مثال هايي براي مخصص منفصل

مثال 1:

دليل عام:ماده  ١  قانون كار:«كليه كارفرمايان و كارگران...مكلف به تبعيت از اين‌قانون مى‌باشند».

مخصص منفصل:ماده  ١٨٨  همين قانون:«..كارگران كارگاه‌هاى خانوادگى مشمول‌مقررات اين قانون نخواهند بود».

مثال  2 :

دليل عام:ماده  ۴۴۵  ق.م.:«هريك از خيارات بعد از فوت منتقل به‌وراث مى‌شود».

مخصص منفصل:ماده  ۴۴٧  ق.م.:«هرگاه شرط خيار براى شخصى غيراز متعاملين‌شده باشد،منتقل به ورثه نخواهد شد».

مفهوم مخالف

مفهوم مخالف

مفهومى كه از جهت نفى و اثبات،مخالف با حكم منطوق باشد ؛ مفهوم مخالف يا دليل خطاب نام دارد

واجب تعبّدى و واجب توصّلى

واجب تعبّدى:آن است كه حتما بايد با قصد قربت انجام شود و اگر بدون قصد قربت‌صورت گيرد،صحيح نيست و تكليف انسان ساقط نمى‌شود؛مانند نماز،روزه،وضو،حج‌و....بنابراين،انجام اين اعمال براى ريا و خودنمايى يا ديگر اغراض(روزه گرفتن براى رژيم‌غذايى و وضو گرفتن براى خنك شدن و مانند آن)موجب اسقاط تكليف نيست.
واجب توصّلى:آن‌است كه قصد قربت در انجام آن عمل شرط نيست و به هر انگيزه‌اى‌كه صورت گيرد،تكليف ساقط مى‌شود.مانند پرداخت نفقه به همسر،ديه،اداى دين،انجام‌تعهدات،اداى امانت و...

امر عقيب حظر

 هرگاه انجام كارى از سوى شارع ياقانونگذار ممنوع و از آن نهى شده باشد و پس از مدتى در همان مورد،امرى صادر گردد، به آن امر عقيب حظر مي گوييم که بنابر نظر مشهور،اين امر دلالت بر وجوب ندارد،بلكه تنها نشان‌دهندهء ترخيص و رفع‌ممنوعيت قبلى است. 


اصل عدم تقدير

اگر احتمال مخفى ماندن قسمتى از كلام گوينده وجود داشته باشد ،يعنى شنونده احتمال‌مى‌دهد كه قسمتى از مراد گوينده در كلام او منعكس نشده و در تقدير است، يا از كلام وى‌حذف شده ،اما قرينه قطعى و يقينى بر اين احتمال وجود نداشته باشد،در اينجا مى‌گويند: اصل بر عدم تقدير است يعنى اصل آن است كه تنها آنچه در كلام گوينده آمده مقصود ومراد وى بوده و چيزى در تقدير نيست،يا حذف نشده است.

انصراف

انصراف در لغت به معنى برگشتن و رجوع كردن و در اصطلاح علم اصول به اين‌معناست كه ذهن،از معنايى روى برگرداند و يا بدان متوجه شود.توضيح آنكه،وقتى لفظى‌به كار مى‌رود،در غالب موارد معناى اصلى آن(موضوع‌له)به ذهن شنونده خطور مى‌كند-البته به شرط آنكه شنونده معناى آن لفظ را بداند و به اصطلاح،عالم به وضع باشد-اما دربرخى موارد ذهن شنونده با برخى از مصاديق معناى موردنظر انس گرفته و به‌همين دليل باشنيدن آن لفظ،معنايى محدودتر از معناى اصلى آن را تصور مى‌كند در چنين مواردى‌مى‌گويند:«ذهن از معناى اصلى كلمه به‌معناى ديگرى منصرف شده است».

مثلا لفظ حيوان در لغت به‌معناى«موجود زنده»و«هر موجودى كه در او روح باشد خواه ناطق،خواه‌غيرناطق»   آمده است،پس شامل انسان هم مى‌شود؛اما به‌دليل اينكه معمولا اين لفظ درمورد غيرانسان به كار مى‌رود،هرگاه لفظ حيوان به كار رود تنها بخشى از مصاديق آن‌(غير انسانها)به ذهن شنونده مى‌آيد.

تفاوت نسخ و تخصيص

تفاوت نسخ و تخصيص اين است كه در تخصيص،خاص،مبيّن عام‌بيان‌كنندهء مراد واقعى گوينده از لفظ عام است و نشان مى‌دهد كه حكم عام از ابتدا محدودو مضيق بوده است.   به بيان ديگر،حكم عام،اگرچه در ظاهر عام و فراگير بوده ولى‌در واقع،محدود بوده و شامل خاص نمى‌شده است و دليل خاص،تنها اين محدوديت رابيان مى‌كند.اما در نسخ،دليل ناسخ،حكم ثابتى را كه قبلا بيان شده لغو و حكم جديدى راجايگزين آن مى‌كند.

مفهوم مخالف

مفهوم مخالف:

هرگاه حكم مفهوم از جهت نفى و اثبات با حكم منطوق،متفاوت باشدآن را مفهوم مخالف يا دليل خطاب مى‌گويند.

واجب موقّت

واجب موقّت و غيرموقّت‌

واجب موقّت:آن است كه زمان خاصى براى انجام دادن آن تعيين شده و شخص موظف‌است عمل خواسته شده را در زمان مشخص به انجام رساند؛مانند نماز،روزه و حج.

واجب‌موقّت به دو قسم موسّع و مضيّق تقسيم مى‌شود:

يك؛واجب موسّع:آن است كه زمان خاصى براى انجام دادن آن تعيين شده است،امااين زمان،بيش از مدت زمان لازم جهت انجام كار است،مانند نماز يوميه.  مثلا وقت نمازظهر و عصر از اذان ظهر تا مغرب است كه اين زمان قطعا بيش از وقت لازم براى اداى اين دونماز است.
مثال حقوقى:وظيفهء پرداخت ديه واجب موسّع است؛زيرا مهلت پرداخت آن در قتل‌عمد يك سال،در قتل شبه عمد دو سال و در قتل خطاى محض،سه سال از تاريخ وقوع قتل‌است(ماده  ٣٠٢  ق.م.ا.).مثال ديگر،لزوم صدور رأى از سوى دادگاه است كه بايد حداكثرظرف يك هفته پس از اعلام ختم دادرسى صورت گيرد و يا لزوم پاكنويس و امضاى حكم كه‌بايد طى پنج روز پس از صدور حكم انجام شود(مواد  ٢٩۵  و  ٢٩٧  ق.آ.د.م.).
دو؛واجب مضيّق:اگر زمان تعيين شده براى انجام واجب،دقيقا به اندازه مدت لازم‌جهت انجام عمل باشد،در اين صورت واجب را واجب مضيّق مى‌نامند؛مانند روزه كه زمان‌تعيين‌شده براى آن از اذان صبح تا مغرب است و انجام تكليف هم دقيقا به‌همين اندازه به‌وقت نياز دارد.
مثال حقوقى:لزوم حضور كارمندان در محل كار در ساعات ادارى و لزوم حضور شخص‌محكوم به تبعيد در تبعيدگاه در طول محكوميت.

اصالة الحقيقة

اصالة الحقيقة
اگر در كلام گوينده لفظى به كار رفته باشد كه معناى حقيقى و مجازى دارد و شنونده نيزمعناى حقيقى و مجازى آن را به‌خوبى مى‌شناسد اما نمى‌داند كه گوينده،معناى حقيقى لفظ را اراده كرده است يا معناى مجازى آن را و قرينه‌اى هم بر معناى مجازى وجود ندارد،دراين صورت براى كشف مراد گوينده بايد از«اصالة الحقيقه»كمك گرفت و كلام را بر معناى‌حقيقى آن حمل كرد.
باتوجه به اين مطالب مى‌توان مفاد«اصل حقيقت»را چنين بيان كرد:«اصل در كلام آن‌است كه معناى حقيقى آن اراده شده باشد،مگر اينكه قرينه‌اى برخلاف آن وجود داشته‌باشد».
مثال   .لفظ«مادر»در لغت براى شخصى وضع شده كه فرزندى از او متولد شده است وبا وى رابطه نسبى دارد.اما گاهى به زنى كه فرزند ديگرى را شير مى‌دهد و با او رابطه‌رضاعى دارد،«مادر»نيز گفته مى‌شود.
حال اگر در متن قانون حكمى براى مادر بيان شده باشد و احتمال آن باشد كه منظورقانونگذار علاوه بر مادر حقيقى مادر رضاعى هم بوده است،با تمسك به اصل‌اصالة الحقيقه بايد گفت:مراد قانونگذار،تنها مادر حقيقى و نسبى است.