نظريه بى اعتبار بودن عقل:
در اوائل قرن يازدهم هجرى مردى از ميان فقهاى اماميه ( ملا امين استرآبادى
) با انتشار كتابى تحت عنوان [ فوائد المدينه ] طرح جديدى در متد استخراج احكام مطرح
ساخت كه عكس العمل تندرويهاى فرقه هاى امثال اسماعيليه , صوفيه و باطنيه مى توانست
باشد .
وى در اين كتاب نخست علوم را به دو دسته تقسيم مى كند : دسته اول علومى كه قضاياى
آن علوم مبتنى بر پايه هاى حسى نبوده و با حواس ظاهرى نمى توان آنها را اثبات كرد
. بنظر استرآبادى رياضيات جزء دسته نخستين است كه قضاياى اصلى آن به وسيله حواس بدست
می آید و از حس سرچشمه مى گيرد . ولى علومى مانند فلسفه مابعد الطبيعه , كه در مورد
مباحثى نظير تجرد روح , بقاء نفس , اثبات هيولا بحث مى كند , جزء دسته دوم است ، وى
پافشارى دارد بر اينكه تنها دسته نخستين , علومى ارزشمند بوده و ساير علوم هيچگونه
ارزشى ندارند . زيرا دسته اول بر حس مبتنى هستند و
دسته دوم با حدس سروكار دارند . بنظر وى قضاياى رياضى , مثل اينكهX 2 4 2 است , يك
قضيه حسيه مى باشد , ولى مثلا امتناع اجتماع نقيضين مبتنى بر استدلالات عقلى است و
با حس رابطه اى ندارد , و لذا ارزشى براى آن قائل نيست .
استرآبادى بر اساس اين طرز تفكر هر گونه اجتهاد و استنباط و حتى عمل به
ظواهر قرآن را ممنوع اعلام كرد و تنها عمل كردن به نصوص قرآن را مجاز مى دانست .
وى استدلالش اين بود كه با استفاده از نصوص , عقل هيچگونه عملياتى انجام نمى دهد ولى
در عمل به ظواهر , بدليل اين كه بايستى از عقل كمك گرفت و استدلالات عقلى هم ارزشى
ندارند , بنابر اين تمسك به ظاهر و عمل به آن صحيح نخواهد بود . پس هرگاه آيه اى از
قرآن بطور نص صريح بر معنايى دلالت نداشت نمى توان به آن عمل كرد , مگر اين كه حديثى
از ائمه در مورد تفسير آن وارد شده باشد , كه در اين صورت در چهار چوب آن حديث عمل
خواهد شد .
پيروان ملا امين استرآبادى بخاطر آن كه در مورد قرآن چنين معتقد بودند
, يعنى تنها به كمك تفسير اخبار وارده در ذيل آيات , اجازه استناد و استفاده مى دادند
, لذا در اصطلاح اصول فقه آنان را اخباريين مى خوانند . اين گروه حتى در اصول دين هم
به اخبار عمل مى كنند و استدلالات عقلى را , بهمان دليل كه گفتيم , داراى ارزش نمى
دانند . از اين جهت مرحوم شيخ طوسى در كتاب [ عدة الاصول] اينان را مقلده مى خواند .
مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى طاب ثراه از مرحوم استادشان آيت الله بروجردى
نقل مى نمودند كه ايشان در جلسه درس ضمن انتقاد
از مكتب اخباريگرى آن را متاثر از موج فلسفه حسى در اروپا مى دانستند . اما بايد توجه
داشت كه ملا امين استرآبادى يك قرن پيش از [ جان لاك ] متوفاى سنه 1704 ميلادى و [
ديويد هيوم ] متوفاى سنه 1776 ميلادى كه فلسفه حسى را در اروپا رونق دادند مى زيسته
است . استرآبادى در سال 1023 هجرى قمرى وفات يافته است كه مى توان او را معاصر [ فرانسيس
بيكن ] متوفاى سنه 1624 ميلادى دانست , و در اصل فرانسيس بيكن بنيان گذار مكتب حسى
مى باشد .
بهرحال قدر مسلم اين است كه يكنوع تقارن و نزديكى كامل بين اين دو طرز
تفكر احساس مى شود . و جالب اين است كه همان نتائجى كه حركت احساس گرايى درفلسفه اروپا
از خود بجاى نهاد , عينا ره آورد حركت اخباريگرى در تاريخ فرهنگ اسلامى است . زيرا
كه نتيجه فلسفه حسى , ويران شدن استدلال هاى عقلى و نزولى شدن سير براهين منطقى و نهايتا
كنار گذاشتن علوم عقلى و فلسفه متافيزيك بوده است . كما اينكه از آثار تفكر اخباريگرى
نيز اين بود كه استدلالهاى عقلى بر وجود خدا كه توسط حكما و فلاسفه و متكلمين و ساير
دانشمندان اسلامى انجام مى گرفت بى نتيجه و حتى غير مجاز اعلام شد . اما تفاوتى كه
در اين ميان است , اين كه رواج اين مكاتب در اروپا منجر به الحاد شد ولى از آنجا كه
انديشه اخباريون انگيزه دينى داشت هيچگاه معارضه آنها با عقل بخاطر گرايش به سوى علوم
طبيعى و دانش تجربى نبود بلكه آنان اساس تفكر خود را دفاع از اصالت شرع مى پنداشتند
, و به عبارت ديگر به خاطر حراست از آورده هاى وحى و هراس از گسترش ميدان انديشه و عقل , برداشتهاى عقلى را ممنوع دانستند . در حالى كه پيروان فلسفه حسى
در اروپا بر اساس محو و خودباختگى بى قيد وشرط در مقابله با آورده هاى علوم طبيعى و
استوار نگاهداشتن محصول تجربه , با استنتاجات منطقى و استدلالهاى عقلى غير متكى بر
حس مبارزه كردند .