تجزّى در اجتهاد
علامه معتقد بود كه در اجتهاد،تجزّى امكان دارد و از لحاظ ثبوتى، شخص مى‏تواند تنها در برخى ابواب فقهى توانايى استنباط احكام را داشته باشد، علامه مى‏گويد: اقرب آن است كه اجتهاد تجزيه بردار است؛ زيرا همان مقتضى كه براى وجوب عمل با اجتهاد در كل احكام وجود داشت، براى اجتهاد در برخى از آن نيز وجود دارد.
صاحب معالم از پدرش نقل مى‏كند كه او نيز همانند علامه و شهيد اول به تجزّى در اجتهاد معتقد بوده است.

شهيد اول
تردّد فعل پيامبر بين فعل عادى و شرعى‏ شهيد اول، فعل پيامبر را حجت دانسته است و به دنبال حجيت فعل پيامبر اين مسئله را طرح مى‏كند كه در صورت تردّد فعلِ پيامبر ميان فعل عادى و شرعى كدام‏يك مقدم است و مسئله را اختلافى مى‏داند، ولى خودش همه موارد را بر شرعى حمل مى‏كند. شهيد ثانى نيز همان مطالب را با عبارات مشابه بيان مى‏كند. او مى‏گويد:
قاعده 87: فعل پيامبر حجت است، همان‏گونه كه سخن او حجيت دارد... و هر گاه امكانِ حمل فعل آن حضرت بر عبادت يا عادت وجود داشته باشد در اين‏كه رفتار ايشان بر عادت حمل شود (چون اصل عدم تشريع است) يا بر عبادت حمل شود، (چون حضرت براى بيان شرعيات مبعوث شده است) اختلاف وجود دارد و بر اين مسئله امورى متفرع است... و در همه اين موارد، فعل حضرت بر شرعى حمل مى‏شود، زيرا ادلّه تأسى به ايشان عموميت دارد.

وظيفه امام معصوم‏
شهيد اول معتقد است كه آن دسته از افعال پيامبر كه امكان مشاركت امام در آن‏ها وجود داشته باشد، آن‏ها بر عهده امام خواهد بود، مانند اين‏كه امام، قرض فوت‏شدگان را ادا مى‏كرد. شهيد ثانى نيز به تبعيت از شهيد اول مى‏گويد:
قاعده 89: در آن دسته از فعل پيامبر كه امكان مشاركت براى امام وجود داشته باشد، ظاهر آن است كه آن فعل بر عهده امام است، چنان كه امام قرض مردگان را پرداخت مى‏كرد، زيرا او نسبت به مؤمنان از خودشان، اولويت دارد و اين در امام حاصل است و نزد ما روايت شده كه بر امام‏ است كه قرض آن‏ها را پرداخت كند.
تصرفات پيامبر از نظر شهيد اول، شئون پيامبر سه چيز است: اول، فتوا كه به واسطه تبليغ عملى مى‏شود؛ دوم، امامت و رهبرى و سوم، قضاوت و گاهى فعلى ميان قضاوت و فتوا مردد مى‏شود كه حكمش نسبت به موارد مختلف، متفاوت است. شهيد ثانى در اين‏ موضوع از شهيد اول تبعيت كرده و مى‏گويد: تصرف پيامبر از نقطه نظر قول و فعل يا به تبليغ است و آن فتواست و يا به امامت است، مانند جهاد و تصرف در بيت المال و يا به قضاوت كردن است، مانندحلّ و فصلِ خصومت، ميان دو نفر مدّعى و منكر (به واسطه بيّنه يا سوگند و يا اقرار) و هر تصرفى در عبادت از باب تبليغ است و گاهى در مواردى ميان قضاوت و تبليغ ترديد حاصل مى‏شود.
اقسام استصحاب‏ از نظر شهيد اول، استصحاب چهار نوع دارد: 1 - استصحاب نفى، 2 - استصحاب حكم عموم، 3 - استصحاب حكم شرعى و 4 - استصحاب حكم اجماع.
شهيد ثانى اين تقسيمات را با همان عبارات شهيد بيان كرده است او مى‏گويد: استصحاب داراى چهار قسم است: يكى از آن‏ها استصحاب نفى در حكم شرعى است تا زمانى كه دليلى وارد شود و از آن به برائت اصليه تعبير مى‏شود، دوم، استصحاب حكم عموم است تا موقعى كه مخصصى وارد شود و استصحاب حكم نص تا هنگامى كه ناسخى وارد شود، سوم، استصحاب حكمى است كه شرعاً ثابت شده، مانند ملك، هنگام وجود سبب آن و چهارم استصحاب حكم اجماعى در محل اختلاف و نزاع است.

اسنوى‏
ابومحمد عبدالرحيم بن حسن بن على بن على بن عمر بن على بن ابراهيم اموى اسنوى، وى شافعى مذهب، مورخ، مفسر، فقيه واصولى زبردستى بود. او به سال 704 ق در اسناى مصر متولد شد و در عصر خودش رياست مذهب شافعيه را برعهده داشت. او از اساتيدى، همچون ابوحيان در نحو، سبكى در فقه و در علوم نقلى از تسترى وقونوى استفاده كرده است. از مؤلفات او مى‏توان التمهيد، نهاية الراغب، الكوكب الدرية... را نام برد. وى در سال 772 ق دار فانى را وداع گفت.
شهيد در كتاب تمهيد القواعد به طور عمده و غالب، تحت تأثير افكار اسنوى قرار داشته است؛ ترتيب مطالب، نقل عين عبارات، ذكر مثال‏ها و نقل قول‏ها و حتى نظريه‏ها وموضع‏گيرى‏ها از مواردى است كه شهيد به تبعيت از اسنوى پرداخته است. شيخ آغا بزرگ تهرانى در اين موضوع مى‏گويد: شهيد ثانى كتاب تمهيد القواعد را بر اساس التمهيد فى القواعد الاصولية و الكوكب الدرى اسنوى نوشته و زوايد آن را حذف كرده است.
البته شهيد ثانى، نكاتى را اضافه يا برخى موارد را حذف كرده و در پاره‏اى از موارد اقوال بيش‏ترى را پوشش داده است. اين مطلب را در بحث امتيازات تمهيد القواعد توضيح خواهيم داد. محورها و حوزه‏هاى تأثيرپذيرى شهيد ثانى از اسنوى در دو نقطه است: 1- از لحاظ شكلى، 2- از جنبه محتوايى.
از لحاظ شكلى‏ شهيد، همانند اسنوى عبارت‏ها، مثال‏ها و تنبيهات را در زمينه قواعد اصولى بيان داشته است وترتيب كتاب تمهيد و فصل‏بندى آن، طبق فصل‏بندى كتاب التمهيد اسنوى است، حتى نام كتاب شهيد، شبيه نام كتاب إسنوى است. به هر حال ترتيب هر دو كتاب به قرار زير است: فهرست كتاب التمهيد اسنوى فهرست كتاب تمهيد القواعد شهيد مقدمه شامل مباحث حكم و… مقدّمه مؤلّف‏ كتاب الاول: فى الكتاب المقصد الاول: فى الحكم‏ كتاب الثانى: فى السنة المقصد الثانى: فى الكتاب والسنة كتاب الثالث: فى الاجماع المقصد الثالث: فى الاجماع‏ كتاب الرابع: فى القياس المقصد الرابع: فى القياس‏ كتاب الخامس: فى دلائل اختلف فيها المقصد الخامس: فى ادلة اختلف فيها كتاب السادس: فى التعادل والتراجيح المقصد السادس: فى التعادل و التراجيح‏ كتاب السابع: فى الاجتهاد والإفتاء المقصد السابع: فى الاجتهاد والافتاء

از لحاظ محتوايى‏ شهيد ثانى علاوه بر پيروى از سبك وشيوه إسنوى در طرح مباحث اصولى، بسيارى از نظريه‏ها و انديشه‏هاى اسنوى را اقتباس كرده و پذيرفته است. در اين‏جا برخى از آن‏ها را ذكر مى‏كنيم:
1- اسنوى در التمهيد مى‏گويد: الحكم الشرعى: خطاب الله تعالى المتعلق بافعال المكلفين بالاقتضاء او التخيير، وزاد ابن الحاجب فيه او الوضع، ليدخل جعل الشى‏ء سبباً أو شرطاً أو مانعاً، كجعل الله تعالى زوال الشمس موجباً للظهر، وجعل الطهارة شرطاً لصحة الصلاة، والنجاسة مانعة من صحتها.
شهيد در همين زمينه مى‏نويسد: الحكم الشرعى: خطاب الله تعالى او مدلول خطابه المتعلق بأفعال المكلفين بالإقتضاء والتخيير، وزاد بعضهم او الوضع، ليدخل جعل الشى‏ء سبباً او شرطاً او مانعاً، كجعل الله تعالى زوال الشمس موجباً للظهر وجعله الطهارة شرطاً لصحة الصلاة، والنجاسة مانعة من صحتها.
2 - اسنوى در مورد ادا و قضا مى‏گويد: العبادة: فى وقتها المعين لها اولاًشرعاً ولم تسبق بأخرى على نوع من الخلل، كانت أداءً، وان سبقت بذلك، كانت اعادة، وان وقعت بعد الوقت المذكور، كانت قضاءاً.
شهيد نيز در قاعده 6 مى‏گويد: العبادة: ان وقعت فى وقتها المعيّن لها اولاًشرعاً ولم تُسبق بأخرى مشتملة على نوع من الخلل، كانت أداءً، وان سبقت بذلك، كانت اعادة، وان وقعت بعد الوقت المذكور كانت قضاءاً.
3 - اسنوى در رخصت و عزم مى‏نويسد: الرخصة فى اللغة: هى التسهيل فى الامر، والعزم: هو القصد المؤكّد وامّا فى الشرع فالرخصة: هى الحكم الثابت على خلاف الدليل؛ لعذرٍ، هو المشقة والجرح. واحترزنا بالقيد الاخير عن التكاليف كلّها، فانها احكام ثابتة على خلاف الاصل، والاصل فى الأدلّة الشرعية ومع ذلك ليس برخصة؛ لأنها لم تثبت؛ لاجل المشقة.
شهيد نيز در اين مورد مى‏گويد: الرخصة: لغةً التسهيل فى الامر، والعزيمة القصد المؤكّد، وشرعاً الرخصة: هى الحكم الثابت على خلاف الدليل؛ لعذرٍ، هو المشقة والحرج. واحترز بالقيد الاخير عن التكاليف كلّها؛ فانها احكام ثابتة على خلاف الأصل، ومع ذلك ليست برخصة مطلقاً؛ لانها لم تثبت كذلك؛ لاجل المشقة.
جدول زير تنها بخشى از مواردى است كه شهيد ثانى از اسنوى متأثر شده است: فهرست مطالب كتاب تمهيد القواعد شهيد ثانى فهرست مطالب كتاب التمهيد اسنوى‏ تعريف فقه، مسئله‏2، ص‏50 قاعده(1)، ص‏32 عدم تبعيت قضا از ادا، مسئله 9، ص‏68 مسئله ذيل قاعده (6)، ص‏44 واجب عينى، مسئله 12، ص‏74 قاعده (8)، ص‏48 واجب تعيينى و تخييرى، مسئله 13، ص‏79 قاعده(9) ، ص‏51 حرمت تخييرى، مسئله 14، ص‏81 قاعده (10)، ص‏53 تعلق واجب به اقل و اكثر، مسئله 16، ص‏90 قاعده (12)، ص‏59 استلزام امر به شى‏ء، نهى از ضد، مسئله 17، ص‏94 قاعده (40)، ص‏135 مطلوب به نهى، مسئله 18، ص‏98 قاعده (43)، ص‏142 افعال پيش از بعثت انبيا، مسئله(1)، ص‏109 قاعده (14)، ص‏66 شرط تكليف، مسئله (4)، ص‏118 قاعده (16)، ص‏70 اكراه، مسئله 5، ص‏120 قاعده (17)، ص‏73 توقيفيت لغات، مسئله(2)، ص‏137 قاعده (18)، ص‏81 مفهوم وصف وشرط، مسئله (5)، ص‏245 قاعده (25)، ص‏110 مفهوم عدد، مسئله 7، ص‏252 قاعده (27)، ص‏114 الفاظ عموم، ص‏297 مقدمه، ص‏147 مخصّص، فصل ثالث، ص‏380 فصل ثالث، ص‏191 حظر و اباحه، ص‏487 المقصد الخامس، ص‏269 قول صحابى، مسئله (1)، ص‏499 مسئله (ذيل قاعده 96)، ص‏278 تعادل و تراجيح، مسئله(1) ، ص‏505 مقدمه، ص‏281

امتيازات تمهيد القواعد
از التمهيد اسنوى
1 - از لحاظ شكلى:
الف) شهيد مطالب اصولى را به صورت قاعده ذكر كرده است، ولى اسنوى به سبك مسئله؛
 ب) گاهى اسنوى به تفصيل، نام قائلان اقوال را بيان كرده، ولى شهيد با عبارات مبهم، همچون «بعضهم» و«قيل» مطلب را بيان كرده است؛
ج) ترتيب مباحث اصولى شهيد، منطقى‏تر و منظم‏تر به نظر مى‏رسد، به عنوان مثال اسنوى برخى از مباحث اوامر و نواهى را در مباحث حكم، ذكر كرده است، ولى شهيد آن مباحث را در جاى‏گاه اصلى خود؛ يعنى اوامر و نواهى آورده است؛ به عنوان نمونه اسنوى بحث «امر به شى‏ء مستلزم نهى از ضدش است يا نه» را در باب حكم شرعى ذكر كرده است ، در حالى كه شهيد ثانى آن بحث را در باب امر و نهى مطرح‏ كرده است؛
د) شهيد براى رعايت اختصار گاهى دو قاعده را تحت يك قاعده عنوان كرده است. به عنوان نمونه، اسنوى مسئله «الفرض و الواجب عندنا مترادفان» را در مسئله‏3 و البطلان الفساد را در مسئله 4 ذكر كرده است ، ولى شهيد اين دو را در يك‏ قاعده ذكر كرده است.
2 - از لحاظ محتوايى: شهيد، در اين جنبه نيز تغييرات و اضافاتى به قرار زير داشته است:
الف) اعلام موضع مذهب شيعه: يكى از كارهاى مهم و عمده شهيد ثانى تبيين نظريه‏هاى شيعه در مباحث و قواعد اصولى بوده است. او با اين شيوه، افكار شيعى را در مباحث جديد آن زمان انتشار داد.
ب) اضافه كردن نظريه‏هاى ديگر: شهيد در برخى مباحث علاوه بر نقل نظريه‏هاى اسنوى، ديدگاه‏هاى ديگر رايج را نيز طرح كرده است، مثلاً شهيد در مسئله ادا و قضا ديدگاه فخر رازى را در المحصول نقل كرده و تفاوت‏ها و نسبت ميان آن‏ها را شمرده است؛
ج) اضافه كردن برخى قيود: شهيد گاهى برخى قيود و نكات را اضافه كرده است، مثلاً در تعريف حكم شرعى قيد «او مدلوله خطابه» را اضافه كرده، ولى تعريف اسنوى فاقد آن است.
فخر رازى‏
ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسين طبرى رازى او در سال 543 ق در رى متولد شد او در معقول و منقول صاحب نظر بود و او را امام المشككين لقب داده‏اند. وى در سال 606 در هرات وفات يافت. از آثار مهم او مى‏توان التفسير الكبير، المحصول، شرح اشارات والمطالب العاليه را نام برد .
افاده «اىّ» براى عموم‏
از نظر فخر رازى «اَىّ» از الفاظ عمومى است كه شامل موجودات عاقل و غير عاقل مى‏شود. او مى‏گويد: اول: صيغه‏هايى كه شامل موجودات عاقل و غير عاقل مى‏شود و آن لفظ اىّ است، به شرط اين‏كه به معناى استفهام، شرط و جزا بيايد.
شهيد ثانى نيز در اين زمينه مى‏گويد: صيغه أىُّ در مورد موجودات عاقل و غير عاقل به كار مى‏رود. اين مطلب را جمهور اصوليان از جمله فخر رازى و پيروانش ذكر كرده‏اند.
تعليل حكم واحد به دو علت‏ فخر رازى در اين زمينه مى‏گويد: تعليل حكم واحد به دو علت منصوص، بر خلاف نظر برخى از اصوليان جايز است.
شهيد ثانى نيز به پيروى از او مى‏نويسد: تعليل حكم واحد به دو علت در مورد علل منصوص، نزد ما جايز است و گروهى از كسانى كه تعليل به علت مستنبطه را جايز مى‏دانند، با ما موافقت كرده‏اند، مانند فخر رازى در المحصول.
اصل در افعال‏
فخر رازى مى‏گويد: ما در اول اين كتاب بيان كرده‏ايم كه قبل از شرع، حكمى نيست و به شبهات مخالفان، پاسخ داده‏ايم و الآن مى‏خواهيم بيان كنيم كه اصلِ در منافع، اذن و اصلِ در مضار، منع است [اذن و منع به واسطه ادله شرعى است‏].
شهيد اول در همين مورد مى‏نويسد: در اول كتاب، گذشت كه اصل در افعال پيش از بعثت بر اباحه است يا تحريم و يا وقف، اختلافى است، اما بعد از شرع، مقتضاى دلايل شرعى آن است كه اصل درمنافع، اباحه است؛ به دليل قول خداوند كه مى‏فرمايد: «خلق لكم ما فى الارض‏جميعاً» و اصل در مضار، ... تحريم است؛ بدليل قول پيامبر اسلام‏ كه‏مى‏فرمايد: «لا ضرر ولا ضرار فى الاسلام». اين مطلب را رازى ذكر كرده است.
تصويب يا تخطئه
در مسائل فرعى‏ فخر رازى در اين باره اظهار مى‏كند: آن‏چه ما بدان معتقديم اين است كه خداوند در هر واقعه‏اى حكم معينى دارد و بر آن دليلِ ظاهر (ظنى) وجود دارد، (نه دليل قطعى) و كسى كه در آن خطا كند معذور است. شهيد ثانى نيز دقيقاً همين عبارت را ذكر و تنها به جاى ظاهر، دليل ظنى را تعبير كرده است.
نسخ وجوب‏ از نظر فخر رازى هر گاه وجوب، نسخ شود، جواز باقى مى‏ماند. او در اين مسئله با غزالى مخالفت كرده است. شهيد ثانى نيز در اين زمينه مى‏نويسد: هر گاه شارع چيزى را واجب كند و سپس وجوب آن را نسخ كند، مى‏توان آن را به خاطر عمل به برائت اصليه انجام داد، همان‏گونه كه (رازى) در آخر اين مسئله در المحصول بدان اشاره كرده است. موارد ديگر هم‏چنين شهيد ثانى در موارد ديگر از جمله مسئله ادا و قضا و استثناهاى متعدد در صورت عطف و غير عطف از فخر رازى متأثر شده است.
آمدى‏
ابوالحسن على بن ابى على محمد بن سالم بن محمد سيف‏الدين الامدى، به سال 551 ق در آمد در دياربكر متولد شد، ابتدا حنبلى بود، سپس در بغداد مذهب شافعى را پذيرفت. او از محضر اساتيدى، هم‏چون ابوالقاسم بن فضلان وشهاب‏الدين سهروردى بهره برد. در سال 631 وفات كرد از آثار او مى‏توان احكام‏الحكام فى اصول الأحكام وغاية المرام فى علم الكلام را نام برد (محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج‏5، ص‏268؛ عباس قمى، الكنى والالقاب، ج‏2، ص‏8 وميرزا محمدعلى مدرس، ريحانة الأدب، ج‏1، ص‏62 )
اقل جمع‏
آمدى در مورد اين‏كه اقل جمع دو يا سه است، مى‏گويد: علما اختلاف دارند دراين‏كه اقل جمع دو يا سه است و محل اختلاف از لفظ جمع آن‏چه از لحاظ لغوى فهميده مى‏شود و آن ضميمه كردن چيزى به چيز ديگر است، نيست؛ زيرا اين معنا در دو و سه و بيش‏تر محقق است و اختلافى در آن نيست، بلكه محل نزاع در لفظى است كه در لغت، جمع ناميده مى‏شود، مثل رجال ومسلمون.
شهيد ثانى در همين مورد مى‏گويد: وينبغى تحرير محل الخلاف فنقول: الخلاف فى اللفظ المعبّر عنه بالجمع، نحو الزيدين والرجال لا فى لفظ ج - م - ع فانه يطلق على الاثنين بلاخلاف.

مدلول اسم جنس مجرور به «مِنْ»
آمدى در اين مورد مى‏گويد: علما در سخن خداوند كه مى‏فرمايند: خذ من أموالهم صدقة اختلاف دارند آيا اين سخن اقتضا مى‏كند اخذ صدقه از هر
نوعى از انواع مال هر مالكى و يا اخذ صدقه واحدى از نوع واحدى؟ قول اول، مذهب بيش‏تر علما و دوم، مذهب كرخى است... و مسئله احتمالى است، ولى دليل كرخى دقيق است.
شهيد ثانى ضمن بيان همين سخن در پايان مى‏گويد: ... اين مطلب را آمدى وابن حاجب از بيش‏تر علما نقل كرده‏اند، ولى خلاف آن راصحيح شمرده‏اند و اين مذهب درست است؛ زيرا بعضيت با بعض، صدق مى‏كند.
حمل مطلق بر مقيد در نهى‏
فخر رازى در بحث حمل مطلق بر مقيد معتقد است، فرقى ميان امر و نهى نيست. در هر دو مورد مطلق بر مقيد حمل مى‏شود، اما آمدى وابن حاجب با او به مخالفت برخاسته و اظهار داشته‏اند در صورت نهى مى‏توان به مطلق و مقيد هر كدام جداگانه عمل كرد و به حمل مطلق بر مقيد نيازى نيست؛ زيرا تعذرى در عمل به هر دو ندارد. شهيد مى‏گويد: لكن جماعتى از محققان، مثل آمدى در الاحكام و ابن حاجب ذكر كرده‏اند كه هيچ اختلافى در عمل به مدلول آن دوو جمع ميان آن‏ها در نفى وجود ندارد؛ زيرا تعذر و سختى در آن نيست؛ چرا كه عمل به هر دو ممكن است و اين قول حق است.
آمدى هم در الاحكام مى‏نويسد: اگر كلام بر نفى هر دو يا نهى از آن دو دلالت كند، مثل اين‏كه كسى در مورد كفاره ظهار بگويد: «لا تعتق مكاتباً كافراً» هيچ اختلافى در عمل به هر دو مدلول آن‏ها و جمع ميان آن‏ها در نفى نيست؛ زيرا تعذّر و سختى در آن نيست.
ابن حاجب‏
ابوعمرو عثمان بن عمر بن ابى‏بكر بن يونس مشهور به ابن حاجب، فقيه، اصولى واديب كه مذهب مالكى داشت. وى كه ايرانى الاصل بود در سال 570ق در دهكده‏اى در مصر متولد شد. وى علوم اسلامى را نزد شاطبى و محمد غزنوى آموخت ودر سال 617 به دمشق رفت و در زاويه مالكى مسجد اموى تدريس كرد. و در سال 646ق از دنيا رفت. از آثار او مى‏توان، مختصرى در اصول، الامالى، الشافيه والكافيه را نام برد (محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج‏5، ص‏184 وميرزا محمدعلى مدرس، ريحانة الأدب، ج‏7، ص‏459
شهيد ثانى، در مواردى از ابن حاجب نيز متأثر شده است. اين موارد، به قرار زير است:
بحث اقل جمع و تحرير محل نزاع آن،
اسم جنس مجرور به «مِنْ»
اطلاق و تقييد در نهى.

نوآورى‏ها
تقدم استصحاب بر قاعده يد
از نظر شهيد ثانى، هر گاه استصحاب با قاعده يد، تعارض كند، استصحاب بر آن مقدم خواهد شد. او در همين زمينه مى‏نويسد: چنان‏چه ملكيت گذشته با يَد جديد، تعارض كند، در ترجيح هر يك از آن‏ها دو قول وجود دارد: دليل تقديم ملك قبلى، قاعده استصحاب است. پس در اين صورت ملك و يد، تعارض مى‏كنند و اول [يعنى قاعده استصحاب‏] مقدم خواهد شد، همان‏طور كه اگر براى يكى از آن‏ها بينه، شهادت به ملك دهد، ولى ديگرى يد بر آن داشته باشد.
فرق عموم و اطلاق‏
شهيد تفاوت اين دو را در اين مسئله مى‏داند كه عام، ماهيت به شرط شى‏ء و مطلق، ماهيت لا بشرط است، او مى‏نويسد: فرق ميان عموم و اطلاق با اين‏كه هر دو در حكم مشتركند، آن است كه عام، به اعتبار تعدد ماهيت بر آن دلالت مى‏كند در حالى كه مطلق من حيث هى بدون قيد وحدت و تعدد بر ماهيت دلالت دارد و بازگشت اين فرق به آن است كه عام ماهيت بشرط شى‏ء و مطلق ماهيت لا بشرط شى‏ء است.
فقدان اعتبار خبر مُرسل‏ در مورد حجيت و اعتبار خبر مرسل، نظريه‏هاى متعددى ابراز شده است؛ برخى، بر اين باورند كه خبر مرسلى كه همه به آن عمل كرده‏اند معتبر است؛ برخى ديگر، مثل شيخ طوسى معتقدند در صورتى كه راوى جز از ثقه نقل نكند خبر مرسل او حجت است، مثل ابن ابى عمير و احمد بن ابى نصر بزنطى.... نظريه شيخ تا عصر شهيد ثانى (قرن دهم) مورد پذيرش عموم قرار گرفته بود. اما شهيد ثانى نظريه جديدى در اين موضوع ابراز داشته و آن اين‏كه خبر مرسل تحت هيچ شرايطى حجيت و اعتبار ندارد؛ زيرا به هر حال احتمال مى‏رود كه راوى ضعيف باشد... از اين رو، قول شيخ طوسى و پيروانش را مردود دانسته است. او در اين زمينه مى‏گويد: خبر مرسل، مطلقاً حجت نيست، چه صحابى آن را ارسال نموده باشد يا غير او، چه يك واسطه آن ساقط شده باشد يا بيش‏تر، چه ارسال كننده جليل‏القدر باشد يا نه...؛ زيرا حالِ محذوف، مجهول است و احتمال مى‏رود كه ضعيف باشد... مگر آن كه معلوم باشد كه مرسِلِ آن از غير ثقه اجتناب مى‏كند، مثل ابن ابى عمير...، ولى در تحقّق اين معنا [يعنى علم به اين‏كه مُرسِل جز از ثقه نقل نمى‏كند] اشكال است...

جرح و تعديل‏
آيا جرح و تعديلِ راوى بايد با ذكر سبب آن‏ها باشد يا بدون ذكر سبب و به طور اطلاق هم كفايت مى‏كند؟ در اين مقام چهار قول وجود دارد، شهيد ثانى معتقد است در صورتى كه مبناى جارح و معدّل با او يك‏سان باشد، اطلاق كفايت مى‏كند وگرنه ذكر سبب ضرورى است. شهيد ثانى در اين مورد مى‏گويد: در صورتى كه علم به اتفاق مذهب جارح و معتبِر؛ [يعنى كسى كه جوينده جرح و تعديل براى عمل يا ترك حديث باشد] در اسباب موجب جرح، حاصل شود؛ بدين معنا كه اجتهاد آنان در آن‏چه موجب جرح و تعديل است واحد باشد يا يكى مقلّد ديگرى باشد يا هر دو مقلّد مجتهد واحدى باشند، در اين صورت اكتفا به اطلاق در جرح، همانند تعديل وجهى دارد و اين تفصيل اقوا در آن دو است.
كيفيت نقل ثقه‏
شهيد ثانى در اين زمينه مى‏گويد: هرگاه ثقه‏اى بگويد: حدثنى ثقه و آن ثقه را مشخص نكند. اين اطلاق‏گويى و توثيق در عمل به روايت او كفايت نمى‏كند، هرچند ما به تزكيه واحد اكتفا كنيم...، زيرا ممكن است او نزد راوى ثقه باشد، ولى شخصى غير از راوى بر جرح او مطّلع شده باشد [يعنى به چيزى كه نزد او جرح كننده باشد] ولى آن راوى، او را بنابر ظاهرِ حالش توثيق كرده است و اگر به آن جرح، آگاهى مى‏يافت او را توثيق نمى‏كرد.

- منصور بن عبدالله فارسى شيرازى
وى مشهور به راستگوست. او فقيهى فاضل، امامى و از علماى قرن دهم قمرى و معاصر غياث‏الدين منصور دشتكى است.
شاگردان و كسانى كه از وى روايت كرده‏اند، عبارتند از: سيد حسين بن حيدر كركى، عبدالله بن محمود تسترى مشهدى (شهيد ثالث) و تاج‏الدين حسين بن شمس‏الدين صاعدى.
كتاب‏هاى اصولى وى عبارتند از: الحاشية على مختصر الاصول سيد شريف جرجانى و الفصول فى شرح تهذيب الاصول علامه حلى كه نام ديگر آن الفوائد المنصوريه است. هيچ‏كدام از اين دو كتاب در دست‏رس نيست.
وى از علماى عالم و فاضل قرن دهم قمرى است كه در سال نهصد و هفتاد و اندى خلاصة الاقوال علامه حلى را مهذب و مرتب كرده و آن را نهاية الآمال فى ترتيب خلاصة الاقوال ناميده است. در مقدمه آن كتاب متعهد شده است كه در خاتمه آن، تراجم بعضى از متقدمان، معاصران و متأخران از علامه حلى را ذكر كند، ولى در آخر كتاب عذر آورده كه به خاطر فقدان اسباب و كتاب‏هايى كه بتواند از آن‏ها كمك بگيرد، نتوانسته است اين كار را انجام دهد. كتاب اصولى وى شرح مبادى الوصول علامه حلى است. اين كتاب چاپ نشده و در دست‏رس نيست.

تاج‏الدين على بن حسن بن على طبرسى
وى سبط شيخ ابى على طبرسى صاحب مجمع البيان است. او فاضل، عالم، فقيه، محدث جليل واز اعلام قرن دهم قمرى مى‏باشد. تاج‏الدين از سيد جلال الدين ابى‏على بن حمزة موسوى و غير آن روايت كرده است.
از كتاب‏هاى او مى‏توان به مشكاة الأنوار (كه تتمه‏اى است بر كتاب مكارم الأخلاق پدرش) و كنوز النجاح فى الأدعيه اشاره كرد. كتاب اصولى وى شرح مبادى الوصول‏ علامه مى‏باشد. كه چاپ نشده و موجود نيست.
وى از اكابر علماى شيعه، فقيهى كامل و فاضل، اصولى، متكلم، محدث و مفسر بود كه بسيار شاه طهماسب صفوى به او احترام مى‏گذاشت. او از شاگردان مولى‏ عصام الدين بود. ايشان داراى تأليفات مختلفى است كه به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم: شرح آيات الاحكام، حاشية على المطالع و تاريخ الصفويه. كتاب اصولى وى اصول الفقه‏ مى‏باشد.

حسين بن عبدالصمد
ايشان از علماى بزرگ و طراز اول شيعه و والد شيخ بهائى مى‏باشد. او عالمى است فقيه، اصولى، محدث، رجالى، حكيم، متكلم، محقق، مدقق، رياضى، مفسر، اديب، متبحر و شاعر ماهر.
وى از فضلا و بزرگان شاگردان شهيد ثانى و سيد حسين بن جعفر كركى است و در زمان خود يگانه آفاق و از مشاهير فحول علما و در اخلاق فاضله، سرآمد بود.
بعضى از شاگردان وى عبارتند از: فرزندش شيخ بهائى، حسن صاحب معالم، حسن بن على بن شدقم حسينى و شيخ ابومحمد مشهور به بايزيد بسطامى.
ايشان در فنون مختلف، تأليفات بسيارى دارد كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: وصول الاخيار الى اصول الاخبار، الغرر و الدرر، حاشية صحيفة سجاديه، رسالة فى الدرايه و شرح قواعد الاحكام علّامه.
اما كتاب‏هاى اصولى وى يكى، اصلاح جامع البين است. جامع البين كتابى است كه شهيد اول آن را نوشته و مشتمل بر دو شرحى است كه سيد عميدالدين اعرجى و سيد ضياءالدين اعرجى بر كتاب تهذيب الوصول الى علم الاصول علامه نوشته‏اند و مطالب ديگرى كه خود شهيد اضافه كرده است. شهيد اول آن كتاب را در اوايل جوانى نوشته و اصلاح نكرده بود، لذا والد شيخ بهائى آن را اصلاح كرده است. اين كتاب يافت نشده و در دست‏رس نيست. ديگرى، رسالة فى تقديم الشياع الظنّى على اليد مى‏باشد.

سيد ماجد بن هاشم بن على حسينى بحرانى
بحرانى عالمى است ربّانى، جليل‏القدر، فقيه، شاعر، اديب و داراى جميع كمالات و فضايل، و جامع بين علم و عمل. علما او را بسيار ستوده‏اند مثلاًگفته‏اند: او بزرگ‏تر از آن است كه كلامى بتواند او را توصيف كند. داراى علمى است كه درياها در مقابل آن خجل است و....
وى اولين كسى است كه حديث (مشرب اخبارى‏گرى) را در شيراز نشر داد. ايشان از شيخ بهائى اجازه نقل روايت داشته كه شيخ بهائى در آن او را بسيار ستوده است.
تعدادى از اعيان علما از شاگردان وى بوده‏اند، مانند: ملا محسن فيض كاشانى،محمد بن حسن بن رجب، احمد بن جعفر بحرانى، مير فضل الله دستغيب.
نقل شده است كه فيض كاشانى مى‏خواست براى كسب علم حديث نزد سيد ماجد برود. او به قرآن تفأل زد، آيه نفر آمد، سپس به ديوان منسوب به حضرت على‏ تفأل زد كه اين اشعار آمد: تغرب عن الاوطان فى طلب العلى‏فسافر ففى الاسفار خمس فوائد تفرح هم و اكتساب معيشة و علم وآداب وصحبة ماجد اين از كرامات اولياء اللّه است.
سيد ماجد تأليفات و تصنيفات نافع وسودمندى دارد كه از آن جمله است: سلاسل الحديد، اليوسفيه، ديوان شعر و حواشى بر شرايع و تهذيب.
اما برخى از تأليفات اصولى او عبارتند از: حاشية بر معالم، (اين كتاب يافت نشد و در دست‏رس نيست) و رساله‏اى در مقدمه واجب.
سيد ماجد بحرانى در شب 21 ماه مبارك رمضان شب شهادت جدش اميرمؤمنان‏ در سال 1028 ق در شيراز وفات يافت و در جوار مرقد مطهر احمدبن موسى كاظم‏ (شاه چراغ) به خاك سپرده شد.

قاضى نورالله بن سيد شرف‏الدين شوشترى مرعشى
وى از اعاظم علماى نامى شيعه، فقيه، اصولى، محدث، رجالى، جامع منقول و معقول، شاعر، متكلم و داراى كمالات صورى، معنوى، نفسانى و روحانى و مشهور به صاحب مجالس المؤمنين بود. او در شوشتر متولد شد و در آن‏جا از محضر عبدالرحيم شوشترى كسب فيض كرد، سپس به هند رفت و در آن‏جا قاضى شد و در انجام وظايف دينى از جمله امر به معروف و نهى از منكر و تبليغات دينى اهتمام زياد ورزيد. او اولين شيعى بود كه مذهب خود را اعلام كرد. پادشاه به همين دليل؛ يعنى شيعه بودن و به سبب سعايت مخالفان نزد پادشاه، دستور قتل وى را صادر كرد و در شهر لاهور به شهادت رسيد. لذا او را شهيد ثالث ناميده‏اند. قاضى نورالله در علوم مختلف تأليفات و شروح و حواشى زيادى دارد كه در اعيان الشيعه تا نود و هشت اثر و تأليف براى او ذكر شده است. در اين‏جا به تعدادى از تأليفات وى اشاره مى‏كنيم: احقاق الحق، (اين كتاب را در ردّ ابطال الباطل فضل بن روزبهان اصفهانى - كه او در ردّ نهج الحق علّامه نوشته بود - تأليف كرد و يكى از علل به شهادت رسيدن ايشان، تأليف همين كتاب بوده است)، مجالس المؤمنين، معائب النواصب فى ردّ نواقض الروافض و الصوارم المهرقة فى ردّ الصواعق المحرقه.
تأليفات اصولى وى عبارت‏اند از: حاشية على تهذيب الاصول علامه، حاشية على‏شرح المختصر عضدى كه هيچ‏يك از اين دو كتاب چاپ نشده و در دست‏رس‏ نيست.

احمد بن محمد اردبيلى
زندگى‏نامه‏
ايشان مشهور به مقدس اردبيلى و محقق اردبيلى است كه در مراتب علم، فضل، عبادت، زهد، كرامت، وثاقت، ورع وجلالت به درجه‏اى است كه قابل توصيف نيست و در تقدس و زهد و تقوا به مرتبه‏اى است كه به او مَثَل زده مى‏شود. مقدس اردبيلى، در ورع، تقوا، زهد و فضل به مراتب عالى آن نايل شده و كلمات را ياراى توصيف ايشان نيست. وى متكلم و فقيه عظيم‏الشأن، رفيع القدر و جليل‏المنزلة و با تقواترين و عابدترينِ اهل عصر خود بوده است. مقدس اردبيلى مورد تكريم و احترام خاص پادشاهان عصر خويش بود. او در رفع نيازهاى مردم تلاشى وافر داشت.
بنابر نقل كتاب‏هاى مختلف، ايشان خدمت حضرت ولى عصر(عج) مشرف شده است و كرامات مختلفى از ايشان نقل كرده‏اند.
برخى از اساتيد و مشايخ مقدس اردبيلى به اين قرار است: سيد على صائغ عاملى (از اعيان شاگردان شهيد ثانى و يكى از مشايخ اجازه محقق اردبيلى است - شيخ‏ الياس اردبيلى (دايى مقدس اردبيلى)، شيخ ظهيرالدين ميسى عاملى (از مشايخ‏ اجازه مقدس اردبيلى)، مولا جمال‏الدين محمود و سيد امير فيض‏اللّه. هم‏چنين برخى از شاگردان ايشان عبارتند از: مولى عبدالله تسترى، جمال‏الدين‏ ابومنصور حسن بن زين الدين (صاحب معالم)، سيد محمد عاملى (صاحب‏ مدارك)، سيد ميرزا محمد استرآبادى و ملا محمد اردبيلى، ابوالصلاح تقى الدين‏ بن احمد بن محمد اردبيلى (فرزند محقق اردبيلى). تأليفات بسيارى در رشته‏هاى مختلف به محقق اردبيلى نسبت داده شده كه تعداد زيادى از آن‏ها قطعاً از ايشان است. در اين‏جا به تعدادى از تأليفات ايشان كه به طور حتم از وى است، اشاره مى‏شود: آيات الاحكام (زبدة البيان)، مجمع‏ الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان، حديقة الشيعه، حاشية على جامع‏ المقاصد؛ حاشية على الشرائع. هم‏چنين برخى از تأليفات اصولى ايشان عبارتند از حاشية على شرح مختصر الاصول (بحث اجماع)، حاشية على شرح تهذيب الاصول (اين كتاب موجود نيست). رسالة فى ان الامر بالشى‏ء مستلزم للنهى عن ضده و تقليد الميت يا الاجتهاد والتقليد يا خلوّ الزمان عن المجتهد.
تأثيرپذيرى از گذشتگان‏
مقدّس اردبيلى در پاره‏اى از نظريه‏هاى خود، از عالمان اصولى پيش از خود تأثير پذيرفته است. او بيش‏تر از صاحب‏نظران شيعى مذهب، متأثر شده است و جز رساله‏اى كه بر بخش اجماع مختصر عضدى تعليقه زده، تمايلى از او براى طرح و نقد افكار اصوليان علماى اهل سنت ديده نمى‏شود. او در افكار اصولى خويش از سيد مرتضى، شيخ طوسى، محقق حلّى و علّامه حلّى متأثر شده است.

سيد مرتضى‏
اصالة الحقيقة
سيد مرتضى معتقد بود كه ظاهر استعمال لفظ در معنايى دليل بر آن است كه استعمال لفظ در آن معنا حقيقى است.
مقدس اردبيلى در مبحث زكات به مناسبت اين كه آيا معيار ولد آن است كه تنها از طرف پدر باشد يا از طرف مادر هم كفايت مى‏كند، قول مشهور وسيد مرتضى را در اين زمينه نقل مى‏كند. او در قول مشهور خدشه مى‏كند و دليل سيد را ترجيح مى‏دهد وپس از نقل روايت پيامبر اكرم‏  كه امام حسن‏  و امام حسين‏  را فرزند (ولد) خود مى‏داند مى‏فرمايد: اصل در استعمال، آن است كه معناى حقيقى در نظر گرفته شود.
مقدّس اردبيلى در بحث حرمت يا كراهت احتكار، معتقد است كه احتكار مكروه است؛ زيرا لفظ كراهت در روايت آمده است: «فانّه يكره ان يحتكر الطعام و يترك الناس ليس لهم طعام». او در اين زمينه مى‏گويد: اصل، اقتضا مى‏كند: «كراهت» بر معناى حقيقى آن حمل شود و آن معناى مرجوح همراه با جواز نقيض است.
عدم تابعيت قضا از ادا
سيد معتقد بود كه قضا به دليل مستقلى از دليل ادا نياز دارد و امر ادا، براى تكليفِ در خارج از وقت، كافى نيست.
مقدس اردبيلى نيز ضمن پذيرش اين مبنا مى‏گويد: وجوب قضا، به امر جديد خواهد بود، نه اين كه وجوبش تابع وجوب ادا باشد وگرنه لازم مى‏آمد كه قضا به واسطه سقوط ادا نيز ساقط شود.
اصل اباحه‏
صرف نظر از دلايل شرعى، آيا اصل اولى در اشيا بر منع است يا اباحه؟ سه قول عمده در مسئله وجود دارد: منع، اباحه وتوقف، سيد مرتضى معتقد است كه عقل اقتضا مى‏كند اشيا مباح باشند و علم ضرورى بر آن استوار شده است. اين مبنا بعدها شهرت بيش‏ترى يافت و قول مشهور شيعه شد، مقدس اردبيلى در اين خصوص مى‏گويد: عقل و نقل، بر مباح بودن خوردن و نوشيدن هر چيزى كه خالى از ضرر باشد دلالت دارند.

عدم حجيت مفهوم وصف‏
سيد مرتضى براى وصف مفهومى قائل نبود و آن را حجت نمى‏دانست، ولى‏ شيخ طوسى آن را حجت مى‏دانست. پس از شيخ، بيش‏تر اصوليان، مبناى سيد مرتضى را پذيرفتند. محقق اردبيلى هم با پيروى از سيد مرتضى مفهوم وصف را حجت نمى‏داند و مى‏گويد: مفهوم وصف، حجت نيست، تا از عدم آن وصف، عدم حكم لازم بيايد، بر خلاف مفهوم شرط.
شيخ طوسى‏
عدم جواز تخصيص عام به خبر واحد
كسانى كه خبر واحد را حجت مى‏دانند در اين مسئله كه آيا تخصيص عام به خبر واحد جايز است يا نه، اختلاف نظر دارند. شيخ طوسى مدعى است كه تخصيص عام به مخصص متصل و منفصل كه از اخبار واحد باشد جايز نيست، ولى دليلى كه شيخ اقامه مى‏كند مخصوص به عموم قرآنى است، زيرا دليل آن را قطعى بودن عموم قرآن‏ و ظنى بودن خبر واحد دانسته است. مقدس اردبيلى به رغم اين كه خبر واحد را حجت مى‏داند، در تخصيص عام به آن ترديد مى‏كند: تخصيص قرآن و اخبار متواتر با خبر واحد و اجماع - آن گونه كه در اصول تقرير شده است - جايز است و در اين مسئله ترديد وجود دارد وبه فرض پذيرش جواز تخصيص به آن، اين جواز در صورتى است كه خبر و اجماع، خاص ونص باشند.
امر و اجزا
سيد مرتضى معتقد بود كه اجزا از لفظ و معناى لغوى امر فهميده نمى‏شود، هرچند در عرف شرع انجام مأمور به مقتضى اجزاست، اما شيخ طوسى به مخالفت با سيد برخاسته و اقتضاى امر نسبت به اجزا را پذيرفته است. او مى‏گويد: تمامى فقها وبيش‏تر متكلمان، معتقدند كه امر به شى‏ء مقتضىِ اجزاى آن است، در صورتى كه امر به همان شكلى كه مورد امر واقع شده انجام گيرد. اما عده زيادى از متكلمان بر اين باورند كه امر بر اجزا دلالت نمى‏كند و محال نيست كه امر مجزى نباشد واحتياج به قضا داشته باشد، قول اول صحيح است. محقق حلى نيز به پيروى از شيخ معتقد به دلالت امر بر اجزا شده است. هم‏چنين‏ مقدس اردبيلى نيز خودِ امر را مفيد اجزا مى‏داند؛ يعنى خود مدلول امر بر اجزا دلالت دارد و نيازى به قرينه و دليل بيرونى نيست. او در اين خصوص مى‏گويد: «امر مفيد اجزا است».
محقق حلّى
بطلان احتياط
محقق براى اولين بار، بحث احتياط را به طور مستقل مطرح كرد. او معتقد بود كه عمل به احتياط واجب نيست و احتياط هيچ‏گونه حجيتى ندارد.
مقدس اردبيلى نيز دليل بودن احتياط را مردود دانسته است و آن را براى معارضه با عموم آيات و روايات، شايسته نمى‏داند. او مى‏گويد: «احتياط دليل نيست». در جاى ديگر مى‏نويسد: به احتياط عمل نمى‏شود، خصوصاً آن‏گاه كه با عمومات قرآن و اخبار معارضه داشته باشد.

تبادر
تبادر معنا از لفظ بدون قرينه، از علايم استعمال حقيقت است. اين علامتِ استعمال حقيقى، اولين بار به طور صريح در كلام محقق حلّى مطرح شد. او در اين مورد مى‏نويسد: مسئله دوم در علايمى است كه ميان حقيقت و مجاز فاصله مى‏اندازد و آن علايم يا به تصريح اهل لغت است و... و يا استدلال به فوايد آن‏ها، همانند اين كه هنگام شنيدن لفظ، معنا بدون قرينه به اذهان آنان سبقت جويد.
مقدس اردبيلى نيز اين علامت را پذيرفته و بارها در فقه به كار گرفته است. او مى‏گويد: علامت حقيقت در آن، تبادر ذهن اهل عرف است، هنگامى كه لفظ به طور مطلق براى كسى كه شرايط ياد شده را داشته باشد، بيان شود.
علامه حلّى‏
مقدس اردبيلى در افكار اصولى و فقهى خود از علامه حلى بيش‏تر از ساير اصوليان، متأثر شده است. در زير به برخى از آن موارد اشاره مى‏شود
استلزام امر از نهى به ضد خاص‏ از نظر علّامه، امر به شى‏ء، عين نهى از ضدش نيست بلكه امر، مستلزم نهى از ضد آن است.
مقدس اردبيلى با پيروى از علامه، همين مبنا را پذيرفته و در فقه، به كار بسته است. او چنين مى‏نويسد: و هم‏چنين در استلزام امر براى نهى از ضد خاص، هر چند به طور ضمنى، شكى نيست، آن گونه كه مصنّف گفته و در اصول بيان كرده است و نه از امور عدمى كه مقصود ترك مأمور به باشد. او معتقد است: از كلمات اصحاب چنين برداشت مى‏شود كه مقصود از ضد عام يكى از اضداد وجودى خاص است تفسير ضد عام را به نقيض و ترك، مناسب نمى‏داند.
تداخل اسباب‏
پرسش اين است كه هر گاه شى‏ء چند سببِ جداگانه داشته باشد و آن اسباب محقّق شوند آيا مسبب نيز به تعداد اسباب تكرار مى‏شود يا اسباب با يك‏ديگر تداخل كرده و يك مسبب تحقق مى‏يابد؟ مانند غسل كه اسباب وجوبى ومستحبى دارد، مثل جنابت، جمعه. از نظر علامه، اسباب با يكديگر تداخل مى‏كنند. مقدس اردبيلى نيز چنين نظريه‏اى را پذيرفته و مى‏گويد: شكى در نظريه تداخل به طور كلى نيست، چنان كه مصنف [يعنى علامه‏] در نهايه به آن تصريح كرده است كه اگر جنب، رفع حدث يا استباحه را قصد كند تمامى حدث‏ها از او مرتفع مى‏شود و از تمامى غسل‏هاى واجب كفايت مى‏كند.
تعارض احوال‏
همان‏گونه كه بيان شد علامه حلى براى نخستين بار بحث تعارض احوال را به‏طور مستقل و جامع دراصول شيعه مطرح كرد و پس از او ساير اصوليان شيعه از او پيروى كرده‏اند. علامه در مبادى الوصول مواردى را در بحث تعارضِ‏حالت‏هاى مختلف الفاظ آورده است كه به اختصار چنين است: نقل اولى از اشتراك، مجاز اولى از نقل؛ مجاز اولى از اشتراك، اضمار اولى از نقل؛ اضمار اولى از اشتراك، تخصيص اولى از نقل؛ تخصيص اولى از اشتراك، مجاز اولى از اضمار وتخصيص اولى از مجاز، تخصيص اولى از اضمار.
مقدس اردبيلى نيز برخى از اين موارد را چنين بيان كرده است: تخصيص اولى از مجاز است. مجاز از تقدير و اضمار اولى است. تخصيص از اضمار اولى است. تخصيص اولى از نسخ است.

استثنا پس از چند جمله‏
هر گاه پس از چند جمله، استثنايى ذكر شود و صلاحيت رجوع به هر يك از جمله‏هاى گذشته را داشته باشد، در اين كه استثنا به تمامى جملات گذشته برمى‏گردد يا تنها به جمله اخير، اختلاف شده است. سيد مرتضى معتقد است كه بين رجوع به تمامى جملات يا جمله اخيرى مشترك است و تنها با دليل روشن مى‏شود. از نظر شيخ طوسى استثنا به تمامى جمله‏هاى‏ گذشته بر مى‏گردد. محقق حلّى نيز در اين مسئله توقف كرده است. اما علامه حلّى‏ معتقد است كه استثنا تنها به جمله اخيرى برمى‏گردد.
مقدس اردبيلى در اين مورد مى‏گويد: تحقيقى كه بيش‏تر علما آن را اختيار كرده‏اند، رجوع آن [يعنى استثنا] به جمله اخيرى است؛ زيرا اصل، عدم قيد و عدم اخراج مورد تكلم از مقتضاى خود است.
اگرچه محقّق اردبيلى كتاب جامعى در اصول فقه نداشته، اما با اين حال، آراى اصولى نوينى را در دائرة المعارف فقهى خود (مجمع الفائدة والبرهان) به يادگار گذاشته است، به گونه‏اى كه بعدها نظريه‏هاى ايشان منشأ تحوّل بزرگى در فقه و اصول شد. برخى از اين نظريه‏ها را در اين‏جا بازگو مى‏كنيم:
عدم ثبوت حقيقت شرعيه‏
پاره‏اى از الفاظ به كار رفته در فرهنگ دينى، براى عرب پيش از اسلام شناخته شده نبود، مانند: صلات و حج، بى‏ترديد الفاظ فوق از معانى لغوى به معانى شرعى منتقل شده بود. لذا بحث در اين است كه آيا اين انتقال به شكل تعيينى يا تعيّنى در عصر شارع اتفاق افتاده كه در نتيجه حقيقت شرعيه اثبات شود يا پس از عصر شارع توسط مسلمانان و متشرعان اين انتقال صورت پذيرفته است كه در اين صورت حقيقت متشرعه باشد؟ مقدس اردبيلى بارها در هنگام سخن از حقيقت شرعيه آن را به صورت صغروى و كبروى انكار كرده است. او در خصوص «كثير السفر» مى‏گويد: تو مى‏دانى كه در اين‏جا حقيقت شرعى وجود ندارد، بلكه بالاتر اصلاً حقيقت شرعيه ثابت نيست؛ علاوه بر اين، به آن احتياجى نيست، بلكه حقيقت عرفيه براى اهل شرع كفايت مى‏كند. او در جاى ديگر واژه «صوم» را حقيقت متشرعه تلقّى كرده است.
جواز تقليد از ميّت‏
محقق اردبيلى در باره موضوع فوق، رساله مستقلى را تدوين كرده است. وى در اين رساله، استدلال‏هاى محقق كركى را در خصوص «عدم جواز عمل به قول ميت» نقل و نقادى كرده است و در پايان، عمل به قول مجتهد مرده را جايز دانسته است. منشأ بحث اين است كه برخى براى مسئله «عدم جواز خالى بودن زمان از مجتهد زنده» اين گونه استدلال كرده‏اند كه چون به‏دليل اجماع، تكليف در عصر غيبت ساقط نمى‏شود و وجوب تكليف به صورت هميشگى است، از اين رو بايد تمامى شرايط آن را فراهم كرد. در زمره اين شرايط، علم به احكام از ادله شرعى است و چنان‏چه خالى بودن زمان [از مجتهد زنده‏] جايز باشد، يا ارتفاع تكليف، لازم مى‏آيد يا به تكليفِ بالاتر از توان منجر خواهد شد كه مستلزم فسق تمامى افراد است؛ زيرا همگى به واسطه اخلال به واجب كفايى از عدالت ساقط خواهند شد و اين به نوبه خود به تعطيلى احكام و رفع شرايع، منجرّ خواهد شد.
مقدّس اردبيلى در پاسخ به چنين شبهه‏اى مى‏گويد: اين استدلال زمانى تمام است كه عمل به قول مجتهد ميت جايز نباشد؛ زيرا بنابر فرضِ جواز عمل به قول او اين‏طور گفته مى‏شود كه علم به احكام از ادله براى مجتهد ميّت حاصل شده است و در حال خالى بودن زمان از مجتهد زنده، اخذ از مجتهد مرده، تكليف است و هيچ يك از محذورهاى گذشته پيش نمى‏آيد. آن‏گاه محقق اردبيلى سه دليل محقق كركى را بر عدم جواز تقليد از ميت، را ذكر و نقادى كرده است.
عدم حجيت مفهوم موافقت‏
مفاهيم به دو دسته مفهوم موافقت و مفهوم مخالفت تقسيم مى‏شوند. مفهوم موافقت در جايى است كه حكم در منطوق، موافقِ حكم در مفهوم باشد، مانند «لا تقل لهما أُفّ»، ولى در مفهوم مخالفت، حكم در منطوق بر خلاف حكم در مفهوم است، مانند مفهوم شرط و وصف. از كلمات محقق اردبيلى استفاده مى‏شود كه او مفهوم موافقت را حجت نمى‏داند؛ زيرا در صورتى، اين مفهوم حجت است كه در منطوق، علم به علت وجود داشته باشد و از طرف ديگر، اين علم به طور مسلّم در فرع (مفهوم) نيز محقق باشد، در حالى كه از نظر او وجود علت در فرع (مفهوم) قطعى نيست. او در اين خصوص مى‏نويسد: مفهوم موافقت ظاهراً حجت نيست، مگر آن كه علم به علت و وجود آن در فرع مسلّم باشد، در حالى كه اين امر ظاهر نيست، هر چند ظن غالب چنين مى‏نمايد.
تسامح در ادله سنن و مكروهات‏
از ديدگاه محقق اردبيلى، مستحبات و مكروهات به دليل قوى نياز ندارند. همين‏كه عملى در يك روايتى كه سند ضعيف دارد، مستحب معرفى شود، براى عمل كفايت مى‏كند، بر خلاف واجبات و محرمات كه از جهت سند و دلالت به دليل تام نياز دارند.
مقدس اردبيلى در ادله مكروهات نيز تسامح و تساهل را روا مى‏دارد و مى‏گويد: اين روايت حمل بر كراهت مى‏شود؛ زيرا سند آن صحيح نيست.
راه‏هاى تقويت ضعف سند
اخبار و رواياتى كه از لحاظ سند، ضعف دارند از راه‏هايى مى‏توان ضعف آن‏ها را جبران و اعتبار آن‏ها را بازيابى كرد. بنابراين، به مجرّد ضعف سندى نمى‏توان به طور كلى حكم به بى‏اعتبارى روايتى كرد، مگر راهى براى جبران و تقويت آن وجود نداشته باشد. از نظر مقدّس اردبيلى پنج راه براى تقويت ضعف سند روايت وجود دارد: 1 - 5 - موافقت با عقل: او در اين خصوص مى‏گويد: سند اين روايت بنا به آن‏چه كه مى‏دانى معتبر نيست، جز آن كه مضمون آن با عقل موافق است.
قبول اصحاب: مقدس اردبيلى مى‏گويد: ضعف سند به آن وغير آن مضرّ نيست؛ زيرا مضمون آن، با عقل موافق بوده و اصحاب آن را قبول كرده‏اند.
موافقت با عمومات: محقق اردبيلى در اين خصوص مى‏گويد: اين روايت هر چند ضعيف است، ولى به واسطه عمومات تأييد مى‏شود.
شهرت عملى: مقدس اردبيلى مى‏گويد: در اين خصوص، روايت ضعيفى وجود دارد كه ضعف آن به واسطه شهرت جبران مى‏شود.
فتواى اصحاب: در پاره‏اى از موارد، مقدس اردبيلى فتواى اصحاب را جابر ضعف سند دانسته است، اما آيا منظور از فتواى اصحاب، اجماع است يا شهرت فتوايى، دقيقاً معلوم نيست، ولى به احتمال قوى، شهرت فتوايى مقصود باشد او مى‏گويد: لكن اين روايت به واسطه فتواى اصحاب جبران مى‏شود.
قلمرو حجيت خبر واحد از نظر مقدس اردبيلى خبر واحد حجيت دارد، ولى قلمرو حجيت آن را محدود به خبر صحيح كرده است و خبر حسن را بى‏اعتبار دانسته است. توضيح آن كه حديث به طور كلى به چهار دسته تقسيم مى‏شود:
خبر صحيح: خبرى است كه سند آن به واسطه فرد عادل وضابط در تمامى طبقات به معصوم متصل شده باشد؛
خبر حسن: خبرى است كه سند آن به واسطه فرد امامى ممدوح، به امام معصوم متصل شده باشد، به شرط آن كه مذمت مورد قبول با آن معارضه نكرده باشد و عدالت راويان در جميع مراتب يا برخى از مراتب ثابت نشده باشد؛
خبر موثق: روايتى كه در طريق آن غير امامى باشد، ولى او در ميان اصحاب توثيق شده باشد. البته بقيه طريق داراى ضعف نباشد؛
خبر ضعيف: خبرى است كه يكى از شرايط سه‏گانه قبلى در آن ملاحظه نشده باشد، مثلاًراوى آن مجهول يا ضعيف (غير از فساد مذهب) باشد.
مقدس اردبيلى در خصوص عدم حجيت خبر حسن مى‏گويد: و روايت حسنه حجت نيست، همان‏گونه كه در اصول ثابت شده است؛ زيرا محققانى كه به حجيت خبر واحد معتقدند، فقط خبر عادلى را كه عدالت آن به طريق شرعى ثابت شده باشد، حجت مى‏دانند.
از عبارت فوق به دست مى‏آيد كه او نيز خبر واحدى را حجت مى‏داند كه از نظر سندى صحيح باشد؛ زيرا پس از نقل سخن محققان آن را ردّ نكرده و معتقدان اين سخن را محقق خطاب نكرده است. مقدس اردبيلى با اين‏كه خبر واحد را حجت دانسته است، اما اثبات تحريم را با خبر واحد، مسلّم نمى‏داند. هم‏چنين تخصيص عام قرآنى و خبر متواتر را به خبرواحد جايز نمى‏داند.
استحباب كفايى‏
از ديدگاه مقدس اردبيلى، علاوه بر واجب كفايى، استحباب كفايى نيز وجود دارد و آن استحبابى است كه با انجام يكى، استحباب و ثواب از عهده ديگران ساقط مى‏شود. او در خصوص استحباب بسم الله گفتن بر روى سفره مى‏گويد: صحيحه عبدالرحمن بن حجاج بر اين دلالت مى‏كند كه بسم الله گفتن يك نفر بر سر سفره در تحقّق استحباب كفايت مى‏كند.
در ادامه مقدس اردبيلى مى‏گويد: شايد آن‏چه از بقيه ساقط مى‏شود تأكيد بسم الله گفتن باشد و آن استحباب كفايى دارد، نه اصل بسم اللّه گفتن.
حجيت ظنّ‏
كلماتِ به ظاهر متناقضى از مقدس اردبيلى در مورد حجيت ظن ديده مى‏شود. در پاره‏اى از آن‏ها ظن را بى‏اعتبار دانسته است، مثل اين كه مى‏گويد: و آن‏چه از كتاب وسنت به طور مطلق بر نهى از عمل به ظن دلالت دارد.
در برخى فرازها نيز آن را حجت دانسته است. با وجود اين، از برخى عبارت‏هاى‏ ديگر وى مى‏توان وجه جمعى براى تناقض‏گويى‏ها پيدا كرد وآن اين كه از نظر محقق اردبيلى دو نوع ظن، حجيت دارد: يكى، ظنى قوى كه نزديك به علم باشد وديگرى، ظنى كه حاصل از دليل باشد كه در واقع عمل به آن، عمل به دليل و يقين است.
كاربرد اصول در انديشه‏اردبيلى‏ محقق اردبيلى اصل را در موارد متنوعى به كار بسته است؛ برخى، وجودى و برخى ديگر عدمى است. در زير به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: اصل عدم تخصيص: والأصل عدم التخصيص حتى يثبت بالدليل، اصل عدم قيد: والأصل عدم القيد، اصل عدم نسخ: والأصل عدم النسخ، اصل حرّيت: لأنّ الاصل الحرّية، اصل صحت: والأصل حمل كلام الغير على الصحة، - لأنّ الأصل فى العقد هو الصحّة، اصل عدم حرمت: والأصل عدم التحريم، اصل عدم ناقل: لأنّ الأصل عدم النقل، اصل عدم مشروعيت: الأصل عدم مشروعية عبادة خاصة الّا بدليل يفيد تلك، اصل جواز: انّ الأصل جواز كل شى‏ء حتى يعلم تحريمه، اصل برائت: فدليله أنّ الأصل برائة الذمة، اصل وجوب: فانّه امر والأصل فيه الوجوب،
اصل عدم سقوط وجوب: والأصل انّ وجوب شى‏ء على المكلّف لا يُسقَط بوجود مانع فى بعض اوقاته، مع عدم المانع فى سائر اوقاته، اصل عدم تعدّد: الأصل عدم التعدد، اصل حقيقت: الأصل الحقيقة. والأصل يقتضى حمل الكراهة على معناه‏ الحقيقى، وهو المرجوح مع جواز النقيض.
محقق اردبيلى در خصوص اصل، احكامى را شمرده كه به اختصار آن‏ها را بيان مى‏كنيم:
الف) تقويت اصل با شهرت: اصل، دليل قويى است كه گاه با شهرت تقويت مى‏شود،
ب) تقويت اصل به خبر: اصل، دليل قويى است كه گاه به انضمام خبر تقويت مى‏شود، به اين كه هر چيزى پاكيزه است، مگر آن كه علم به نجاست آن حاصل شود،
ج)  اصل برائت در طول ادله ديگر: مقدس اردبيلى در خصوص اصل برائت معتقد است كه در طول ساير دلايل قرار دارد، بر اين اساس با آن‏ها تعارضى نخواهد داشت. او چنين مى‏نويسد: تمامى اين دلايل با اصل برائت، تعارض نمى‏كنند؛ زيرا اصل برائت به هر دليلى دفع مى‏شود و با هيچ دليلى تعارض پيدا نمى‏كند.
شهرت
از ديدگاه محقّق اردبيلى‏ عنصر شهرت در انديشه اصولى و فقهى محقق اردبيلى جاى‏گاهى بس ارزنده دارد، ولى گاه موضع‏گيرى‏هاى متفاوتى از او در مورد شهرت به چشم مى‏خورد كه در آغاز تصوّر، تناقض‏گويى به ذهن راه مى‏يابد، ولى در نهايت، با تتبّع و دقت فراوان مى‏توان از ديدگاه اردبيلى به جمع‏بندى و تحليل كلى در مورد شهرت دست يافت. در ابتدا لازم است به طور مختصر شهرت و انواع آن را بررسى كنيم. شهرت در لغت به معناى شيوع ووضوح امرى است و در اصطلاح فقيهان به دو معنا به كار مى‏رود
 شهرت در روايت: عبارت است از شايع شدن نقل خبر از تعدادى راوى حديث، به گونه‏اى كه به حدّ تواتر نرسد، خواه عمل به آن خبر نزد فقها مشهور باشد، يا نه. اين نوع از شهرت، در باب تعادل و تراجيح، مرجّح است
شهرت در فتوا: عبارت است از شايع شدن فتواى به حكم شرعى نزد فقيهان. البته شهرت فتوايى بايد به گونه‏اى باشد كه به حد اجماع نرسد. شهرت در فتوا خود به دو قسم تقسيم مى‏شود:
 1 - شهرت عملى: عبارت است از شهرتى كه مستندش خبر خاصى است كه امروزه در دسترس ماست
 2 - شهرت فتوايى: عبارت است از شهرتى كه مستندش معلوم نباشد.
از كلمات محقق اردبيلى استفاده مى‏شود كه او شهرت روايى را مرجِح دانسته و آن را معتبر مى‏داند. براى مثال مى‏گويد: مضافاً كه آن روايات با روايات مشهورتر و فراوان‏تر و فتواى مشهور فقيهان، معارضند. اما بيش‏ترين ابهام‏ها در كلام محقق اردبيلى در مورد شهرت عملى و فتوايى است. براى نمونه گاهى در مورد شهرت عملى مى‏گويد: در اين مورد، روايت ضعيفى است كه ضعف آن با شهرت، جبران مى‏شود. و در جاى ديگر مى‏نويسد: جبران ضعف سند، به شهرت قابل استماع نيست.
برخى از نويسندگان راه حلّ مشكل را چنين عنوان كرده‏اند: از كلمات ايشان، شايد بتوان به يك جمع‏بندى ميانه رسيد و آن اين كه در موارد ضعف سند، قول يا عمل مشهور در برابر آن وجود دارد كه هماهنگ با اصول و قواعد كلى فقه و برابر با مذاق شريعت وآهنگ كلى دين است. پذيرفتن جبرانِ ضعف سند به وسيله شهرت امكان دارد، لكن در غير اين موارد پذيرفتن آن دشوار است.
از قراين و شواهد كلام محقق اردبيلى دو احتمال استفاده مى‏شود:
اول: از نظر او شهرتى جبران كننده ضعف سند است كه شهرت عظيمه باشد، نه هر شهرتى؛ يعنى شهرتى كه در قرن‏هاى متمادى پابرجا مانده و مخالف جدى نداشته باشد. او در برخى موارد چنين مى‏نويسد: وشايد عمل به روايتى كه به آن عمل شد و با شهرت عظيمه جبران شده است، اولويت داشته باشد.
دوم: در مواردى شهرت، جبران ضعف سند مى‏كند كه حكم خلاف اصل نباشد و در موارد خلاف اصل، اصل مقدم مى‏گردد. او مى‏گويد: حكم در اصل خلاف اصل است... و گويا در اين‏جا اجماعى نيست و شهرت حجت نيست و در مثل چنين حكمى جبران كننده نيست و اصل دليل قوى است.
هم‏چنين در شهرت فتوايى نيز سخنان محقق اردبيلى دچار آشفتگى و اضطراب است. به عنوان نمونه در برخى كلمات به فقدان حجيت شهرت، تصريح مى‏كند و مى‏گويد: «شهرت حجيت ندارد». در جاى ديگر مى‏گويد: اما دليل وجوب آن‏ها... شهرت و روايت زراره است.
برخى نويسندگان در مقام چاره‏جويى برآمده وگفته‏اند: با توجه به موضع‏گيرى‏هاى گوناگونِ محقق اردبيلى درباره شهرت فتوايى، دست‏يابى به راه حل و راه جمعى روشن و قطعى دشوار است، لكن به نظر مى‏رسد از دو راه بتوان پاسخى روشن و راهى ميانه در بين كلمات ايشان جست: 1- در مواردى ايشان به روشنى وبى‏ترديد در برابر شهرت مى‏ايستد و آن را از مدار حجت بودن، خارج مى‏سازد.در اين موارد هدف وى شهرتى است كه مدلول آن مخالفِ قواعد فقهى و ظهور دليل‏ها بوده است و در برابر آن، دليل‏ها و حجت‏هاى شرعى ديگرى وجود داشته است كه به شهرت و استناد به آن نيازى ديده نمى‏شود، به همين جهت حجت نبودن آن را در برخى از تعبيرها اين‏گونه ياد كرده است: «فلا ينتفع الشهرة فى مثله». اما در مواردى حجيت شهرت را پذيرفته و خارج شدن از آن را امرى دشوار دانسته است و موضع‏گيرى در برابر آن را يا به سكوت وا نهاده يا بر اساس قول مشهور فتوا داده است. اين موارد در جايى است كه شهرت را با احتياط عملى هماهنگ ديده است يا به دليل‏هاى ديگرى دست يافته كه او را بر اعتماد به قول مشهور كمك كرده است. 2- راه ديگرى كه مى‏توان براى جمع گفته‏هاى محقق اردبيلى در ارتباط با شهرت از آن سود جُست اين است كه شهرت در يك نگرش كلى به دو بخش تقسيم مى‏شود: الف) شهرت پيش از زمان شيخ طوسى، ب) شهرت پس از زمان شيخ كه به وى نسبت داده مى‏شود. شهرت به معناى نخست را تقريباً همه فقها پذيرفته‏اند...، اما شهرتى كه پس از شيخ بر سر زبان‏ها افتاده و در نوشته‏ها آمده آن است كه شيخ طوسى بر اساس اجتهاد خود فتوايى را بيان كرده است و پيروان ايشان هم آن را پذيرفته‏اند و براى آيندگان نقل كرده‏اند كه كم‏كم عنوان شهرت به خود گرفته است.
بنابر اين از مجموع سخنان اين محقق مى‏توان برداشت كرد كه ايشان شهرت پيشينان اصحاب را كه پيش از شيخ مى‏زيسته‏اند پذيرفته است و در مقايسه با شهرت پس از شيخ آن را مقدم مى‏دارد و آن را با اصول و قواعد سازگارتر مى‏بيند.
البته راه ديگرى كه گاه از كلمات محقق اردبيلى به دست مى‏آيد اين است كه او اساساً شهرتى را كه در مقابل آن مخالفى وجود داشته باشد حجت نمى‏داند ولى شهرتى را كه كسى از علما مخالف آن نباشد حجت مى‏داند. شاهد اين جمع، برخى عبارات اوست كه مى‏گويد: شهرت با وجود خلاف حجت نيست.
عرف‏ عرف، در انديشه فقهى محقق اردبيلى جاى‏گاه ويژه‏اى دارد. وى در مباحث گوناگون فقهى عنصر عرف را دخيل دانسته است. از ديدگاه اين محقق هر جا كه شارع، موضوع را تبيين نكرده، وظيفه تشخيص معنا و مفهوم آن برعهده عرف است. او در مورد خيار غبن مى‏گويد: حد و مرز بر عهده عرف است؛ زيرا در شرع چنين تثبيت شده كه هرچه وضع شرعى براى آن ثابت نشده، به عرف واگذار مى‏شود، اين به خاطر عادتى است كه ميان مردم معهود است كه بر اساس آن، مردم را به عرف خودشان ارجاع مى‏دهند.
او در بسيارى از موارد تفسير و تبيين، موضوعِ دليل شرعى را به عرف ارجاع داده است، مانند عصير، رجل، قبض، نقصان، يوم، غنا، جهر، محاذات،عيب، مثلى و....
تطبيق عنوان بر مصداق: در آيات وروايات، عناوين كلى به كار رفته است كه تطبيق اين عناوين بر مصاديق و موارد آن، از كاركردها و وظايف عرف است. مقدس اردبيلى در مورد عنوان حفظ مى‏گويد: امور مطلقى كه در شرع معين نشده است، براى تعيين آن‏ها به عادت وعرف مراجعه مى‏شود. پس با فقدان تعيين كيفيت حفظ، لازم است آن گونه كه عرف اقتضاى حفظ آن را دارد، حفظ كنند، مانند وديعه و امانت به اين كه درهم‏ها در صندوق حفظ شود.
تقدم عرف بر لغت: از نظر محقّق اردبيلى هنگام تعارض عرف و لغت، عرف مقدم مى‏شود.
عرف زمان معصوم‏ يا عرف حاضر:
بى‏ترديد براى شناخت معنا و مفهوم الفاظى كه در لسان شرع به كار رفته است، مرجع، عرف زمان معصوم‏ است. البته مقصود الفاظى است كه خود شرع بيان خاصى در مورد آن‏ها نداشته باشد. اما براى تشخيص مصاديق، آيا عرفِ زمان معصومان: معتبر است يا عرف حاضر و عرف هر سرزمينى؟ از نظر مقدس اردبيلى ملاك، عرف زمان معصومان نيست، بلكه معيار، عرف عام يا خاص است. محقّق اردبيلى در تعريف چاه با شهيد اختلاف نظر دارد. از ديدگاه شهيد، چاه در صورتى صدق مى‏كند كه آب چاه، جوشان باشد و جارى هم نباشد. از اين رو، آبى كه جوشان نباشد چاه نيست، هرچند در عرف به آن عنوان چاه صدق كند. محقق اردبيلى با اين نظر مخالفت كرده است و معيار صدق چاه را عرف عام يا خاص مى‏داند و براى صدق چاه، عرف را فصل الخطاب مى‏داند. او در اين خصوص مى‏گويد: احتمال دارد احكام چاه بر آن‏چه در عرف عام به آن چاه گفته مى‏شود، اجرا شود، ولى از كلام شهيد و شارح، اعتبار جوشش و عدم جريان فهميده مى‏شود. پس آن‏چه جوشش نداشته باشد، چاه نيست، هرچند درعرف به آن چاه گفته شود... و اين مورد تأمّل است. البته اگر نام‏گذارى معيار باشد، ظاهراً عرف عام يا خاص در آن معتبر است، نه عرف زمان ائمه اطهار:، هر چند محتمل است، اما مدار بر عرف زمان ائمه اطهار، مشكل است.

اصل تساهل در شريعت‏ يكى از اصول و قواعدى كه محقّق اردبيلى در فقه از آن بسيار بهره جُسته، اصل تساهل و تسامح است. اين ويژگى سبب شده تا فقه اردبيلى از ساير مكاتب فقهى، تمايز قابل ملاحظه‏اى داشته باشد. از ديدگاه محقق اردبيلى، شريعت در احكام و تكاليف، سهولت و راحتى پيروان خود را مدّ نظر گرفته است. از اين‏رو، فقيه در استنباط احكام شرعى پيوسته بايد متوجّه اين اصل باشد. اردبيلى در هنگامى كه حكم شرعى چندين احتمال داشته باشد، آن احتمالى را كه در برگيرنده سهولت مكلّف باشد برترى و ترجيح داده است و گاه اصل سهولت را دليل حكم شرعى قرار داده است. او اصل سهولت را در تمامى عبادات و معاملات به كار بسته است. ايشان در بيش از 64 مورد از اصل سهولت ياد كرده است. درزيربه‏ برخى از اين موارد اشاره مى‏شود:
عدم احتياج بيع به صيغه‏
مقدس اردبيلى در انعقاد بيع، صيغه را شرط نمى‏داند و از نظر او هرچه بر قصد بيع به همراه اقباض دلالت كند، كافى است. يكى از دلايلى كه براى آن اقامه مى‏كند سهل بودن شريعت است. او در اين خصوص مى‏گويد: وبه دليل سهولت شريعت و به جهت اين كه [صيغه خواندن‏] مستلزم حرج و تنگى بر مكلف مى‏شود كه از نظر عقلى و نقلى منفى است؛ زيرا اكثر مردم قدرت بر خواندن صيغه‏اى را كه در بيع معتبر است ندارند؛ يعنى صيغه خواندن بر آنان مشقت دارد.
تقليد در مورد قبله‏
محقق اردبيلى به دليل سهولت، تقليد از فرد عادلى را كه شناخت كافى از قبله داشته باشد براى عوام مردم جايز مى‏داند. او چنين مى‏نويسد: دليل [بر جواز] تقليد نابينا، بلكه عامى در صورت عدم قدرت بر شناخت قبله و ضيق وقت و حتى با وسعت وقت (به معناى اين كه به قول عادلِ عارفِ به قبله كه مى‏گويد اين قبله است، عمل كند) از بيانات گذشته روشن مى‏شود و آن سهولتِ امر قبله و سهولتِ شريعت و نفى حرج و ضيق از سوى عقل و نقل است.
عدم وجوب غسل براى روزه‏دار جُنُب‏
او در اين خصوص مى‏نويسد: پس حمل نمودن بر استحباب، همان‏طورى كه آن، مقتضى اصل و شريعت سهله است، بعيد نيست، مگر آن كه دليل وجوب ظاهر شود.
قلمرو تجزّى در اجتهاد
مسئله تجزى در اجتهاد نخستين بار توسط علامه حلّى مطرح شد. ايشان با دليل عقلى آن را ثابت كرد. پس از او شهيد اول، علاوه بر دليل عقلى، از دليل نقلى‏ مشهوره ابى خديجه براى آن شاهد آورد.
سپس مقدس اردبيلى علاوه بر دليل عقلى و نقلى، براى نخستين بار قلمرو مجتهد متجزّى را آشكار كرد. از نظر او تمام اختياراتى كه براى مجتهد مطلق وجود دارد، همان اختيارات نيز براى مجتهد متجزّى وجود دارد. او در اين مورد مى‏گويد: ظاهر آن است كه آن‏چه براى مجتهد كل جايز است، براى مجتهد جزء نيز ثابت است. صاحب جواهر در خصوص چنين نوآورى مى‏گويد: من فقيهى، جز محقق اردبيلى را نيافتم كه تمامى احكام مجتهد مطلق را براى مجتهد متجزّى ثابت كرده باشد، او براى چنين استنباطى به خبر ابى خديجه و صحيح ابى‏بصير و جز آن‏ها استدلال كرده است.

محمدعلى بن محمد بلاغى نجفى
وى از علماى بزرگ، عادل، متبحر، مجتهد و از اعيان علماى شيعه و شاگرد مقدس اردبيلى بود. هم‏چنان كه خودش شاگردان فاضل، جليل‏القدر وعالمى داشت. از تأليفات او مى‏توان به شرح اصول كافى، شرح ارشاد علامه، حواشى التهذيب، حواشى الفقيه و... اشاره كرد. كتاب اصولى وى الحاشية على معالم الاصول است كه‏ موجود نيست

شيخ جمال‏الدين ابومنصور حسن‏بن‏شيخ زين‏الدين شهيد ثانى
شيخ جمال الدين معروف به صاحب معالم، از علماى قرن يازدهم قمرى و معاصر صاحب مدارك بود. وى از فحول، اركان، اعيان و ثقات علماى شيعه بود. در علوم مختلف، از جمله فقه و اصول، رجال، حديث و تفسير در عصر خود بى‏همتا و در زهد و ورع و تقوا شهرت داشت.
وى با خواهر زاده خود (صاحب مدارك) هم سن، هم‏درس و هر دو مصداق حقيقى نفس سليم بودند. در نماز به يك‏ديگر اقتدا مى‏كردند، در درس يك‏ديگر حاضر مى‏شدند و هر كدام كتابى را كه تأليف مى‏كردند، به ديگرى عرضه مى‏داشتند و بعد از بحث در مورد آن و تنقيح مطالب آن با توافق هم‏ديگر، در اوراق ثبت مى‏كردند. از كثرت ورع و تقوا و علاقه‏مندى به اشتغالات علمى و براى اين كه شاه عباس، شاه ايران را ملاقات نكنند (با اين كه اعدل سلاطين بود) از جوار مرقد حضرت ثامن‏الائمه‏ هجرت كردند.
برخى از مشايخ و اساتيد صاحب معالم عبارتند از: مقدس اردبيلى (صاحب معالم و صاحب مدارك با هم در درس مقدس اردبيلى حاضر مى‏شدند و از ايشان بهره‏هاى علمى و معنوى فراوان كسب مى‏كردند)، شيخ احمد بن سليمان عاملى نباطى، سيد على والد صاحب مدارك، شيخ حسين بن عبدالصمد والد شيخ بهائى.
هم‏چنين بزرگانى از محضر صاحب معالم بهره برده‏اند كه اسامى برخى از آن‏ها به اين قرار است: نجيب‏الدين على بن محمد بن مكى عاملى، شيخ عبداللطيف‏بن محيى‏الدين عاملى، شيخ عبدالسلام بن محمد حر عاملى و سيد نجم‏الدين بن محمد موسوى سكيكى.
صاحب معالم تأليفات بسيارى داشته است. صاحب اعيان الشيعه در اين باره مى‏گويد: او تأليفات جيده و نقيه و سديده داشته كه بر ساير تصانيف برترى دارند و اكثر تأليفات ناتمام است. در كتاب الرياض آمده است: اكثر تأليفات او را با خط خودش ديدم و خط او در غايت نيكويى و زيبايى بوده است.
در اين‏جا به تعدادى از تأليفات گران‏قدر صاحب معالم اشاره كنيم: منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح والحسان، التحرير الطاوسى فى الرجال، شرح ألفيه شهيد، مناسك الحج، الإثناعشرية فى الطهارة والصلوة و الروضة البهيّة فى شرح اللمعة الدمشقيّة.
صاحب معالم هم‏چنين تأليفات اصولى داشته كه برخى از آن‏ها عبارت است از: معالم الأصول (كه مقدمه اصولى كتاب معالم الدين و ملاذ المجتهدين است. اين كتاب شامل بعضى از مباحث فقهى (طهارت) نيز مى‏باشد و آن را نتوانست به پايان برساند)، رسالة فى عدم جواز تقليد الميت و مشكاة القول السديد فى معنى الاجتهاد والتقليد .اين كتاب موجود نيست

روش‏شناسى‏
معرفى كتاب معالم الدين‏ اين كتاب از دو مقصد تشكيل شده است. مقصد اول، مربوط به رواياتى است كه در بيان فضيلت علم و وظايف عالمان وارد شده است و دوازده فصل دارد. از آن جايى كه اين كتاب مقدمه‏اى براى فقه بوده، در برخى فصول آن به تعريف، موضوع، مبادى و مسايل فقه پرداخته است. صاحب معالم در مقصد دوم، مهم‏ترين مباحث اصولى را بحث كرده است. اين مقصد، نُه مطلب و يك خاتمه به شرح زير دارد: مطلب اول: پاره‏اى از مباحث الفاظ؛ مطلب دوم: اوامر و نواهى؛ مطلب سوم: عموم وخصوص، مطلب چهارم: مطلق، مقيد، مجمل و مبيّن، مطلب پنجم: اجماع، مطلب ششم: اخبار، مطلب هفتم: نسخ، مطلب هشتم: قياس و استصحاب، مطلب نهم: اجتهاد و تقليد و خاتمه: تعادل و ترجيح. روش طرح بحث او چنين است كه در ابتدا صورت مسئله را زير عنوان «اصل» بيان مى‏كند، سپس اقوال و مكاتب اصولى را نقل مى‏كند، آن‏گاه بعد از انتخاب قول برتر و استدلال براى آن، استدلال‏هاى اقوال مخالفان را نقد مى‏كند. البته گاهى صاحب معالم با عنوان «تقسيم» به دسته‏بندى و تقسيم مطلب اشاره مى‏نمايد و در نهايت در برخى مواقع زير عنوان «فائدة» برخى مطالب كاربردى را متذكّر مى‏شود. ايشان به طور كلى از موافقان يا مخالفان يك نظريه نام مى‏برد و از عالمان شيعى، بيش‏تر به طرح نظريه‏هاى سيد مرتضى، شيخ طوسى، محقّق، علّامه و شهيد ثانى همت گماشته كه در اين ميان توجه او بيش‏تر معطوف به سخنان و نظريه‏هاى سيد مرتضى ومحقق حلّى است.

فايده گرايى
در مباحث اصولى‏ صاحب معالم در طرح مباحثِ اصولى، پيوسته توجه دارد كه از مباحث كم فايده يا بى‏فايده در مباحث فقهى بحث نكند. او بارها با عنوان كردن اين كه اين بحث «قليل الجدوى» است از بسط دادن و نقل اقوال آن پرهيز مى‏كند. برخى موارد آن به قرار زير است: الف) صاحب معالم در بحث اجماع مى‏گويد: حق، امكان وقوع اجماع، علم به آن وحجيت آن است. مردم در اين سه موضع اختلاف نظر دارند: برخى، معتقدند كه تحقق اجماع، محال است. برخى ديگر، امكان وقوعى آن را جايز مى‏دانند، ولى معتقدند علم به آن محال است وگروه سومى، با پذيرفتن امكان وقوعى وعلم به آن، حجّيت اجماع را نفى كرده‏اند. تمامى اين‏ها باطل است و معتقد به آن‏ها اندك است. دلايل آن واهى و سست است. پس روى‏گردانى از آن‏ها سزاوارتر است و اعراض از نقل و پاسخ‏گويى به آن دلايل لايق‏تر است.
صاحب معالم در مواردى براى آن كه اختلاف درباره مسئله اصولى را موجّه جلوه دهد، به بيان ثمره اختلاف آن پرداخته است. به عنوان نمونه او در بحث حقيقت شرعيه مى‏گويد: ثمره اختلاف در جايى كه اين الفاظ بدون قراين در كلام شارع واقع شود، پديدار مى‏شود. بنابر نظريه اول، بر معانى ياد شده حمل مى‏شوند و بنابر نظريه دوم، بر معانى لغوى حمل مى‏گردند.
دقّت در فهم نظريه‏ها ومقايسه‏آن‏ها صاحب معالم وارث تلاش‏هاى فكرى سيد مرتضى، شيخ، علامه، محقق و شهيدين است. او براى دريافت صحيح اين ديدگاه‏ها تلاش‏هاى فراوانى را انجام داد وبه ظاهر آن‏ها بسنده نكرد، بلكه با ضميمه كردن صدر و ذيل سخنان آنان و دقّت در عمق مطالب اصولى آن‏ها توانست به مقصود واقعى آنان پى‏ببرد. به عنوان نمونه، در بحث مقدّمه واجب، مشهور است كه سيد مرتضى بين سبب و غير آن تفصيل قائل شده ومقدمه‏اى را كه سبب باشد، واجب دانسته و غير آن را واجب ندانسته است. صاحب معالم اين انتساب را صحيح ندانسته و معتقد است كه هر چند در ابتداى امر همين نظر پديدار مى‏شود، ولى از اثناى استدلال وسخنان ديگر او چيز ديگرى استفاده مى‏شود.
صاحب معالم در پاره‏اى از موارد با مقايسه ميان ديدگاه‏هاى مختلف، تفاوت آن‏ها را نمايان ساخته است. او در بحث مجمل و مبيّن به تفاوت ديدگاه علامه حلى و سيد مرتضى پرداخته و مى‏گويد: بعد از دقت نظر معلوم مى‏شود كه تقريباً ميان قول علامه وسيد جز در جهت نسخ تفاوتى نيست.
تبيين نقطه اصلى اختلاف‏ مشخص نبودن محل اصلى اختلاف در بحث مى‏تواند انحراف‏هاى بسيارى را در دريافت حقيقت ايجاد كند، چنان كه احتمال مى‏رود به بحث‏هاى طولانى و بى خاصيت منجرّ شود. صاحب معالم با درك عميق نسبت به اين اصلِ خدشه‏ناپذير، در غالب مباحث تلاش دارد تا در آغاز، محل نزاع و اختلاف را به خوبى آشكار و نمايان سازد. او در بحث حقيقت شرعيه مى‏گويد: اما حقيقت شرعيه در اثبات و نفى آن اختلاف شده است و هر گروهى به يكى از آن‏ها قايل شده است و پيش از غور كردن در استدلال، بايد محل اختلاف به درستى تبيين شود.
او گاهى در پاسخ‏گويى به استدلال‏هاى مخالفانِ نظريه خود مى‏گويد: چنين استدلالى از محل بحث و اختلاف بيرون است. در بحث اقل جمع كه سه است يا دو، برخى معتقدند كه اقل جمع دو است و به اين حديث استناد مى‏كنند: «الإثنان فما فوقهما جماعة». صاحب معالم در پاسخ آنان مى‏گويد: پاسخ استدلال سوم اين كه آن حديث از محل نزاع خارج است؛ زيرا اختلاف در صيغه جمع است، نه در لفظ ج - م - ع.
مبانى لفظى يا روش مباحث لغوى اصول‏ صاحب معالم در مباحث الفاظ، اصول و مبانى ويژه‏اى را به كار بسته است. در پاره‏اى موارد به تكميل مبانى گذشتگان پرداخته و در برخى موارد مبانى‏اى را كه ديگران در مباحث الفاظ استفاده كرده‏اند، نقد كرده است
 اصل عدم نقل‏ محقّق حلى براى كشف معنا و مقصود از لفظ، علامت تبادر را مطرح كرده است. صاحب معالم احساس كرد كه اين شيوه براى درك معناى الفاظ در زمان تشريع مناسب است، ولى براى كسانى كه قرن‏ها از عصر تشريع فاصله دارند، چنين مكانيزمى كافى نيست؛ زيرا نهايت توقّعى كه از تبادر داريم اين است كه معنايى هم كه اكنون از لفظ به ذهن مى‏آيد در گذشته نيز، اين لفظ همان را بيان مى‏كرده است، اما روش فوق براى درك معناى حقيقى لفظ در آن عصر كافى نيست؛ به عبارت ديگر، تبادر تنها معناى فعلى لفظ را اثبات مى‏كند، ولى معناى عصر شارع را در برنمى‏گيرد. بر اين اساس، و به منظور پر كردن اين خلأ و اثبات معناى حقيقى، صاحب معالم اصل عدم نقل يا استصحاب قهقرا را به تبادر ضميمه كرده است. صاحب معالم در مورد حجيت مفهوم شرط مى‏گويد: متبادر از جمله «الشرط فى اعطائه اكرامك» انتفاى اعطا در هنگام انتفاى اكرام است. اين مطلب، به گونه‏اى است كه با مراجعه به وجدان، انكار ناپذير است. پس جمله اول نيز چنين است... و چنان‏چه دلالت بر اين معنا از جنبه عرفى ثابت شد، به آن مقدمه ديگرى ضميمه مى‏كنيم وآن اصل عدم نقل است. پس بدين ترتيب از لحاظ لغوى نيز چنين خواهد شد.
استقرا صاحب معالم در پاره‏اى از موارد براى اثبات مباحث الفاظ به استقرا استناد كرده است. او در بحث مجمل برخى عبارت‏هايى را كه از لحاظ معنايى مجمل و مبهم است، بحث و بررسى كرده است. يكى از آن‏ها تحريمى است كه به اعيان اضافه مى‏شود، مانند «حرّمت عليكم امّهاتكم». صاحب معالم بر اين باور است كه اين‏ جمله اجمالى ندارد؛ زيرا هر كس كلام عرب را استقرا كرده باشد، مى‏داند كه مقصود از اضافه تحريم به عين، تحريم فعلى است كه از آن عين مقصود است، مثل خوردن در امور خوردنى يا شرب در امور نوشيدنى. اين معنايى است كه از لحاظ عرف به ذهن سبقت مى‏جويد.
عرف‏ صاحب معالم براى اثبات معناى حقيقى، معيار را عرف عام مى‏داند. او براى اثبات اين مطلب كه صيغه نهى حقيقت در حرمت است، مى‏گويد: حق آن است كه صيغه نهى، در تحريم، حقيقت و در غير آن، مجاز است؛ زيرا هنگامى‏كه قرينه‏اى در كار نباشد، در عرف عام از صيغه نهى، تحريم متبادر مى‏شود. بر همين اساس، اگر عبدى آن‏چه را كه مولايش از آن نهى كرده است، انجام دهد، مذمت مى‏شود.
صاحب معالم معيار اطاعت و عصيان را تلقّى عرف دانسته است. او معتقد است كه تخصيص، عام را از حجيت در غير مورد تخصيص خارج نمى‏سازد و براى تثبيت چنين مدعايى مى‏گويد: هرگاه مولايى به عبدش بگويد: «هر كس داخل خانه من شد او را اكرام كن»، آن‏گاه (به عبد) بگويد: «فلانى را اكرام نكن» ويا در همان وقت بگويد: «مگر فلانى.» پس ترك اكرام جز از كسى كه از نص خارج شده است، در عرف، عصيان كارشمرده مى‏شود و عقلا آن را به خاطر مخالفت، مذمت مى‏كنند
عدم اثبات لغت با ترجيح‏ از نظر صاحب معالم لغت را نمى‏توان با ترجيح‏هاى عقلانى اثبات كرد، بلكه بايد از شيوه‏هاى مناسب آن، مانند تبادر استفاده كرد. به عنوان نمونه برخى معتقدند تمامى صيغه‏ها حقيقت در خصوص است و براى آن چنين استدلال كرده‏اند كه به هر حال، خصوص يقينى است؛ زيرا در صورتى كه خصوص از الفاظ ياد شده قصد شده باشد، مطلب مشخص است و در صورتى كه مقصود از آن‏ها عموم باشد، خصوص داخل در مقصود است، بر خلاف عموم كه مشكوك است، زيرا در صورتى كه آن الفاظ براى خصوص باشد عموم منظور نخواهد بود. از اين رو، بهتر است كه الفاظ ياد شده را در خصوص تعينى، حقيقت قرارداد نه در عموم مشكوك. صاحب معالم در پاسخ به چنين استدلالى مى‏گويد: اين شيوه اثبات لغت به واسطه ترجيح است و اين جايز نيست.
صاحب معالم اظهار مى‏كند كه لغت به واسطه ترجيح‏هاى عقلى اثبات نمى‏شود،اما خودش، مانند محقق و علامه در بحث تعارض احوال، به واسطه همين ترجيح‏ها مجاز را بر اشتراك مقدم كرده است. او همين مبناى خود را در تعارض‏ احوال به كار نبست، وگرنه همين مبنا مى‏توانست اساس تعارض احوال را بر هم بريزد.