دلالت امر بر فور و تراخی

دلالت امر بر فور و تراخی
 فور یعنی اَمر آمر را فوراً انجام دهیم و تراخی یعنی اَمر آمر را با تاخیر انجام دهیم.
به‌نظر مشهور اصوليان، امر هيچ دلالتى بر لزوم فوريت يا جواز تأخير ندارد، بلکه تنها طلب انجام عمل را بيان مى‌كند و فوريت يا تأخير را بايد با كمك قرائن و نشانه‌ها می‌فهمیم.

عام افرادی یا استغراقی

عام افرادی یا استغراقی
گاهى همه افراد و مصاديق يك مفهوم در عرض هم در نظر گرفته مى‌شود و حكمى براى آنها مقرر مى‌گردد، به طوری که حكم مزبور شامل تك‌تك افراد مى‌شود و هر یک از افراد و مصاديق، به تنهايى و به‌طور مستقل، موضوع حکم است. اين نوع عام را عام استغراقى يا افرادى مى‌نامند.

دلالت اقتضاء

دلالت اقتضاء : يعني دلالت كلام بر معنائي كه صدق كلام و يا صحت آن ( صحت از نظر عقل و يا شرع) بدان معنا وابسته است، بعبارت ديگر هر گاه در يك جمله خبري، صدق و راستي گفتار يا در يك جمله انشائي صحت و درستي آن مقتضي و مستلزم تقدير گرفتن كلمه اي باشد آن دلالت اقتضاء گويند مانند حديث نبوي(ص) : ( رفع عن امتي تسعه اشياء : الخطاء و النسيان و ما ... عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما اضطر و اليه...) يعني از امت من نه چيز برداشته شده : خطا، فراموشي، اكراه، جهل و ناداني، ناتواني، اضطرار و ناچاري و...) كه براي صدق و راستي حديث لازم است كلمه اي مانند مواخذه در تقدير گرفت زيرا بديهي است كه نه چيزي كه موضوع حديث مزبور است براي مسلمانان وجود دارد . و مانند حديث نبوي( ص) ديگر : ( رفع القلم و عن ثلاثه : عن الصبي حتي يحتلم و عن المجنون حتي يفيق و عن النائم حتي يستيقظ) يعني مواخذه از سه دسته برداشته شده است. از كودك تا زماني كه بالغ شود ، از ديوانه تا بهبودي و افاقه يا بد و از شخص به خواب رفته تا بيدار شود. و مثال ديگر( واشئل القريه) است كه مي دانيم از قريه (ده) نمي توان سوال و پرسش نمود و براي درستي كلام ناچار بايد كلمه (اهل) تقديرگرفت، اين چيزي است كه خود كلام اقتضاء دارد. و مثال ديگر ( لاصلاه لجارالمسجدالا في المسجد) يعني براي كسي كه همسايه مسجد است نماز نيست جز درمسجد كه در اين مثال نيز صدق و صحت كلام متوقف بر آن است كه كلمه ( كامله) محذوف را درتقدير بگيريم تا در اين صورت آنچه مورد نفي قرار مي گيرد نماز كامل باشد نه اصل نماز.يا مثال ديگر( حق شفعه فوري است) منظوراعمال حق شفعه است ( ماده 821 ).       

مفهوم غايت

مفهوم غايت :
يكي ديگر از اقسام مفهوم مخالفت ، مفهوم غايت است وآن عبارت از اينكه حكمي كه به غايت و نهايتي وابسته شده بعد از غايت از بين برود ( بعد از نهايت از بين برود) به عبارت ديگر هر گاه موضوع حكم مقيدبه غايب ونهايت باشد، آيادلالت مي كند براينكه حكم بعدازغايب ونهايت مخالف حكم پيش ازآن است ؟بيشتراصوليين مفهوم غايب حجت مي دانند.

مشتق

مشتق :
گاهي در يك دليل شرعي الفاظي وجود دارد كه بدون روشن كردن معناي موضوع له آنها در استنباط دقيق حكم ناتوان خواهيم بود مثل مشتق كه در اصطلاح علماي اصول مشتق لفظي است كه بر شخص يا چيزي حمل گردد و به صفت يا حالتي از او حكايت كند به گونه اي كه آن صفت يا حالت قابل زوال و انفكاك باشد
منظور از مبداء بر آن صفت يا حالتي است كه در ذات وجود دارد كه به خاطر داشتن آن خصوصيت ، عنوان مشتق بر آن ذات حمل مي شود و تلبس: يعني اتصاف اين ذات به آن صف و ذات: يعني آن شخص يا شيئي كه موصوف به اين صفت است(مثل زيد در زيد عالم
 حمل مشتق بر ذات يا صدق مشتق بر ذات و يا استعمال مشتق در ذات و يا اطلاق مشتق بر ذات به سه گونه است:
الف : استعمال مشتق يا حمل مشتق بر ذات يا بالفعل است، يعني در حال حاضر متصف به اين صفت و متلبس به اين مبداء مي باشد مثل كسي كه قاضي است و كلمه قاضي در مورد او كه فعلا" قضاوت مي كند صادق است در اين صورت قاضي فعلا" متلبس به مبداء قضاء است
ب : استعمال مشتق يا حمل مشتق در ذاتي كه در گذشته متصف به اين صفت بوده است و الان اين اتصاف و تلبس از او سپري شده ، مثلا" قبلا" قاضي بوده و فعلا" باز نشسته است،در اين صورت قاضي در گذشته متلبس به مبداء بوده است(من تضي عنه التلبس)
ج : استعمال مشتق يا حمل مشتق در ذاتي كه هنوز متلبس به اين صفت نشده بلكه در آينده نزديك داراي اين وصف خواهد شد،
  در مثال ذكر شده مثل كسي كه درس قضاوت مي خواند و در آينده قاضي خواهد شد يعني در آينده متلبس به مبداء خواهد بود
علماي اصول از دير باز اختلاف نظر داشته اند در اينكه آيا مشتق در قسمت الف يعني در ذاتي كه در حال حاضر متصف به صفت يا متلبس به مبداء مي باشد حقيقت است يا خير مجاز است و همينطور در قسمت : ب يعني ذاتي كه در گذشته متصف به اين صفت بوده ولي الان اين اتصاف و تلبس از او سپري شده آيا حقيقت است يا مجاز؟ زيرا شكي نيست كه مشتق در ذاتي كه هنوز متلبس به اين صفت نشده(يعني قسمت ج) استعمال آن مجاز است، محل اختلاف در خصوص قسمت الف و ب است
علماي علم اصول دو گروه شده اند :
1-   معتزله و گروهي از متاخرين علماي اماميه معتقدند كه مشتق در مورد كسي يا چيزي كه در حال حاضر وفعلامتلبس به مبداء است حقيقت بوده ودرموردكسي ياچيزي كه مبداءاشتقاق ازاوسپري شده مجاز است .
2-    گروه ديگرازعلماي اماميه واشاعره به قول دوم قائل شده انديعني مشتق درموردكسي ياچيزي كه درحال حاضروفعلا متلبس به مبداءاست ودرموردكسي كه مبداءاشتقاق ازاوسپري شده هردوحقيقت است.
ازنظرمرحوم مظفرقول حق همان قول اول است يهعي مشتق درخصوص متلبس به مبداء في الحال (كسي كه الان قاضي است،نه بازنشسته شده ونه دانشجوي حقوق)حقيقت است ودردوموردديگرمجازاست.

ادامه نوشته

وضع تعيينى

وضع تعيينى آن است كه لفظى را براى معنايى مشخص تعيين كنند و در برابر آن قراردهند