى‏شود و همان‏گونه نيز محاسبه مى‏شوند.


منابع فقه‏
احكام شرعى داراى منابعى است كه مهم‏ترين آن‏ها كتاب و سنت است. ايوب بن حر در روايتى به نقل از امام صادق‏ مى‏گويد: كلّ شى‏ء مردود الى الكتاب والسنة؛
هر چيزى به كتاب و سنت برمى‏گردد. رسول گرامى اسلام‏ نيز در روايت زير به اين نكته اشاره فرموده است: إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً، كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي و إنهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض؛
من در ميان شما دو شى‏ء گران‏بها گذاردم كه اگر به آن‏ها تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا و ديگرى اهل‏بيت من و آن‏ها از يك‏ديگر جدا نمى‏شوند تا اين كه پيش حوض بر من وارد شوند.

دوره تدوين‏
از هشام بن حكم تا ابن جنيد اسكافى  در دوره گذشته، مباحث اصولى ضمن مباحث فقهى بيان مى‏شد، ولى در اين دوره، علم اصول استقلال نسبى خود را باز يافته و به صورت مستقل، تأليف و نگارش يافت. ظاهراً اولين نويسنده در علم اصول، هشام بن حكم، شيخ متكلمان اماميه (م 179ق) بوده كه كتاب الالفاظ و مباحثها را تدوين نموده است. البته گفته شده كه نخستين اثر اصولى از شافعى (متوفاى 204ق) است، ولى از آن‏جا كه هشام پيش از شافعى مى‏زيسته، تقدّم در تأليف براى او ثابت مى‏شود. متأسفانه از كتاب‏هاى نخستين اصوليان شيعى چيزى در دست‏رس نيست و تنها نام آن‏ها در تاريخ باقى مانده است. شايان توجه است كه دانشمندان شيعه پيش از اهل سنت پاره‏اى از مسائل علم اصول را تدوين كردند، لكن اين به منظور استنباط احكام فرعى از طريق مسائل اصولى نبود، چه در اين زمان، هنوز پيشوايان مذهبى، در قيد حيات بودند و شيعه با وجود آنان، از به كار بردن مسائل اصولى، بى‏نياز بود، بلكه غالباً مى‏خواستند از عقايد خاص خود، در مقابل اهل‏سنت دفاع كنند، از اين رو بيش‏تر در مسائلى، از قبيل «اختلاف الحديثين»، «ابطال القياس» كه خود درباره آن‏ها نظرى خاص داشتند دست به تأليف زدند. اما اهل سنت، گرچه ديرتر از شيعه، كار تدوين را آغاز كردند، لكن بنابه دلايلى، زودتر از آنان به فكر طرح و تكميل اين علم بودند كه برخى از آن‏ها عبارت‏اند از:
1. با رحلت پيامبر سنت را كه از مهم‏ترين منابع احكام است، از دست دادند.
 2. آن‏چه به طريق صحيح از پيامبر به ايشان رسيده بود براى رفع تمام نيازهاى مذهبى آنان كافى نبود. از اين رو از همان آغاز، مسئله رأى و اجماع را مطرح كردند، سپس براى جبران كمبود، به قياس، فتواى اهل مدينه، مصالح مرسله و استحسان متوسل شدند و به تدريج در اين زمينه كتاب‏هايى نگاشتند.
در اين عصر، دانشمندان اصولى، به مباحث الفاظ، عام و خاص، قياس، ناسخ و منسوخ و... توجه كردند. امتيازهاى اين دوره‏
1- قبل از دوره تدوين، مسائل علم اصول، ضمن مسائل فقهى مطرح مى‏شد، ولى علم اصول در اين دوره، استقلال خود را به دست آورد؛
2- علم اصول در اين دوره، مراحل ابتدايى خود را طى مى‏كرد و هنوز مسائل فقهى پيچيده و بغرنج مطرح نشده بود، لذا سادگى خاص خود را داشت و به دقت‏ها و موشكافى‏هاى عصرهاى متأخر دچار نشده بود
3- گرچه بحث‏هاى كلامى در عهد امويان آغاز شده بود و در عهد عباسيان رونق گرفت، ولى چون در اين دوره هنوز مبارزات كلامى، مانند قرن سوم به بعد شدت نگرفته بود و علاوه بر اين، دست‏كم پيشوايان مذاهب از ورود در اين مسائل، ابا داشتند و حتى احياناً پيروان خود را از آن منع مى‏كردند، لذا مسائل كلامى و همين‏طور مباحث منطقى كه از لوازم بحث‏هاى كلامى است، در علم اصول وارد نشده بود. نگارش مباحث هر علمى در آغاز با تك‏نگارى در برخى از موضوعات و مسائل مهم آن شروع مى‏شود، آن گاه پس از تهيه مجموعه‏اى از مباحث و موضوعات هماهنگ و متناسب با يك محور، زمينه براى سامان دهى و تأسيس يك علم فراهم مى‏شود. علم اصول فقه نيز در ابتداى پيدايش، به موضوعات مهم فقهى كه فقيه را دچار سرگردانى و سردرگمى مى‏كرد، اختصاص داشت. موضوعاتى از قبيل قياس، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اختلاف دو حديث، خبر واحد و...، نخستين مباحث اصولى بودند كه در تك‏نگارى‏هاى اصوليان شيعه به چشم مى‏خورد.
معيار كتاب اصولى در مورد اصحاب ائمه:
نكته مهمى كه بايد در اين‏جا توجه داشت اين‏كه شناخت اصوليانى كه در زمان معصومين: بوده‏اند، تنها از طريق عناوين كتاب‏هاى آنان ميسّر است و اين عناوين بر دو قسم‏اند: يك دسته از عناوين، به صورت روشن و واضح مربوط به علم اصول فقه مى‏شود، مانند: قياس، خبر واحد و .... از اين‏رو اصولى دانستن اين‏گونه كتاب‏ها و رساله‏ها با مشكل خاصى روبه‏رو نيست. دسته ديگرى از عناوين كه مى‏توان آن‏ها را ميان علم اصول فقه و علوم ديگر مشترك دانست، مانند: ناسخ و منسوخ؛ زيرا اين بحث در اصول و علوم قرآنى مطرح مى‏شود، هر چند اين بحث به صورت بارزترى در كتاب‏هاى اصول قدما مطرح بوده است. در اين هنگام به صورت قطعى و مسلّم نمى‏توان آن كتاب را اصولى دانست. با اين وصف، از آنجا كه در كتابهاى اصولىِ قدما بحث ناسخ و منسوخ بسيار مطرح بوده، به احتمال بسيار آن كتاب و مقاله را مى‏توان اصولى تلقى كرد، ولى به هر حال قطعى نيست. واژه اصول، واژه‏اى است كه در فرهنگ فقهى قدما اطلاقات گوناگونى داشته است. بر اين اساس لفظ اصول را بر اصول دين، اصول فقه، روايات و قواعد فقهى اطلاق مى‏كرده‏اند. در نتيجه كتاب‏هايى را كه با واژه «اصول» بوده مى‏توان به طور احتمالى كتاب اصولِ فقه تلقّى كرد.َّ

هشام يكى از بزرگ‏ترين اصحاب امام صادق بود و در علوم مختلف اسلامى تبحر وافى داشت. در فقه، حديث و كلام، زبان زد خاص و عام و در پاسخ‏گويى به سؤال‏ها بسيار حاضر جواب بود. وى در اصول و غيره مناظره‏ها و مباحث علمى بسيارى بامخالفان داشت. منزلت او چنان نزد امام صادق والا بود كه او را در سنين‏ نوجوانى‏ بر بزرگان اصحاب شيعه مقدم مى‏داشت. امام صادق در مدح او چنين فرموده است: هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ويده؛ او با دل و زبان و دستش ما را يارى خواهد كرد. او شاگرد مستقيم امام صادق و متكلمى متبحر بود و تفكر عقلانى داشت. از اين رو، درباره وى گفته‏اند: «وهذّب المذهب بالنظر؛ مذهب شيعه را با تفكر و ديدگاه‏ عقلانى تهذيب كرد». در كوفه به دنيا آمد و در اواخر عمرش براى تجارت به بغداد رفت و با امام‏صادق‏ و فرزندش امام موسى كاظم ديدار كرد و از آنان روايات بسيار نقل نموده است.
هشام از نُه نفر روايت نقل مى‏كند كه عبارتند از: ابو عبدالله، ابوالحسن‏، ابوعبيده حذاء، ثابت بن هرمز جارود، زراره، سدير صيرفى، شهاب بن عبدربّه و عمربن يزيد.
افرادى كه از هشام روايت نموده‏اند، هيجده نفرند كه برخى از آنان عبارتند از: ابن ابى عمير، يونس بن عبدالرحمن، نشيط بن صالح، نضر بن سويد، نوح بن شعيب، على بن منصور، داود بن رزين، احمد بن العباس و عباس بن عمرو.
هشام بن حكم كتاب‏ها و مصنفات فراوانى دارد. نجاشى تعداد كتاب‏هاى او را به 31 مورد رسانده كه بيش‏تر آن‏ها در مباحث اعتقادى و كلامى است، مانند الامامة، الدلالات على حدوث الاشياء، الميزان، التدبير، الجبروالقدر، التوحيد و المعرفة والفرائض.دو كتاب اصولى او عبارتند: كتاب الالفاظ و كتاب الاخبار. البته اين دو كتاب به‏دست ما نرسيده است.
يونس بن عبدالرحمان ابو محمدصاحب آل يقطين يكى ديگر از شاگردان ائمه اطهار: است. او در روزگار خلافت هشام بن عبدالملك ديده به جهان گشود. وى‏ از اصحاب امام كاظم و امام رضا بود. وى هرچند امام صادق‏7 را در مكه بين صفا و مروه ديده است، ولى از او روايتى نقل نكرده است.
يونس بسيار مورد عنايت امام رضا و اصحاب آن حضرت بود، به گونه‏اى كه آن حضرت بهشت را براى او تضمين كردند. در موارد متعددى مشمول دعاهاى ائمه‏ اطهار: شد. او بيش از بيست سال روزه گرفت. ابن شاذان در فضل او مى‏نويسد: «كان خير قمىٍّ رأيته». البته رواياتى نيز در نكوهش يونس وارد شده كه بسيارى از آن‏ها ضعيف است و روايات صحيح آن نيز توجيه معقول دارد.
به هر تقدير او فقيهى بزرگوار بود كه فضل بن شاذان درباره مقام فقهى او مى‏گويد: در اسلام هيچ‏كس از سلمان فارسى فقيه‏تر وجود نداشت و پس از او هيچ شخصى فقيه‏تر از يونس بن عبدالرحمان يافت نشد. نجاشى در مورد او مى‏نويسد: «وكان‏ الرضا يشير إليه فى العلم والفتيا» چنان‏كه در روايت زير آمده است: عبدالعزيز بن مهتدى خدمت امام رضا رسيد و گفت: در همه اوقات نمى‏توانيم خدمت شما شرفياب شويم. پس از چه كسى معالم دين خود را اخذ كنيم؟ حضرت فرمود: از يونس بن عبدالرحمان.
يونس طبق گفته شيخ بيش از سى كتاب دارد و برخى از كتاب‏هاى او را امامان‏
معصوم: تأييد كرده‏اند. امام حسن عسكرى‏ پس از آن كه كتاب يوم وليله او را ملاحظه كرد، فرمود: «هذا دينى و دين آبائى وهو الحق كلّه
ابن شهرآشوب نيز مى‏گويد: يونس داراى سى كتاب است، ولى نجاشى براى اوسى و سه كتاب نقل نموده است. از اين تعداد نزديك بيست كتاب آن مربوط به‏ مباحث فقهى است، ولى يونس كم و بيش در تفسير قرآن، مباحث اخلاقى، امامت، كلام و اصول فقه نيز كتاب تأليف داشته است. بخشى از تأليفات او عبارتند از: الجامع الكبير فى الفقه، يوم و ليله، السهو، الفرائض وتفسير القرآن. كتاب اصولى او به اختلاف الحديث ومسائله موسوم است، ولى متأسفانه در دست‏رس نيست. يونس از امام كاظم و امام رضا، ابو ايوب خزاز، ابوبكر حضرى، ابو ثابت، ابن سنان، معاوية بن عمار، هشام بن حكم، هشام بن سالم و... حديث كرده است.
هم‏چنين ابو عبدالله برقى، ابن ابى عمير، احمد بن هلال، محمد بن عيسى، شاذان بن خليل نيشابورى، اسماعيل بن مرّار، عبدالله بن صلت و... از يونس روايت نقل كرده‏اند.
زياد بن عيسى ابواحمد ازدىّ مشهور به محمد بن ابى‏عمير از اصحاب امام كاظم و امام رضا بود و موقعيت بسيار والايى در ميان شيعه و سنى داشت. در زمان‏
هارون الرشيد به زندان افتاد و گويند مأمون او را به قضاوت منصوب كرد. او  كتاب‏هاى بسيارى تدوين نمود، ولى گفته مى‏شود در چهار سالى كه او در حبس به سر مى‏برد خواهرش كتاب‏هايش را دفن كرد، ولى متأسفانه آن‏ها از بين رفتند. قول ديگراين است كه كتاب‏هايش را در اتاقى گذاشتند در اثر باران از بين رفت. لذا از حفظ، حديث مى‏گفت و بر اين اساس فقهاى شيعه به احاديث مرسل او عمل كرده‏اند.
ابن ابى عمير از امام كاظم، امام رضا و امام جواد: حديث نقل مى‏كرد. برخى ازراويان او عبارتند از: ابوبصير، ابن سنان، ابن مسكان، اسحاق بن عمار، جميل بن دراج، حنان بن سدير، اسحاق بن هلال، محمد بن فضيل، هشام بن سالم و هشام بن حكم.
هم‏چنين على بن مهزيار، فضل بن شاذان، محمد بن خالد برقى، نوح بن شعيب، احمد بن هلال، ابراهيم بن هشام، على بن سندى، محمد بن عيسى، معاوية بن حكيم و ايوب بن نوح از جمله راويانى مى‏باشند كه از او حديث نقل كرده‏اند.
ابن خالد مى‏گويد: محمد بن ابى عمير 94 كتاب تصنيف كرد كه يكى از آن‏ها مغازى بود. او در زمينه‏هاى كلام و فقه كتاب‏هاى متعددى به‏
نگارش درآورد كه برخى از آن‏ها عبارتند از: كفر و ايمان، بداء، احتجاج در امامت، كتاب‏الحج، المتعه، استطاعت، صلاة، طلاق، رضاع. هم‏چنين در اصول كتاب اختلاف الحديث را به نگارش درآورد. اين كتاب به دست ما نرسيده‏ است. وى احاديث بسيارى از مشايخ اهل سنت شنيده بود، اما به خاطر مخلوط نشدن احاديث شيعه و سنى، از آنان حديثى نقل نكرد.
او يكى از اصحاب اجماع است كه همه بر تصحيح رواياتش اتفاق نظر دارند. مامقانى مى‏گويد: يكى از نقاط منحصر به فرد ابن ابى عمير آن است كه تمامى فقها روايات مرسل او را پذيرفته‏اند.

در مورد زندگانى و تاريخ وفات او در كتاب‏هاى رجالى اطلاع چندانى يافت نمى‏شود. گفته‏اند كه او از امام رضا7 روايت نقل مى‏كرد.
ابن‏غضائرى درباره او گفته است كه ابوالحسن السائح از امام رضا حديث نقل مى‏كند ولى حديث او مأنوس نبوده و به آن اعتماد نمى‏شود -ابن غضائرى به نقل از محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج‏4، ص‏226
وى كتاب الوجوه و النظائر و كتاب ناسخ و منسوخ را تأليف كرده است كه هيچ كدام در دست‏رس نيست.
حسن بن على، فطحى مذهب بود و به امامت عبدالله بن جعفر اعتقاد داشت، ولى قبل از مرگش به امامت امام رضا رجوع كرد.
او در فقه، تفسير، پزشكى و غيره تخصّص داشت و در اين زمينه‏ها كتاب‏هايى تدوين كرد كه تعدادى از آن‏ها عبارتند از: الزيارات، البشارات، المتعة، الصلاة، الطب، التفسير. وى ظاهراً در اصول كتاب الناسخ و المنسوخ را تدوين كرد كه به دست مانرسيده است. وى از امام رضا روايت مى‏كرد و از خواص آن امام همام به شمار مى‏آمد و بسيار با هيبت و اهل زهد و تقوا بود و در حديث به او اعتماد مى‏شد. وى از جمله اصحاب امام جواد و امام هادى‏ بود و از امام جواد مسائلى را نقل كرده است.
او فرزندان متوكل به نام‏هاى معتز و مؤيد را تعليم مى‏داد. روزى نزد متوكل بود كه معتز و مؤيد وارد شدند. متوكل به وى رو كرد و گفت: كدام‏يك از دو فرزندان من و يا حسن و حسين نزد تو محبوب‏تر است؟ او در پاسخ با كمال شجاعت گفت: به خدا سوگند كه قنبر غلام على بن ابى‏طالب از آن دو و از پدرشان بهتر است. متوكل بى‏درنگ به خشم آمد و دستور داد زبانش را از پشت گردنش بيرون آوردند و با اين كار او به فيض شهادت نايل آمد.
ابويوسف در منطق، لغت، حيوان‏شناسى، گياه‏شناسى و طب صاحب نظر بود و تبحر ويژه‏اى داشت، اگرچه شهرت او در علوم ادبى و شعر بيش‏تر بود. نجاشى درباره او آورده است كه او در علوم عربى و لغت سرآمد بود.
ثعلب از جمله كسانى است كه از او روايت نقل مى‏كند. كتاب‏هاى او عبارتند از: اصلاح المنطق، الأضداد، المذكر والمؤنث، الطير، النبات، الوحش، الارضين، الأدوية و كتابى كه شعر شعرايى مانند امرؤ القيس، زهير، نابغه، اعشى و... را در آن گردآورى كرده است. در اصول كتاب الفاظ و كتاب ما اتفق لفظه‏ واختلف معناه را نوشته است كه هيچ‏كدام از آن‏ها در دست‏رس نمى‏باشد.
ابومحمد ازدى نيشابورى معروف به فضل بن شاذان يكى ديگر از شاگردان ائمه: است كه شيخ او را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى‏ شمرده است. او همانند يونس و هشام بن حكم مباحثى را در ردّ اهل سنت نوشت. وى مباحث را به شيوه مقارن طرح كرد و در كلام، فلسفه، فقه و مذاهب تخصص ويژه‏اى داشت و در اين زمينه كتاب‏هايى نوشت كه برخى از آن‏ها عبارتنداز: كتاب الردّ على الفلاسفة، كتاب الايمان، الاعراض والجواهر، كتاب الامامة، كتاب‏المسح على الخفين، كتاب الطلاق و.... كتاب‏هاى او به 180 عنوان مى‏رسد. گفته شده كتاب اصولى وى رسالة اجتماع الامر و النهى است كه متأسفانه به دست ما نرسيده است. وى از امام رضا، ابى ثابت، ابن ابى عمير، حماد بن عيسى، محمد بن سنان، صفوان بن يحيى، عبدالله بن حيله، يونس، محمد بن يحيى، عبدالله بن وليد عدنى صاحب سفيان روايت كرده است.
احمد بن محمد بن عيسى بن عبداللّه بن سعد بن مالك بن احوص بن سائب بن مالك بن عامر اشعرى، ابوجعفرقمى در سال 274 قمرى مى‏زيست. او درزمينه كلام، اصول و فقه تخصص داشت. ابو جعفر از بزرگان قم و فقيهان بى‏نظير آن ديار بود و جاى‏گاه اجتماعى ويژه‏اى داشت به گونه‏اى كه سلطان وقت با او ملاقات مى‏كرد. وى امام رضا را ملاقات كرده بود.
در رشته‏هاى مختلف علمى كتاب‏هايى تدوين كرده است، مانند كتاب التوحيد، فضل النبى‏ و المتعه. او ظاهراً در اصول كتاب الناسخ و المنسوخ را تدوين كرده كه‏به دست ما نرسيده است.
او كتاب الوصول الى معرفةالاصول و كتاب الكشف را تدوين كرده كه در دست‏رس نيست. نجاشى در مورد او مى‏گويد: جداً ضعيف است و به او توجه نمى‏شود.
على بن ابراهيم در حديث مورد اعتماد بود و احاديث بسيارى را شنيده و نقل كرده است. او در زمينه‏هاى تفسير، فقه و كلام تخصص داشته است. كتاب‏هاى او عبارتند از، التفسير، قرب الاسناد، الشرايع، الحيض، التوحيد و الشرك و.... هم‏چنين در اصول كتاب ناسخ و منسوخ را به نگارش درآورده كه به دست مانرسيده است. او در علم كلام و فلسفه تخصص داشت و در مناظره‏ها با مخالفان پيروز مى‏شد.
شيخ مى‏گويد: عده‏اى از نقل كنندگان كتاب‏هاى فلسفى پيش او جمع مى‏شدند. او امامى بود و اعتقاد نيكويى داشت.
بعضى از كتاب‏هاى او عبارتند از: الآراء و الديانات، فرق الشيعة، الجامع فى الامامة، الرّد على اهل المنطق، التوحيدالكبير، الرد على المنجمين. او در اصول دو كتاب الخصوص والعموم و خبر الواحد و العمل به را تدوين كرد اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.
او در كلام تبحر خاصى داشت به طورى كه نجاشى در مورد او «شيخ المتكلمين» را به كار برده است. وى در زمينه‏هاى كلام و عقايد، تاريخ، مذاهب و اديان تخصص‏ داشت. او كتاب‏هاى فراوانى داشته است كه تعدادى از آن‏ها عبارتند از: الاستيفاء فى الامامة، الردّ على اليهود، الانوار فى تواريخ الائمه، الردّ على الواقفة، الردّ على الغلاة. در
اصول كتاب‏هاى الخصوص و العموم، النقض على عيسى بن ابان فى الاجتهاد، ابطال‏ القياس و نقض اجتهاد الرأى على بن الراوندى را نوشته كه متأسفانه اين كتاب‏ها به‏ دست ما نرسيده است.
محمد بن عباس كه معروف به ابن حجام است در رشته‏هاى فقه، حديث و تفسير تخصص داشت و در نقل حديث بسيار به او اعتماد مى‏شد. برخى از كتاب‏هاى او عبارتند از: المقنع فى الفقه و ما نزل من القرآن فى اهل البيت:. او ظاهراً در اصول‏
كتاب‏هاى الناسخ و المنسوخ والأصول را تدوين كرد كه هيچ‏كدام در دست‏رس‏نمى‏باشد . او از بزرگان و محدثان بصره و از اصحاب امام باقر بود كه در زمينه‏هاى مختلفى همچون كلام، تاريخ، حديث، فقه، اصول، تفسير، طب و فِرَق و مذاهب تخصص داشت. عبدالعزيز بن يحيى كتاب‏هاى بسيار زيادى تدوين كرد كه صفين، خوارج، نكاح، طلاق، اطعمه و اشربه، صلاة، صوم، اخبار المهدى(عج) و تفسير از جمله آن‏هاست. كتاب اصولى او «الناسخ و المنسوخ» ناميده شده كه به دست ما نرسيده است.
او از خاندان ابوطالب بود. شيخ طوسى مى‏گويد: او شيعه امامى بود و روش مستقيمى داشت، اما در آخر عمر وضعيت ذهنى او به هم ريخت و كتبى را در غلوّ تصنيف كرد. وى در زمينه‏هاى كلام، مذاهب، فقه، منطق، تفسير، اخلاق و... تخصص داشت و كتاب‏هاى فراوانى در اين زمينه‏ها تدوين كرد مانند: التوحيد، فساد اقاويل الاسماعيلية، الردّ على ارسطاطاليس، الفقه على ترتيب المزنّى، الآداب و مكارم الاخلاق، التفسير. در اصول كتاب‏هاى الردّ على اصحاب الاجتهاد فى الاحكام و كتاب الاصول را نوشت‏ كه در دست‏رس نمى‏باشد.  او ساليان درازى در مكه به منصب قضاوت مشغول بود و در علم فقه و اصول‏ تخصص داشت. وى كتاب‏هايى به نام الحج و الردّ على اهل القياس را نگارش كرد. اين اثر نيز امروزه در دست‏رس نيست. - محمد بن احمد بن داود بن على ابوالحسن  - م 368ق -
ابن داود از بزرگان محدثان و فقيهان قم بود. ابوعبد الله حسين بن عبيدالله گويد: هيچ‏كس را از او باحافظه‏تر و فقيه‏تر و عالم‏تر به حديث نيافتم. او وارد بغداد شد و نقل حديث مى‏كرد و در سال 368 ق وفات يافت و در قبرستان قريش دفن شد. گرايش عمده او فقه، حديث و رجال بود و از اين‏رو كتاب‏هاى متعددى در اين زمينه‏ها تدوين كرد كه تعدادى از آن‏ها عبارتند از: البيان عن حقيقة الصوم، الممدوحين والمذمومين، المزار، الذخائر. وى ظاهراً در علم اصول فقه كتاب الحديثين المختلفين را تدوين كرده كه به دست ما نرسيده است.
وى از بزرگان نيشابور بود كه در علم كلام تبحر داشت. در علوم مختلف كتاب‏هايى تدوين كرد. ابطال القياس كتاب اصولى اوست كه به دست ما نرسيده است.
او فقيه و متكلمى زبردست بود كه در نيشابور زندگى مى‏كرد. وى كتاب‏هاى متعددى از جمله: الامامة، الفرائض و در اصول كتاب الأصول را نوشت. اساتيد و مشايخ او عبارتند از: محمد بن يعقوب أصمّ، عبدالله بن الحسين بصرى و أبوبكر محمد بن عبدالله شافعى.

دوره كمال و استقلال‏
از ابن جنيد تا ابن زهره-  در اين دوره، علم اصول، سادگى نخستين خود را از دست داد و به كمال رسيد و تا حدودى از آميختگى با مسائل علم كلام، رهايى يافت. شيعه در اين عصر كه غيبت كبرا به وقوع پيوست (334ق)، به علت دست‏رسى به امامان يا نواب خاص، نياز چندانى به اجتهاد نيست. در اين دوره، اولين كسانى كه فقه را از شكل نقل متون روايى، خارج ساخته و اجتهاد شيعى را گسترش دادند، ابن ابى عقيل عمانى و ابن جنيد اسكافى بودند. ابن عقيل عمانى نگارنده اثر فقهى مشهور المتمسك بحبل آل الرّسول در زمره متكلمان شيعى قرار داشت. او خبر واحد را معتبر و حجت نمى‏دانست و بنابر آن‏چه از آرا و فتاواى وى برمى‏آيد روش فقهى‏اش بر قواعد كلّى قرآنى و احاديث مشهور و مسلّم، استوار بود. ايشان در مواردى كه قاعده‏اى كلى در قرآن وجود نداشت و در احاديث، استثناهايى براى آن ذكر شده بود، عموم و كليت قاعده مزبور را حفظ مى‏كرد.
ابن جنيد اسكافى نيز اگرچه از متكلمان پرآوازه شيعى به شمار مى‏آمد و آثار كلامى بسيارى داشت، اما از نظر فقهى، پيرو مكتب اصحاب الحديث بود. او خبر واحد را حجت مى‏دانست و در استنباط احكام فقهى، به روش تحليلى و استدلال عقلى اعتقاد داشت، به گونه‏اى كه به پيروى از قياس و رأى، متهم شد، لكن او براى دفاع از خود كتاب كشف التمويه و الالباس على اغمار الشيعة فى امر القياس را تدوين كرد.
پس از اين دو دانشمند، شيخ مفيد (متوفاى‏413ق) اجتهاد شيعه را سازمان‏دهى كرد و در زمينه اصول فقه، كتاب التذكرة باصول الفقه را تأليف كرد، كه خوشبختانه امروزه اين كتاب در دست‏رس پژوهشگران دينى قرار دارد. او در اين كتاب به خوبى از كتاب، سنت، عقل و اجماع، سخن به ميان آورده و مباحث الفاظ را به شيوه بديعى بر اساس قرآن تنظيم كرده است. او در اين كتاب، خبر مرسل مورد اتفاق و هم‏چنين استصحاب را حجت دانسته و تخصيص عام را با خبر واحد جايز ندانسته است. پس از شيخ مفيد، سيد مرتضى (متوفاى 436 ق) مباحث اصولى را به شيوه‏اى مقارن و تطبيقى به طور گسترده مطرح كرد و در كتاب الذريعة الى اصول الشريعة از خلط مباحث اصولى به كلامى، اعتراض كرده و موضوع علم اصول را «ادله فقه به طور اجمالى» دانسته است. ايشان هم‏چنين با استدلال‏هاى فراوان، عدم حجيت خبر واحد را تبيين كرده است. شيخ طوسى (متوفاى 460ق)، معاصر و اندكى پس از سيد مرتضى، مباحث اصولى را تنقيح كرد و با دلايل گوناگون، حجيت خبر واحد را از طريق شيعه اثبات نمود. ايشان معتقد بود كه نمى‏توان استعمال را دليل حقيقت پنداشت، آن گونه كه به سيد مرتضى و پيروانش نسبت داده‏اند. پس از شيخ، مجامع علمى به آراى اصولى بسيار توجه كردند، به گونه‏اى كه‏نزديك به يك قرن آرا و انديشه‏هاى اصولى شيخ بر حوزه‏هاى شيعه حكم‏فرما بود
. امتيازهاى اين دوره‏
1- علاوه بر عرضه فقه به نصوص كتاب و سنت، خود نصوص نيز بررسى مى‏شود بر اساس قواعد و اصول ياد شده در آن‏هاست، به گونه‏اى كه استنباط مبتنى بر اصول و قواعد كلى شده بود، در حالى كه در مرحله گذشته تنها به ارائه نصوص اكتفا مى‏شد؛
2- جدايى مباحث فقهى از اصولى، زيرا در گذشته با يكديگر مورد بحث قرار مى‏گرفتند؛
3- سيد مرتضى در اين دوره مباحث اصول فقه را از اصول عقايد جدا كرد؛ 4- نظريه عدم جواز عمل به خبر واحد، به شيعه نسبت داده شد.
او فقيه ممتازى در شيعه به شمار مى‏آيد. نجاشى مى‏گويد: از برخى اساتيد خود شنيدم كه مى‏گفتند: نزد او مال و شمشيرى از امام زمان (عج) وجود داشت.
وى در علوم فقه، اصول و كلام كتاب‏هاى فراوانى تدوين كرده است. كتاب تهذيب‏الشيعة لاحكام الشريعة او معروف است كتاب‏هاى اصولى ديگر وى عبارتند از: كشف التمويه و الإلباس على اُغمار الشيعة فى امر القياس، إظهار ما ستره أهل العناد من‏الرواية عن ائمة العترة فى أمر الاجتهاد، استخراج المراد من مختلف الخطاب،الفسخ على من أجاز النسخ و الافهام لأصول الأحكام. اين كتاب‏ها نيز در دسترس‏نمى‏باشد. در زمان ابن جنيد، يعنى اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم قمرى به تدريج، شيوه استدلال عقلى در مقابل روش اخبارى خودنمايى كرد. در بروز چنين شيوه‏اى در فقه دو شخصيت نقش به‏سزايى داشتند: يكى از آن‏ها ابن ابى‏عقيل و ديگرى ابن‏جنيد بود كه نقطه اشتراك اين دو فقيه، گرايش به مباحث استدلال عقلى در فقه است. در آن زمان اهل حديث و اخباريان بر مراكز علمى شيعه نفوذ فراوانى داشتند، ولى با بروز اين دو فقيهِ برجسته شيعى به تدريج از اين نفوذ كاسته شد. ابن جنيد در مباحث فقهى از روش تفكر عقلانى بهره مى‏برد و خبر واحد را نيز حجت مى‏دانست. هم‏چنين گفته شده كه به حجيت قياس اعتقاد داشت، لذا كتاب‏هاى او متروك و به آن‏ها استناد نشده است.هرچند چنين معروف است كه او اهل قياس بود، ولى اين نسبت معلوم نيست تإ؛ث‏تك چه حد صحيح باشد. هم‏چنين روشن نيست كه آيا او به قياس اولويت اعتقاد داشته يا قياس منصوص العله و يا قياسى كه از نظر شيعه باطل است.
او از بزرگان فقها و محدثان شيعه مى‏باشد كه كتاب‏هاى متعددى نوشته است. در سال 355ق وارد بغداد شد و بزرگان (علماى شيعه) از او حديث مى‏شنيدند. وى سال 381 در رى وفات كرد و آثار گران‏بهايى به جاى گذاشت. كتاب‏هاى التوحيد، علل الشرايع، المقنع فى الفقه، معانى الاخبار، من لا يحضره الفقيه، الخصال، مختصر تفسير القرآن از جمله آن‏هاست. ظاهراً در مباحث اصولى نيز كتاب الناسخ و المنسوخ رانگاشته كه به دست ما نرسيده است.
او در زمينه امامت و اصول اطلاعات وسيعى داشت. كتاب‏هاى وى عبارتند از: كتاب الامامة، كتاب الاستفادة فى الطعون على الاوائل والردّ على اصحاب الاجتهاد والقياس.
او در زمينه‏هاى مختلف كتاب‏هايى را به نگارش درآورد كه پاره‏اى از آن‏ها عبارتند از: المعاش والكسب، الميرة و ما جاء فى اخلاق المؤمنين.
او در اصول رسالة فى اصول الفقه را تدوين كرده ولى امروزه در دسترس‏ نمى‏باشد. - محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعيد عربى عكبرى (336 يا 338 - 413ق) الف) زندگى نامه‏ ابن نعمان ملقب به شيخ مفيد، در سال 336 يا 338 ق در روستايى به نام عكبراء از توابع بغداد تولد يافت. او از همان كودكى به علم و ادب، اشتياق فراوانى داشت، به‏ طورى كه در دوران طفوليت «ابن المعلّم» لقب گرفت. شور فراوان و پشت‏كار علمى او بدان‏جا رسيد كه در سن پنج سالگى از ابن ابى الياس اجازه روايت گرفت، چنان كه هفت سال و چند ماه داشت كه از ابن سماك روايت نقل كرد.
محمد بن نعمان با پدر خويش براى فراگيرى علم و دانش به بغداد كه در آن روزگار از مراكز علمى مهم جهان اسلام محسوب مى‏شد، سفر كرد. وى از محضر اساتيد صاحب نام آن دوران بهره‏هاى علمى بسيارى برد؛ فقه را نزد جعفر بن محمدبن قولويه فرا گرفت و از محضر اديب و مورخ چيره‏دست، محمد بن عمران مرزبانى مؤلف معجم القراء علم روايت آموخت. علم كلام را در محضر مظفر بن محمد و ابوياسر و ابن جنيد اسكافى آموخت.
شيخ در علوم مختلف اسلامى تبحرى بى‏وصف داشت، او در اصول، فقه، كلام، تفسير و تاريخ كتاب‏هاى گران‏قدرى نوشت. در فقه المقنعه، در كلام اوائل المقالات و تصحيح الاعتقاد و در تاريخ الارشاد را مى‏توان نام برد. يكى از ويژگى‏هاى بارز و كم‏نظير شيخ مفيد در مباحث علمى، مناظره‏ها و گفت‏وگوهايى است كه با علماى مذاهب ديگر انجام داد. بخشى از اين مناظره‏ها در كتاب الفصول المختاره آمده است. مناظره‏هاى او طبق اصول علمى و همراه با متانت بود و روح ادب اسلامى در آن‏ها موج مى‏زد. وى در مباحث مختلف كلامى، فقهى، اصولى و... با صاحبان مذاهب مناظره كرد و در همه آن‏ها با سربلندى و اقتدار به دفاع از نظريه‏هاى علمى شيعه پرداخت. براى نمونه در جلسه‏اى كه گروه بسيارى از فقها و متكلمان حضور داشتند، از او چنين سؤال شد كه چه دليلى بر ابطال قياس در احكام شرعى وجود دارد؟ شيخ پاسخ داد: دليل بر ابطال قياس اين است كه حكمى كه خصم من گمان مى‏كند اصلى است كه بر مبناى آن قياس صورت مى‏گيرد و فرع از آن استخراج مى‏شود، از سوى خداوند ممكن است در حادثه‏اى كه همان حكم را دارد، به خلاف آن تعبد كند، با اين كه آن حادثه همان حقيقت را دارد و تمامى صفات آن را بى‏كم و كاست داراست. پس اگر قياس صحيح باشد از نظر عقلى، تعبد (شارع) در آن حادثه به خلاف حكمش جايز نبود، مگر در صورتى كه آن حادثه حالش مختلف شود و صفاتش تغيير كند و اين جواز عقلى با چنين توصيفى دليل بر ابطال قياس در شرعيات است.
يكى ديگر از صفحه‏هاى زرّين زندگى علمى شيخ، توجه عميق او به مسائل روز جامعه اسلامى است و به حق مى‏توان او را عالم به زمان دانست. مثلاً در ميان كتاب‏هاى شيخ، المسائل الصاغانيه وجود دارد كه در آن به شبهه‏هاى عالم حنفى بر فقه شيعه، پاسخ داده است. هم چنان كه كتاب المسائل السرويه پاسخ شيخ به مسائل‏مردم سارى است. شيخ مفيد در رشته‏هاى مختلف علمى از محضر اساتيد و فرزانگان بسيارى بهره برد. سيد محسن امين در اعيان شيعه تعداد آنان را به 56 نفر رسانده است كه به اسامى تعدادى از آنان اشاره مى‏شود
 1- احمد بن ابراهيم صُميرى 2-احمد بن حسين بصرى 3- حسن بن فضل رازى 4- جعفر بن محمد بن قولويه قمى 5- على بن مالك نحوى 6-محمد بن احمد اسكافى 7- محمد بن على بن الحسين (شيخ صدوق) 8-محمدبن‏عمران مرزبانى 9- محمد بن محمد بن طاهر شريف 10- محمد بن احمد صفوانى.
هم‏چنين در مكتب شيخ، شاگردان بزرگى ظهور كردند كه بعدها هر كدام مشعل فروزانى بر كوره‏راه‏هاى تاريخ شدند. نام برخى از آنان عبارتند از 1- سيد مرتضى علم الهدى 2- سيد رضى 3- سلار بن عبدالعزيز ديلمى 4- محمد بن على كراجكى 5-احمد بن على نجاشى 6- محمد بن حسن شيخ طوسى 7 - محمد بن حسن بن حمزه جعفرى.
شيخ مفيد تأليفات گسترده و متنوعى دارد كه عدد آن‏ها به دويست كتاب مى‏رسد. شيخ طوسى مى‏گويد: او نزديك به دويست تصنيف بزرگ و كوچك دارد و فهرست كتاب‏هاى او معروف است.
علامه سيد محسن امين 195 كتاب و رساله براى شيخ مفيد شمرده است. شيخ مفيد اولين اصولى شيعه است كه براى نخستين بار تأليف جامعى در ابواب مختلف اصول ارائه كرد، گرچه پيش از وى علماى شيعه تك‏نگارى‏هايى در پاره‏اى از مسائل اصولى، مانند عام و خاص و مباحث الفاظ به نگارش درآورده بودند. به هر حال كتاب‏هاى اصولى ايشان عبارتند از: 1- التذكرة بأصول الفقه 2- مسألة فى القياس 3- كتاب فى القياس 4- مسألة فى‏الاجماع 5- المقالات 6- كتاب اصول الفقه 7- كتاب اجتهاد الرأى 8- كتاب الرسالة الى اهل التقليد.
گفتنى است كتاب التذكرة بأصول الفقه به احتمال قوى تلخيصى از كتاب اصول الفقه باشد، زيرا مرحوم نجاشى در رجال و علامه محسن امين در اعيان الشيعه و شيخ طوسى در الفهرست، ضمن كتاب‏هاى او نامى از التذكره نبرده‏اند و تنها به ذكر كتاب اصول الفقه بسنده كرده‏اند. شاهد ديگر اين‏كه كراجكى (م 449 ق) در مقدّمه اصل اين جزوه مى‏نويسد: «مختصر التذكرة بأصول الفقه، استخرجته من كتاب شيخنا المفيد».
شيخ مفيد در اين كتاب مباحث اصولى را به صورتى منظم و جامع آورده است و در كتاب اوائل المقالات مباحثى را به صورت پراكنده درباره اخبار متواتر و واحد، اجماع، امر به سبب و... آورده است. اين كتاب از چهار بخش كلام، فلسفه، اصول و فقه تشكيل شده است. شناخت محيط علمى شيخ مفيد كمك شايان توجهى به فهم و درك چگونگى شكل‏گيرى انديشه‏هاى او خواهد كرد. در قرن سوم و چهارم؛ يعنى از غيبت صغرا تا پايان قرن چهارم به طور كلى دو شيوه تفكر بر حوزه‏هاى علمى شيعى حكم‏فرما بود: يكى شيوه اهل حديث كه به ظواهر اخبار و احاديث تمسّك و از به‏كارگيرى تلاش‏هاى فكرى و اجتهاد در منابع و اخبار پرهيز مى‏كردند. از نمايندگان اين مكتب مى‏توان به محمد بن يعقوب كلينى (م 329 ق) و شيخ صدوق (م 381 ق) اشاره كرد. در برابر، گروه ديگرى بودند كه از آنان به «متكلّمان» ياد مى‏كردند. آنان خواستار به‏كارگيرى استدلال‏هاى عقلى و قواعد اصول فقه در مباحث فقهى بودند. ابن ابى عقيل عمانى از علماى نيمه اول قرن چهارم و ابن‏جنيد اسكافى دانشمند اواسط قرن چهارم از سردمداران اين حركت فكرى بودند. شيخ مفيد در واقع پيرو مكتب متكلمان در فقه است. او از كسانى است كه با منطق استوار خود توانست تا حدود زيادى گرايش اخبارى‏گرى را در حوزه‏هاى شيعه تضعيف كند.

از آثار به جاى مانده از شيخ در اصول، به خصوص كتاب التذكرة بأصول الفقه مى‏توان ويژگى‏ها، شيوه و سبك اصولى شيخ را به خوبى دريافت. اساسى‏ترين اين ويژگى‏ها عبارتند از
1 - جامعيت‏ اين كتاب به رغم حجم بسيار كوچكش بيش‏تر مباحث اصولى را دارد. شيخ در اين كتاب هم از مباحث الفاظ سخن گفته و هم از مباحث حجج غافل نمانده است. هم‏چنين در كتاب التذكره ابواب اوامر و نواهى، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اخبار، اجماع، قياس، استصحاب، تعارض دو خبر و... آمده است. همين ويژگى است كه اين كتاب را از تك نگارى‏هاى اصولى گذشته، ممتاز ساخته است
2 - اختصار شيخ در اين كتاب، مطالب اصولى را به صورت مختصر و موجز آورده است. كتابش داراى عبارت‏هاى كوتاه و پر معناست. در هر مبحث به نكته اصلى آن اشاره‏كرده و نظر خود را درباره آن به تصوير كشيده است. ورود و خروج مطالب و حجم مسائل به خوبى گوياى اين ويژگى است. چنان كه در مقدمه اين كتاب آمده است: تو از من درخواست كرده بودى كه براى تو گفتارهايى در علم اصول فقه به طور مختصر بيان كنم تا آن كه موجب‏يادآورى اعتقاد در اين زمينه باشد.

3 - بدون استدلال‏ غرض شيخ مفيد از چنين نوشتارى - با توجه به درخواستى كه از او شده است - يادآورى آن دسته از مطالب اصولى است كه در استنباط فقهى استفاده مى‏شود وگرنه به هيچ وجه با استدلال، اثبات و يا ردّ نظريه‏هاى اصولى مخالف نبوده است. از اين رو، در غالب مسائل اصولى دليل اقامه نمى‏كند.
4 - آموزشى‏ كتاب التذكره داراى ويژگى‏هايى است كه آن را به يك كتاب آموزشى نزديك مى‏كند. شيخ معمولاً عناوين هر بحثى را تعريف و مباحث را با مثال، آن هم مثال‏هايى از آيات قرآن كريم بيان مى‏كند. هم‏چنين دسته‏بندى و اختصار مطالب در اين كتاب يكى ديگر از خصوصيات يك كتاب آموزشى است. اين كتاب پس از انتشار به طور شايسته جاى خود را در مراكز علمى شيعه بازكرد، به گونه‏اى كه تا زمان علّامه حلى تنها مرجع تعليم و تعلم در اين علم بود.

5 - ادلّه، محور مباحث اصولى‏ شيخ در التذكره نظام و چارچوب مشخصى را براى تنظيم و ترتيب مباحث‏ اصولى ارائه كرده است، ولى با توجه به اين كه در ابتداى مباحث از ادلّه احكام شرعى بحث كرده، مى‏توان پى برد كه محور بحث نزد ايشان ادلّه فقه و احكام شرعى بوده است. وى سپس راه‏هاى رسيدن به آن ادله و عوارض آن‏ها را در مباحثى نظير امر و نهى و عام و خاص مطرح كرده و در نهايت از اخبار، اجماع، قياس، استصحاب و تعارضِ دو خبر سخن به ميان آورده است.
6 - قرآن محورى‏ شيخ براى قرآن كريم در استنباط و اجتهاد نقش مهمّى قائل شده است. بدين‏سان كه مى‏توان اصول او را «قرآن محور» معرفى كرد، چرا كه مباحث الفاظ را كه اختصاص به قرآن ندارد و شامل سنت هم مى‏گردد، بر محور قرآن طرح كرده است. ايشان هم‏چنين معانى قرآن را به ظاهر و باطن تقسيم كرده و از سوى ديگر امر و نهى، خبر و تقرير را از انواع اصول معانى قرآن شمرده است. علاوه بر اين، مثال‏هاى‏مباحث اصولى را غالباً از قرآن انتخاب كرده است

شيخ وارث مكتب متكلمان، به خصوص ابن ابى عقيل و ابن جنيد است. روش كلى ابن ابى عقيل و ابن‏جنيد در فقه، دخالت دادن عقل در استنباط و عدم جمود بر ظواهر اخبار است. از اين رو درباره ابن ابى عقيل گفته‏اند: او مانند متكلمان ديگر، احاديث غير مسلّم مذهبى را - كه در اصطلاح اصول فقه خبرواحد خوانده مى‏شود - معتبر و حجت نمى‏دانست. روش فقهى او بنابر آن‏چه از آرا و فتاوى [وى‏] برمى‏آيد، بر قواعد كلى قرآنى و احاديث مشهور و مسلّم استوار بود....
هم‏چنين درباره ابن‏جنيد آمده است: ابن جنيد ... مانند آنان احاديث مذهبى غير قطعى را حجت مى‏شمرد و بدان عمل مى‏كرد، ليكن از طرف ديگر در استنباط و استخراج احكام فقهى از منابع آن به روش تحليلى و استدلالى عقلى معتقد بود.
شيخ مفيد از اين دو متكلم و فقيه شيعى متأثر شد. شهيد صدر در اين زمينه مى‏نويسد: شيخ مفيد كتابى را در اصول به رشته تحرير درآورد و در آن از خط فكريى كه ابن ابى عقيل و ابن جنيد پيش از او ترسيم كرده بودند، پيروى كرد.
به رغم تأثيرپذيرى شيخ از آن دو، ميزان تأثيرپذيرى وى از ابن ابى عقيل بيش‏تر است، چرا كه شيخ به پيروى از او حجيت خبر واحد را نپذيرفت و از سوى ديگر كتابى به نام النقض على ابن الجنيد فى اجتهاد الرأى در ردّ افكار ابن جنيد به نگارش درآورد. علاوه بر ابن ابى‏عقيل و ابن جنيد، شيخ در برخى نظراتش از علماى بغداد هم متأثر شده است. به عنوان نمونه وى پس از تعريف تواتر به خبرى كه توافق گزارش دهندگان بر كذب آن محال باشد، مى‏گويد: اين مذهب اصحاب تواتر از بغدادى‏ها است و بصرى‏ها در آن مخالفت كرده‏اند.

اولين مسئله اصولى را كه شيخ طرح مى‏كند، دلايل و مستندات احكام شرعى است. اين مهم‏ترين مسئله‏اى است كه علم اصول بايد پاسخ روشنى براى آن مهيا كند. شيخ دلايل احكام شرعى را به سه دسته تقسيم مى‏كند: كتاب، سنّت پيامبر و سخنان ائمه اطهار
اكنون سؤال اين است كه چرا ابن نعمان در رديف اين سه دليل، از اجماع و عقل سخنى به ميان نياورده است؟ شايد پاسخ باشد كه شيخ براى اجماع، موضوعيتى قائل نبوده و تنها آن را طريقى براى قول معصوم مى‏داند. بر اين اساس، اجماع را از راه‏هاى سنت و اقوال معصومان: به حساب مى‏آورد و كاركرد عقل را عمدتاً راهى به سوى حجيت آن سه مورد مى‏داند، چرا كه حجيت قرآن و اخبار با عقل اثبات مى‏شود
 اخبار كتاب و سنت محورى‏ترين منابع استنباط احكام شرعى به حساب مى‏آيند. قرآن كريم كه از نظر سند، متواتر و قطعى است و در حجيت آن در فقه جاى هيچ‏گونه ترديدى نيست، اما روايات و احاديث كه پس از قرآن مهم‏ترين منبع فقه به شمار مى‏آيند و از آن نظر كه در آن‏ها جزئيات، شرايط و اركان احكام شرعى بيان شده، براى استخراج احكام فقهى اهميت بسيارى دارند. بر اين اساس، شيخ اين بحث را با دقت ويژه‏اى دنبال كرده است. يكى از ويژگى‏هاى اين عصر، علم‏گرايى و رسيدن به قطع و يقين در احكام بود. از اين رو، شيخ مفيد اخبارى را حجت دانسته كه مفيد علم باشند.
از مجموع كلمات شيخ مفيد چهار نوع خبر به دست مى‏آيد كه هر كدام حكم ويژه‏اى دارد: خبر متواتر، خبر واحد همراه با قرينه، خبر واحد بدون قرينه و خبر مرسل.
خبر متواتر: معيار اصلى خبر در تواتر از نظر شيخ، فقدان تبانى و توافق بر كذب است، ولى دو راه براى شناخت آن وجود دارد
الف - كثرت عددى: بر اين اساس، خبر متواتر از نظر شيخ خبرى است كه عدد گزارش دهندگان به حدّى برسد كه توافق آن‏ها بر دروغ، محال عادى باشد. او عدد خاصى هم براى خبر متواتر معين نمى‏كند و از عبارتش معلوم مى‏شود كه تواتر گاهى با دو نفر هم حاصل مى‏شود.
ب - قراين و شواهد: طبق اين مبنا، شيخ خبرى را متواتر مى‏داند كه توسط جماعتى بيان شود و خبر آنان همراه با شواهدى باشد كه عدم تواطى و توافق بر كذب را مشخص مى‏سازد. در اين نوع خبر متواتر، ديگر به كثرت عددى نيازى نيست.
خبر واحد همراه قرينه: شيخ مفيد اين قسم از اخبار را نيز حجت مى‏داند. قراين و شواهدى را كه همراه اين نوع خبر واحد است عقل، عرف و اجماع بيان مى‏كند.
خبر واحد بدون قرينه: ابن نعمان خبر واحد بدون قرينه را فاقد هر گونه اعتبار و حجّيت مى‏داند و آن را موجب علم نمى‏داند.
شيخ، بر مبناى حجت ندانستن خبر واحد بدون قرينه، معتقد است كه تخصيص عام به خبر واحد جايز نيست، بلكه خبرى كه حجيت داشته صلاحيت تخصيص عام را دارد.
خبر مرسل: خبر مرسل داراى دو اصطلاح است: يكى اصطلاح عام و ديگرى اصطلاح خاص. معناى عام خبر مرسل عبارت است از هر حديثى كه همه يا برخى از راويان آن حذف شده باشند، هرچند آن راويى كه ساقط شده با لفظ مبهمى مثل «بعض اصحابنا» بيان شده باشد. معناى خاص خبر مرسل عبارت است از هر حديثى كه راويى از تابعين آن را بدون آن كه واسطه خود را با پيامبر بيان كرده باشد، به پيامبر نسبت بدهد، مثل حديث سعيد بن مسيب از پيامبر اكرم. البته وقتى كه از خبر مرسل صحبت مى‏شود، به طور معمول معناى عامش مد نظر است. در حجيت خبر مرسل، اختلاف نظر است. از كلمات شيخ مفيد استفاده مى‏شود كه او خبر مرسلى را كه اهل حق شيعه به آن عمل كرده باشند حجت مى‏داند.

اجماع‏ شايد شيخ مفيد اولين اصولى شيعى باشد كه حجيت اجماع را بر اساس مبانى شيعه اصلاح كرد. از نظر شيخ، اجماع حجيت دارد، امّا حجيت آن ذاتى نيست بلكه حجيت اجماع به واسطه در برداشتن قول معصوم است، در حالى كه اهل سنت اجماع را دليل مستقلى در مقابل كتاب و سنت مى‏دانند.
شيخ در اوائل المقالات از دو نوع اجماع عام (اجماع امت) و خاص (اجماع شيعه) سخن مى‏گويد و هر دو را حجت مى‏داند.
شيخ در مسئله قلمرو اجماع از دو مطلب سخن به ميان آورده است: يكى، حجيت اجماع در احكام شرعى كه عبارات گذشته ناظر به چنين موضوعى بود و ديگرى، اجماع در لغت است. وى براى شناخت حقيقت و مجاز، ظن را كافى نمى‏داند و معتقد است براى تشخيص حقيقت از مجاز بايد از راه علمى استفاده كرد. او يكى از مصاديق راه علمى را اجماع اهل لسان بيان كرده است.
عقل‏ شيخ مفيد در فقه پيرو مكتب متكلمان است، لذا به دليل عقلى ارزش فراوانى داده است. البته وى فصل مستقلى براى دليل عقلى در نظر نگرفته است، ليكن گردآورى موارد استشهادى وى به عقل، حاكى از ديدگاه عميق او نسبت به دليل عقلى است. در اين‏جا برخى از آن موارد را بيان مى‏كنيم: - عقل راه به دست آوردن علم از كتاب، سنت نبوى و اقوال معصومين: است.
- عقل نسخ كتاب به كتاب و سنت به سنت و سنت به كتاب و كتاب به سنت رإ؛ حجت تجويز مى‏كند.
- عقل و شرع ملازم با يكديگرند و عقل هيچ گاه از سمع (نقل) جدا نمى‏شود.
- عقل، بيش‏تر قرآن را استعمال حقيقى بر طبق لسان عربى مى‏داند.
- دليل عقلى مى‏تواند عام را تخصيص بزند.
- استفاده از عموميت فعل، خلاف مقتضاى عقل است.
- خبر واحدى حجت است كه به دليل علمى مقرون باشد كه يكى از آن دلايل عقل است.
عرف و عادت‏ اصوليانِ شيعه از همان آغاز تدوين اصول، از نقش عرف و عادت در مباحث اصولى غافل نبوده و به مناسبت‏هاى مختلفى از اين عنصر بهره جسته‏اند. شيخ مفيد در جاى جاى التذكره نقش تعيين كننده عرف را يادآورى كرده‏اند. استشهادهاى زير نمونه‏اى از آن‏هاست: - شكل‏گيرى ظواهر الفاظ، بر اساس عرف و عادت اهل لسان است.
- مفهوم موافق (فحواى خطاب) از معانى عرفى است.
- شيخ مفيد به عرف و عقل در برابر كسانى كه همه قرآن را بر مجاز حمل مى‏كنند استشهاد مى‏كند.
- شيخ مفيد در تعاريف از عرف استفاده كرده، چنان كه در تعريف تواتر به عرف و عادت تمسك كرده است.
- خبر واحد معتبر، خبرى است كه همراه با شواهد علمى باشد. شيخ، عرف را به عنوان يكى از شواهد علمى بيان كرده است.
- مورد، مخصص نيست؛ يعنى هرگاه حكمى بر موضوعى وارد شود و سببِ به خصوصى در آن مورد نباشد، حكم بر آن سبب محدود نخواهد شد؛ به عبارت مشهور، «مورد، مخصص نيست». شيخ در اين موضوع نيز به عرف استناد كرده و معتقد است حمل اين الفاظ بر حقيقت خود با عرف، عقل و زبان منافاتى ندارد.

قياس و رأى‏
يكى از ويژگى‏هاى مهم شيخ، آشنايى او با مباحث علمى اهل سنت است. وى در بسيارى از مباحث، شيوه مقارن را رعايت كرده است، مثلاً در اصول، به مباحث قياس و رأى كه از نظر بيش‏تر اهل سنت اهمّيت به سزايى در استنباط دارد، توجه كرده و به نقد و بررسى آن‏ها پرداخته است. شيخ در اين بحث، سه واژه قياس، رأى و اجتهاد را به كار برده و بر خلاف استادش ابن جنيد كه مشهور به پذيرش قياس دراستنباط بوده، آن را خلاف نظر شيعه دانسته است.
از عبارت‏هاى مختلف شيخ مفيد در باب قياس، به دست مى‏آيد كه دليل عدم حجيت قياس و رأى آن است كه علم‏آور نيستندو راهى براى شناخت حق و صواب نمى‏باشند.
هم‏چنين به اعتقاد شيخ، چون در هر مسئله‏اى روايتى از ائمه اطهار: وجود دارد، ديگر به قياس نيازى نيست.
شيخ مفيد با توجه به عدم حجيت قياس، تخصيص و تعميم به واسطه آن را مردود شمرده است.
شيخ پس از بيان منابع احكام  كتاب، سنت و اقوال معصومين:، راه‏هاى رسيدن به آن‏ها را نيز بيان كرده است: راه‏هاى رسيدن به علم مشروع در اين اصول سه چيز است: يكى عقل است كه راه شناخت قرآن و دلايل اخبار است، دومى زبان مى‏باشد كه راه شناخت معانى كلام است و سومى اخبار است كه راه اثباتِ اصول از كتاب و سنت و سخنان معصومان: است.
در اين عبارت، شيخ نسبت به پيامبر اسلام تعبير سنت را آورده (كه شامل قول، فعل و تقرير مى‏شود) و نسبت به ائمه اطهار: به اقوال و سخنان تعبير كرده است، اما با وجود اين نبايد از چنين تعبيرى چنين برداشت كرد كه او به حجيت فعل و تقرير ائمه معتقد نيست، زيرا فعل، تقرير و قول ائمه اطهار: همگى، حجت است و هيچ‏كس ميان قول آن‏ها از يك طرف و تقرير و فعل آن‏ها از طرف ديگر تفكيكى صورت نداده است. شيخ مفيد در ذيل راه‏هاى رسيدن به منابع احكام مباحث الفاظ، اصول عمليه و تعادل و تراجيح را بحث نموده است.

مباحث الفاظ
فقه از علوم نقلى است و عمده استنادهاى آن به نقل و سمع است. از اين‏رو، در اصول، عوارض و حالت‏هاى مختلف الفاظِ كتاب و سنت و نيز قانون و قاعده‏هايى درباره آن‏ها مطرح شده است، هر چند پاره‏اى از مباحث لفظى در علم نحو و منطق هم مطرح مى‏شود، امّا هر علمى از منظر خاص خود به آن‏ها نظر مى‏كند. شيخ مفيد در اين كتاب، عمده مباحث خود را بر محور مباحث الفاظ طرح و مباحثى را كه براى استنباط فقهى از الفاظ كتاب و سنت لازم مى‏باشد بيان كرده است. البته ايشان بيش‏تر مباحث الفاظ را به رغم جريان آن در سنت، بر محور قرآن نگاشته است، به گونه‏اى كه غالب مثال‏هاى بحث‏هاى اصولى را از قرآن انتخاب كرده است. اين نشان‏گر توجه و عنايت وى به نقش قرآن در استنباط است
 معانى قرآن‏
شيخ مفيد معانى قرآن را به دو دسته ظاهر و باطن تقسيم مى‏كند و ظواهر را اين چنين تعريف مى‏كند: مقصود از ظاهر، معناى مطابق لفظى است كه هماهنگ با عادات اهل زبان باشد.
و در تعريف باطن نيز چنين آورده است: باطن معنايى است كه از عبارت خاص و حقيقت آن خارج شده و معناى گسترده‏ترى پيدا كرده باشد. در اين صورت عاقل در شناخت مراد از آن به دلايل ديگرى افزون بر ظواهر الفاظ احتياج دارد، مانند قول خداوند كه مى‏فرمايد: «اقيموا الصلاة». روشن است كه صلاة نزد اهل لغت به معناى دعاست و در حقيقت، اين «دعا» قابل قيام نيست. پس ظاهر آيه مراد، نيست، بلكه منظور از صلاة، امر مشروعى مى‏باشد كه به معناى افعال مخصوصى است كه مشتمل بر قيام، ركوع، سجده و جلوس است. اين مطلب از ظاهر قول فهميده نمى‏شود و منظور از باطن اين معنا است.
پس معيار ظاهر، حقيقت لغوى و معيار باطن، هر آن‏چه غير از حقيقت لغوى است، خواه هيئت شرعى باشد يا مجاز در كلام و يا .... شيخ در جاى ديگر نيز معيار ظاهر و باطن را تبيين كرده است.
شيخ پس از شمردن معانى قرآن و تعريف آن‏ها به ظاهر و باطن، انواع اصول معانى قرآن را به چهار دسته: امر، نهى، خبر و تقرير تقسيم مى‏كند. از اين تقسيم‏بندى روشن مى‏شود كه شيخ اين چهار دسته را از انواع ظاهر و باطن مى‏داند. علاوه بر اين نسبت دادن اين چهار قسم به قرآن با توجه به عدم اختصاص اين مباحث به قرآن، شاهد ديگرى بر قرآن محورى شيخ در استنباط است.

اوامر
صيغه امر: شيخ معتقد است كه امر در زبان عربى صيغه‏هاى مخصوصى دارد، مثل «افعل» كه حقيقت در امر است ولى استفاده از آن در ساير موارد مثل سؤال، اباحه و تهديد، مجاز است.
دلالت امر: از نظر شيخ، امر مطلق بر وجوب دلالت مى‏كند و استعمال آن در استحباب به قرينه و شاهد نياز دارد.
فور يا تراخى: از نظر شيخ اطلاق امر مقتضى فوريت است، چرا كه تأخير به دليلى افزون بر اطلاق امر نياز دارد.
مره و تكرار: شيخ مفيد معتقد است كه مطلق امر، بر تكرار دلالت ندارد، جز آن‏كه قرينه و دليلى بر آن باشد.
إجزا: شيخ، امتثال امر را سبب اجزا مى‏داند؛ يعنى مكلف با انجام امر، ذمّه‏اش نسبت به تكليف فارغ شده است.
امر پس از منع: از نظر ابن نعمان امرى كه پس از وقوع حظر و منع، وارد شود بر وجوب دلالت ندارد و آن را بر اباحه حمل مى‏كند.
وجوب تخييرى: شيخ از بين انواع واجبات، به توضيح واجب تخييرى بسنده كرده است. از نظر او چنان‏چه امرى بر چند فعل به صورت تخييرى وارد شود، همه آن افعال صفت وجوب را دارند، ولى انجام همه آن‏ها بر مكلف واجب نمى‏شود.
مقدمه واجب: شيخ مفيد مقدمه واجب را واجب مى‏داند و در آن، بين سبب و غير سبب تفصيلى نمى‏دهد. هم‏چنين به نوع وجوب آن كه عقلى است و يا شرعى، اشاره‏اى نمى‏كند.
9 - وجوب سبب: شيخ مدعى است چنان چه مسبب، واجب باشد، سبب هم واجب مى‏شود، هرچند كه امر نداشته باشد.
بحث ضد: اصوليان متأخر ضد را بر دو قسم تقسيم مى‏كنند:
ضد خاص و ضد عام. منظور از ضد خاص هر فعلِ وجودى است كه به نحوى مانع وجود امر شود، ولى ضد عام، ترك آن امر است. شيخ مفيد تصريح نكرده كه در اين بحث منظورش از ضد، ضد عام است يا ضد خاص، اما در لابه‏لاى كلامش مى‏توان شواهدى را يافت كه ضد عام مراد اوست. وى در اين بحث معتقد است كه امر به شى‏ء عين نهى از ضد عامش نيست، ولى امر به شى‏ء را مقتضى نهى عقلى از ضد مأمور به مى‏داند. بنابر اين، ايشان دلالت امر را بر نهى از باب دلالت لفظى - به هر دلالتى كه باشد (تضمن و التزام) - منتفى مى‏داند و معتقد به نهى عقلى است.

نواهى‏ از كلمات پراكنده شيخ چنين برداشت مى‏شود كه او به دو نوع نهى اعتقاد داشته است: يكى، نهى لفظى كه صيغه‏هاى خاصى را براى آن در نظر گرفته است و ديگرى، نهى عقلى كه در بحث ضدّ به آن اشاره كرده و معتقد است كه امر به شى‏ء از ضد عامش نهى عقلى مى‏كند.
هم‏چنين از نظر شيخ مفيد امتثال نهى بر ترك همه افراد آن متوقف است، مگر در صورتى كه شرطى آن را به حالت يا زمان ويژه‏اى اختصاص بدهد.
خبر شيخ درباره خبر به دو بحث اشاره مى‏كند:
1 - تعريف خبر: از نظر شيخ خبر چيزى است كه امكان صدق و كذب، در آن وجود داشته باشد.
2 - صيغه‏هاى خبر: به اعتقاد شيخ در زبان عربى صيغه‏هاى خاصى براى خبر وجود دارد كه آن را از ساير موارد جدا مى‏سازد و طبيعى است كه استعمال صيغه‏هاى اختصاصى در غير خبر، استعمال مجازى خواهد بود.

عام و خاص‏
يكى از بحث‏هاى مفصلى كه در التذكرة مطرح شده، بحث عام و خاص است. شايد پس از بحث امر، عام و خاص مفصل‏ترين بحث آن باشد. در اين‏جا به برخى از مباحث آن اشاره مى‏كنيم:
1 - تعريف عام و خاص: عام، لفظى است كه بر دو و بيش‏تر دلالت كند، ولى خاص، منحصراً يك فرد دارد. شيخ طبق اين تعريف، تثنيه را نيز عام مى‏داند.
بنابراين، شيخ بين جمع و عموم تفاوت قائل است، زيرا اقلّ جمع را سه مى‏داند، در حالى كه اقل عام را عدد دو قرار داده است.
2 - انعقاد عموم: از نظر شيخ، عموم تنها از مجراى لفظ، محقق مى‏شود و فعل بر عموميت هيچ دلالتى ندارد.

عام مطلق و عام اضافى: شيخ مفيد در بحث عام و خاص دو اصطلاح عام مطلق و عام اضافى را مطرح مى‏كند. عام اضافى، هر لفظ جمعى است كه شامل تمامى افراد جنس نشود. چنين لفظى در واقع عام است، اما به صورت نسبى و اضافى، خاص است. اين نوع از عام داراى دو جنبه است: از آن نظر كه شامل دو فرد و بيش‏ترمى‏گردد، عام است و از آن جنبه كه همه افراد و مصاديق را شامل نيست، خاص است. اما مقصود از عام مطلق، هر لفظى است كه تمامى افراد و مصاديق خود را در برگيرد.
معناى تخصيص: تصوّر ابتدايى از تخصيص، آن است كه لفظى به عنوان عام، تمامى افراد جنس را شامل شود و سپس به وسيله لفظ خاصى، افراد از حكم عام خارج گردند. شيخ مفيد ضمن ردّ اين برداشت سطحى، اظهار مى‏دارد كه با آمدن لفظ خاص، معلوم مى‏شود متكلم از اول، شمول تمامى افراد را از عام، قصد نكرده است، لذا در واقع مخصَص، قصد متكلّم است و لفظ خاص، كاشف از آن است.

انواع مخصِّص‏هاى عام: سه چيز براى تخصيص عام، صلاحيت دارد: دليل عقل، قرآن و سنت ثابت [خبر متواتر]. اما قياس و رأى چون در شريعت اعتبار ندارند، صلاحيت تخصيص عام را ندارند. هم‏چنين تخصيص عام با خبر واحد جايز نيست، زيرا خبر واحد، نه موجب علم است ونه عمل.

احكام عام و خاص
‏ الف - حجيت عامِ تخصيص خورده: هرگاه عامى به واسطه لفظ ديگرى تخصيص بخورد، لفظ عام نسبت به غير مورد تخصيص، در عموميت خود باقى است؛ به عبارت ديگر، حجيت عام در غير مورد تخصيص باقى است. البته بايد توجه داشت، چنين استعمالى مجازى است، زيرا موضوع له عام، استيعاب و شمول همه افراد است، اما پس از تخصيص، در غير آن استعمال شده است.
ب - بناى عام بر خاص: هرگاه دو عام وارد شود كه با يك‏ديگر از جهت مدلول، تنافى داشته باشند، به طورى كه هر يك حكم ديگرى را دفع كند، در اين صورت دو حالت متصور است: يكى آن كه، تقدم و تأخر يكى بر ديگرى مشخص است، كه در اين صورت اولى ناسخ و دومى منسوخ است و ديگر آن كه، تقدم و تأخر معلوم نباشد.در اين حالت، وظيفه، توقف است و نبايد بدون دليل، يكى را بر ديگرى مقدم كرد.
هم‏چنين اگر لفظ خاصى در همان مورد لفظ عام وارد شود، خاص بر عام مقدم مى‏شود، چرا كه اگر به عام عمل شود، حكم خاص مرتفع و بى‏اثر خواهد شد، امّا در صورتى كه به خاص عمل شود، عام به طور كلى ساقط نشده است.

الفاظ عموم: شيخ مفيد عموم را به سه دسته تقسيم مى‏كند
الف-  الفاظى كه بيان‏گر اصل جمع بوده و از دو به بالا صدق مى‏كند، مثل اثنين
ب-  جمع نكره، مثل دراهم و دنانير كه كم‏تر از سه را شامل نيست
ج - عموماتى كه علائم استيعاب و شمول دارند، مثل الف و لام و من شرطيه.

اشتراك‏ از نظر شيخ، اشتراك به دو قسم لفظى و معنوى تقسيم مى‏شود و اشتراك معنوى را دو نوع مى‏داند: قسم اول، آن است كه لفظى بر معناى كاملى دلالت كرده، به طورى كه آن معنا در انواع مختلفى و حقايق متعددى جريان داشته باشد، مثل لفظ شى‏ء هنگامى‏كه به صورت نكره استعمال شود. قسم دوم، عبارت است از لفظى كه بر معناى كاملى دلالت كند، ولى آن معنا يك حقيقت واحد باشد و افراد آن در عوارض، در صورت و شكل مختلف باشند، مثل رجل و انسان.
اما اشتراك لفظى، يعنى اين‏كه لفظى بر بعض معنا دلالت كرده، به گونه‏اى كه به واسطه اضافه يا صفت كامل شود، مثل لفظ عين كه به معناى چشم، آب، طلا و... آمده، ولى هنگامى كه به چيزى اضافه شود و يا صفتى براى آن آورده شود معنايش كامل مى‏شود، مثل عين (چشم) انسان.

استثناى عقيب جمل متعدده‏
هرگاه جمله‏هايى به يك‏ديگر عطف شوند و پس از آن‏ها استثنايى وارد شود، اين استثنا به همه جمله‏هاى سابق برمى‏گردد، مگر آن كه دليلى آن را به يكى از آن‏ها اختصاص بدهد.

حقيقت و مجاز
حقيقت و مجاز در لفظ يا معنا: فقها در اين باره كه جاى‏گاه حقيقت و مجاز در الفاظ است يا معانى، اختلاف نظر دارند. سكاكى معتقد است كه مجاز در معنا واقع مى‏شود؛ به اين بيان كه متكلم در ابتدا به طور ادعايى زيد را به علت شجاعت فراوان، مصداقى از مصاديق شير، فرض مى‏كند، آن‏گاه لفظ شير را در همان معناى واقعى خود به كار مى‏برد. بر اين اساس استعمال حقيقى بوده و تصرف، در معنا صورت گرفته است. شيخ مفيد در مقابل چنين بينشى معتقد است كه حقيقت و مجاز در الفاظ و تعابير واقع مى‏شود نه در معانى.

تعريف حقيقت و مجاز: بر اساس مبناى شيخ مفيد، حقيقت عبارت است از استعمال لفظ در معنايى كه در زبان براى آن وضع شده و مجاز استعمال لفظ در غير معناى موضوع له مى‏باشد.
دليل يقينى بر حقيقت و مجاز: شيخ مفيد معتقد است حمل كلام بر حقيقت يإ؛زرس‏ط مجاز به دليل قطعى نياز دارد و نمى‏توان به ظنون استناد كرد. از نظر ايشان دو راه علمى براى به دست آوردن حقيقت و مجاز وجود دارد : يكى، اجماع و اتفاق اهل زبان و ديگرى، دليلى كه حقيقت را از مجاز جدا سازد.
بر اين اساس براى بازيابى حقيقت از مجاز، گفتار برخى از اهل لغت يا برخى از مسلمانان كفايت نمى‏كند.
منبع: دانشنامه اصولي، ضميري، محمدرضا