لفظ مختص

جزوه اصول فقه


                      

برای دانلود؛ روی تصاویر فوق کلیک کنید

رابطه فقه و حقوق

رابطه فقه و حقوق
مسائلى كه در جهان امروز تحت عنوان حقوق طرح مى شود با انواع مختلفش: حقوق اساسى، حقوق مدنى، حقوق خانوادگى، حقوق جزائى، حقوق ادارى، حقوق سياسى و ... در ابواب مختلف فقه با نام هاى ديگر پراكنده است. به علاوه در فقه مسائلى هست كه در حقوق امروز مطرح نيست، مانند مسائل عبادات. چنانكه مى دانيم آنچه از فقه در حقوق امروز مطرح است به صورت رشته هاى مختلف درآمده و در دانشكده هاى مختلف تحصيل و تدريس مى شود. اين است كه فقه بالقوه مشتمل بر رشته هاى گوناگون است.
فقه مصطلح اسلامى از علم حقوق مصطلح جهانى، بسى گسترده تر است و در ميان فقه مذاهب مختلف اسلامى، فقه اماميّه كه متّخذ از مذهب اهل بيت، عليهم السلام، است داراى ذخيره اى گرانبها و درياى عميقى از تحقيق و تفريع است كه نظير آن را در فقه مذاهب ديگر اسلامى نمى توان يافت و اين به فقه شيعه غناى فوق العاده و بى همانندى بخشيده است.

مخصص

مخصص 

مخصص بر دو نوع است : مخصص متصل , مخصص منفصل . 

ألف . مخصص متصل . هنگامى مخصص متصل است كه در نفس كلام قرينه اى مشخص كند . تمام أفراد مورد كلام نيستند , بلكه صنف و يا دسته خاصى از آنها محل كلامند . مثلا , وقتى گفته مى شود أكرم العلماء العدول - دانشمندان عادلرا اكرام كن, اگر لفظ عادل بيان نمى شد اكرام تمامى دانشمندان , چه عادل و چه فاسق , را شامل مى گرديد . أما گويندة با لفظ عادل مشخص مى كند كه خواسته مولا اكرام  مخصوص عدول از دانشمندان است . بنابراين , در خواسته مولا اكرام دانشمندان غير عادل مندرج نيست , و اين گروه سببيت از براى اكرام ندارد . پس , از همان آغاز , انعقاد ظهور كلام در خصوص قرينه موجود در جمله خواهد بود . در نتيجه , ظهور كلام بر كل افراد نيست تا قرينه اى ديگر بعدا بيايد , بلكه از همان ابتدا ظهور بر خلاف قرينه كامل كه همان قرينه مخصص متصل باشد منعقد نمى شود . 


ادامه نوشته

آموزش اصول فقه

قاعده لاضرر
يکي از قواعد مشهور فقهي که در اکثر ابواب فقه مورد استعمال واقع مي شود قاعده لاضرر است. خلاصه مفاد قاعده لاضرر - که در آينده مفصل از آن بحث خواهد شد – اين است که در اسلام اضرار به غير ، نه در مرحله قانون گذاري و نه در محله اجراء ، مشروعيت ندارد.
مستندات قاعده لاضرر
براي اثبات قاعده لاضرر مي توان از ادله چهارگانه کتاب ، سنت ، اجماع و عقل استفاده کرد.
کتاب
در قرآن آيات متعددي وجود دارد که قاعده لاضرر را اثبات مي نمايد که ما به چند نمونه اشاره مي کنيم :
1- « لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ »[1] يعني " نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به كودك را دارد، و نه پدر ."
2- « وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا »[2] يعني "  و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدّى كردن، زنان را نگاه نداريد ." اين آيه شريفه مردان را از اينکه به زنان رجوع کنند و آنها را نگاه دارند و طلاق ندهند تا به آنها ضرر برسانند نهي مي نمايد.
3- « وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِن‏ »[3] يعني " و به زناني که از شما طلاق گرفته و در عده هستند زيان نرسانيد تا كار را بر آنان تنگ كنيد (و مجبور به ترك منزل شوند)." اين آية شريفه نيز مردان را از اضرار به زنان مطلّقه در ايام عده منع مي نمايد.
4- « مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى‏ بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَار»[4] يعني " پس از انجام وصيتى كه شده، و اداى دين بشرط آنكه (از طريق وصيت و اقرار به دين،) به آنها ضرر نزند." اين آية شريفه نيز از وصيت يا ديني که به وراث ضرر مي رساند منع مي نمايد.
5- « وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ »[5] اين آية شريفه دو نوع ترجمه مي شئد . اگر « لا يُضَارَّ » به صيغه معلوم خوانده شود معنايش اين است که " سند نويس و شاهد در نوشتن و شهادت دادن ضرر نزند ( آنچه حق است بنويسد و شهادت دهد)." و اگر « لا يُضَارَّ » به صيغه مجهول خوانده شود معنايش اين مي شود که « بوسيله کتابت و شهادت به غير ضرر زده نشود ."
از مجموع آيات فوق استفاده مي شود که اضرار به غير حرام و غير مشروع است.
روايات
روايات فراواني از معصومين عليهم السلام وارد شده است که علي رغم اختلاف لفظي در ابلاغ مفهوم واحد يعني غير مشروعيت اضرار به غير متواترند. به تعدادي از آنها اشاره مي کنيم :
1- پيامبر اسلام ( ص) در قضية سمره بن جندب[6] خطاب به وي فرمودند :« إِنَّكَ رَجُلٌ مُضَارٌّ وَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِن‏ »[7] يعني " تو مرد ضرر رسان هستي و ضرر و زيان بر مؤمن جايز نيست ."
2- امام صادق (ع) مي فرمايد:« قَضَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِالشُّفْعَةِ بَيْنَ الشُّرَكَاءِ فِي الْأَرَضِينَ وَ الْمَسَاكِنِ وَ قَالَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ وَ قَالَ إِذَا رُفَّتِ الْأُرَفُ وَ حُدَّتِ الْحُدُودُ فَلَا شُفْعَةَ »[8] يعني " رسول خدا (ص) در بحث شفعه در زمين و مسکن بين شرکاء ، قضاوت نمود و فرمود: لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ . و فرمود : وقتي زمين علامتگذاري گرديد و حدود مالکيت معين شد ديگر شفعه اي در کار نيست." شفعه براي اين جعل شده است که جلوي اضرار به شريک گرفته شود.
3- امام صادق (ع) فرمودند :« قَضَى رَسُولُ اللَّهِ (ص ) بَيْنَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ فِي مَشَارِبِ النَّخْلِ أَنَّهُ لَا يُمْنَعُ نَفْعُ الشَّيْ‏ءِ[9] وَ قَضَي( ص) بَيْنَ أَهْلِ الْبَادِيَةِ أَنَّهُ لَا يُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِيُمْنَعَ بِهِ فَضْلُ كَلَإٍ وَ قَالَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ »[10] يعني " رسول خدا (ص) در بين اهل مدينه در خصوص آبياري کردن نخلها قضاوت نمود به اينکه ازنفع رساندن به ديگران خوداري نمي شود يعني اينکه وقتي درختان خودتان را آبياري کرديد از باقي مانده آب براي آبياري درختان ديگران ممانعت نکيد. و در بين اهل باديه قضاوت نمود به اينکه کسي زيادي آبش را منع نمي کند تا ديگري از پر گياه شدن زمينش منع شود و فرمود :" لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ ."
4- از امام صادق (ع) پرسيده شد که ديواري بين دو خانه ساتر بوده که خراب شده است و مالک ديوار  آنرا نمي سازد ، آيت مي شود او را براي ساختن ديوارش مجبور نمود؟ امام فرمودند :« ليس يجبر على ذلک، إلاّ أن يکون وجب ذلک لصاحب الدار الأخرى بحقّ أو شرط في أصل الملک، ولکن يقال لصاحب المنزل: أستر على نفسک في حقّک إن شئت » يعني  اگر بواسطه شرط يا حقي متهعد نشده نمي توان او را اجبار نمود ولي به همسايه مجاور گفته مي شود با هزينه خود براي ملکت ساتر ايجاد کن. در ادامه از حضرت سوال شد :« فإن کان الجدار لم يسقط ولکنّه هدمه اضراراً بجاره، لغير حاجة منه إلى هدمه » يعني " اگر بدون آنکه ديوار خراب شود ، همسايه براي اضرار به همسايه ،ديوار را خراب کند بدون آنکه به خراب کردن آن نيازي داشته باشد ؟ امام فرمودند : « لايترک » يعني " ترک نمي شود تا آنرا تمام کند." چون پيامبر اسلام (ص) فرمودند : لاضرر و لاضرار.[11]
از مجموع احاديث فوق و چندين احاديث ديگر استفاده مي شود که اضرار به غير غير مشروع است.
اجماع
باتوجه به دلالت کتاب و سنت به قاعده لاضرر ، ديگر نوبت به استدلال به اجماع نمي رسد زيرا در اين صورت اجماع مدرکي خواهد بود. در هرحال گرچه در معناي ضرر و ضرار بين فقهاء گفتگو است ولي در مفاد کلي آن يعني عدم مشروعيت اضرار به غير اتفاق نظر وجود دارد.
عقل و بناي عقلاء
يک از ادله فقهي که در احکام شرعي مي توان با رعايت ضوابط مشخص به آن استناد نمود حکم عقل است. در بحث قاعده لاضرر نيز بدون شک عقل بشر ، اضرار به غير را جايز نمي داند و آن را قبيح مي شمارد.بناي عقلاء نيز مبتني بر اين قاعده بوده و در جوامع عمومي به آن عمل مي کردند و شارع مقدس نيز از آن ردع و منع ننموده است و از اين رهگذر نيز امضاي شارع احراز مي گردد.
معناي ضرر و ضرار
عبارت لغويين در معناي ضرر مختلف است و لي بنظر مي رسد که اختلاف تعبير آنها ناشي از وضوح معناي ضرر است. مضافا بر اينکه رجوع به قول لغويين در چنين موردي که معناي کلمه براي همگان روشن است مشکل مي باشد. زيرا حجيت قول لغويين ، از باب رجوع جاهل به عالم است و در فهم معناي ضرر احدي جاهل نيست تا به اهل لغت بعنوان خبره مراجعه کند ، بلکه همه معناي آن را مي دانند که عبارت است از « فقدان هر آنچه انسان از آن منتفع مي شود.»
اما کلمه « ضرار » مصدر باب مفاعله از ضارّ يضارّ است ، و در معناي آن اقوال مختلف ذکر شده است:
1- ضرار بين دو نفر واقع مي شود در حالي که ضرر از فرد واحد صادر مي شود.
2- ضرار مجازات ضرر است.
3- ضرار در جائي بکار مي رود که با ضرر رساندن نفعي عايد شخص نشود ، درحالي که ضرر در مواردي بکار مي رود که شخصي به ديگري ضرر مي رساند تا خود منتفع بشود.
4- ضرر و ضرار به يک معنا هستند.
5- ضرار به معناي « ضيق » و تنگ گرفتن است.
6- ضرار به معناي اضرار عمدي و ضرر اعم از ضرر عمدي و غير عمدي است.[12]
با تتبع در موارد استعمال ضرار در اکثر آيات و روايات ، به نظر مي رسد که قول اخير اقرب به صواب است.
معناي « لا « در قاعده لاضرر
در اينکه آيا کلمه « لا » در قاعده لاضرر نافيه است يا ناهيه ، در بين فقهاء مورد بحث و گقتگو است. اگر « لا » در حديث لاضرر و لاضرار ، لاي نافيه باشد معناي حديث اين مي شود که « لاضرر موجودٌ في الاسلام » يعني در اسلام حکمي که موجب ضرر باشد وجود ندارد. و اگر لاي ناهيه باشد معناي حديث اينگونه خواهد بود که « لاتضرّوا في الاسلام » يعني در اسلام به احدي ضرر نرسانيد.
براي روشن شدن معناي « لا » بهتر است حديث لاضرر را معنا کنيم و اقوال مختلف اصوليين وفقهاء را در مورد مفاد حديث بيان نمايييم که در ضمن معناي « لا » نيز روشن خواهد شد.
مفاد حديث لاضرر
در معناي حديث لاضرر چند احتمال و بعبارتي چند قول وجود دارد:
1- نفى حكم ضررى
بر اساس اين ديدگاه، معناى حديث «لاضرر و لاضرار» اين است: از سوى شارع هيچ حكم ضررى وضع نشده است . به ديگر سخن: هر حكمى كه از سوى شارع مقدس صادر شده، اگر زيان آور باشد، ضرر بر نفس مكلف و يا غير، ضرر مالى يا غير مالى، حكم ياد شده به استناد قاعده لاضرر برداشته مىشود.
شيخ انصارى پس از نقل و نقد ديگر ديدگاهها، مى نويسد:
«مقصود حديث،نفى حكم شرعى زيانزننده بر بندگان استبه اين معنى كه در اسلام حكم زيان جعل نشده است. به ديگر سخن، حكمى كه از عمل به آن ضررى بر بندگان وارد آيد در اسلام وضع نشده است. از باب نمونه : حكم شرعى به لزوم بيع غبنى، ضرر بر مغبون است، پس در شرع اسلام نفى شده است. وجوب وضوء در صورتى كه آب براى وضوء گيرنده ضرر داشته باشد، حكم ضررى است كه در اسلام نيست. همچنين جايز بودن ضرر زدن به ديگران، حكم ضررى است كه در اسلام نفى شده است....» [13]
2- نفى حكم به لسان نفى موضوع
آخوند خراسانى معتقد شده است که مفهوم حديث«لاضرر و لا ضرار» نفى حكم است به لسان نفى موضوع.[14]
در معامله غبنى، خود معامله، زيان زننده نيست، بلكه لزوم آن زيانزننده است. از ديدگاه آخوند خراسانى، قاعده لاضرر مثل اين مورد را نمى گيرد چون در بيع ضرري موضوع  بيع است و ضرر از بيع ناشي نمي شود تا قاعده لاضر آن را بردارد بلکه صفت لزوم  ضرر مي زند و قاعده لاضرر شامل اوصاف نمي شود ،  درحالي كه بر اساس ديدگاه شيخ، قاعده لاضرر بيع ضررى را نيز در بر مى گيرد ، چون حکم به لزوم در بيع غرري ضرزننده است و طبق قاعده لاضرر برداشته مي شود.
3- نفى ضرر غير متدارك
بر اساس اين ديدگاه نفى به حال خودش باقى است. «لاضرر و لا ضرار» به اين معناست كه هر كس به ديگرى ضررى بزند، بايد آن را جبران كند. بر اساس اين ديدگاه اگر مالى از كسى از بين برود و جبرانى در برابر آن نباشد،، اين ضرر است و چون اين ضرر، در شريعت اسلام نفى شده است، پس بايد در برابر آن تدارك و جبرانى وجود داشته باشد .اگر كسى جاهل به «غبن» است و مال خود را به كمتر از ارزش واقعى آن به ديگرى فروخته، بر او ضرر وارد شده و خيار فسخ كه براى او در نظر گرفته شده،براى جبران زيان اوست.[15]
اين سه قول در صورتي است که مراد از « لا » لاي نافيه باشد.
4-  نهي تشريعي
شيخ الشريعه اصفهاني، معتقد است، مفاد حديث لاضرر، اين است که ضرر زدن به ديگران، شرعا حرام و مستوجب عقوبت است. وي شواهدي از کتاب و سنت مي آورد که، لا، به معناي نهي آمده است. مثل آيه شريفه «فلارفث و لافسوق و لاجدال في الحج»[16] که به معناي نهي از بدکاري و آميزش با زنان و ستيزه جويي در حج است.[17]
5- نهى حكومتى و سلطانى
 برخي گفته اند : (لا) نـفـى جـنس به معنى نهى است. و مقصود از آن نهى حكومتى و سلطانى است, نه نهى تكليفى. در توضيح گفته اند که پيامبر اسلام (ص) سه نوع احکام صادر مي کردند :احکام شرعي که از ناحيه خداوند مي آورده ، احکام قضائي که در مقام رفع مخاصمه صادر مي نموده و احکام حکومتي و اجرائي که در مقام مديريت جامعه صادر مي کرده است. گرچه هرسه حکم واجب الاطاعه هستند وليکن با هم تفاوت دارند.
سخني که در مورد قاعده لاضرر از پيامبر (ص) نقل شده که « قضي ان لاضرر و لاضرار » گرچه ظاهرا از احکام قضائي مي نمايد ولي در واقع پيامبر در مقام قضا براي رفع مخاصمه اين حکم را صادر نکرده است. زيرا در قضيه سمره بن جندب ، اصل زمين و يا درخت ، محل نزاع نبوده است و مرد انصاري از وي تظلم نکرده است که حضرت در باب تشخيص حق قضاوت کند بلکه مرد انصاري از طرز رفتار سمره به پيامبر (ص) شکايت نمود و آنحضرت نيز از باب حاکم جامعه حکم حکومتي صادر نمود. بنابراين مفاد قاعده لاضرر اين است که پيامبر (ص) با حکم حکومتي افراد را از اضرار به غير منع نموده است.[18]
6-  عدم امضاي شارع اضرار به غير را
برخي گفته اندکه مفاد قاعده لاضرر اين است که شارع مقدس ، اضرار به غير را که توسط مردم صورت مي گيرد امضاء نکرده است. بالتبع ضرر و حکم ضرري نيز منفي است.و « لاضرر و لاضرار » مانند اين است که کسي بگويد « در خانه من دروغ گفته نمي شود » يعني دروغ در خانه من مورد تأييد من نيست.[19] براساس اين نظريه ، فاعل ضرر منفي مردم است نه شارع مقدس و منفي خود ضرر و اضرار است نه حکم ضرري. و مفاد حديث منحصر در نهي تکليفي از اضرار به غير نيست بلکه احکام وضعي را نيز شامل مي شود کما اينکه دخول سمره بر منزل انصاري بدون اذن وي ضرر است و تکليفا نيزمنهي عنه است کما اينکه بيع غبني اگر بر وجه لزوم باشد ، وضعاً مصداق ضرر است و شارع آن را امضاء نکرده است و عدم امضاي شارع نيز مساوق با عدم نفوذ و عدم تأثير است.
تفاوت اين نظر با نظرهاي قبلي در اين است که طبق اين نظريه، قاعده لاضرر در عبادات ضرري مانند صوم و وضوء ضرري جاري نمي شود چون آنها مربوط به اضرار و ضرر مردم نيست. پس بايد عدم جواز آن را از ادله ديگري غير از قاعده لاضرر استفاده نمود.
برخي گفته اند قول حق در مفاد حديث اين است که ضرر در اسلام مشروعيت ندارد چه در مرحله قانونگذاري و چه در مرحله اجراء. توضيح مطلب اين است که قانون اسلام دو مرحله دارد يکي مرحله جعل و وضع قانون است و ديگري مرحله اجراء شدن قانون . مفاد حديث لاضرر اين است که اضرار به غير نه در مرحله قانون گذاري وجود دارد بدين معنا که دراسلام قانوني که موجب ضرر شود جعل نمي شود و نه در مرحله اجراء مشروعيت دارد بدين بيان که اگر قانوني در مرحله قانون گذاري از نظر کلي ضرر نداشته باشد ولي در هنگام اجراء به فردي ضرر مي رساند ، بموجب حديث لاضرر بطور موردي برداشته مي شود. مثلا جعل وجوب وضوء از نظر کلي ضرري ندارد ولي ممکن است در مرحله عمل بر شخصي آب ضرر داشته باشد که دراينصورت بموجب حديث لاضرر ، وجوب وضوء از آن شخص برداشته مي شود.
با توجه به توضيح فوق روشن مي شود که اوّلا کلمه « لا » نافيه است نه ناهيه. ثانيا نفي ضرر در حديث لاضرر ، اختصاص به ضرر شخصي ندارد بلکه ضرر نوعي را شامل مي شود. ثالثا نفي ضرر هم احکام تکليفي را شامل مي شود و هم احکام وضعي را. همانطوريکه دخول سمره بن جندب بر حياط مرد انصاري بدون اذن وي تکليفا ممنوع و لزوم بيع غرري نيز وضعا مرفوع است.[20]
تنبيهات
علماء و بزرگان پس از بيان مفاد قاعده لاضرر و مستندات آن ، معمولا تنبيهاتي را متذکر مي شوند که در ضمن آنها ، حدود ، مجرا و فروعات قاعده فوق را بيان مي کنند. در اينجا به چند تنبيه مهم و مفيد بطور مختصر اشاره مي کنيم.
1- قاعده لاضرر نسبت به احکام اوّليه چه نسبتي دارد؟
برخى از احكام شرعى، اگر به عموم آنها توجه شود و قاعده لاضرر، در آنها جاري نشود ، زيان برخود و ديگران را در پى دارد، از باب نمونه: اگر به عموم دليلهايى كه بر چيرگى مردم بر دارايى خود، يا دليلهايى كه بر لازم بودن قراردادها دلالت دارند و همچنين دليلهايى كه واجب بودن روزه، حج، امر به معروف و... بيان مى دارند، بدون توجه به نفى ضرر، جامه عمل پوشانده شود، لازم مى آيد هر دستيازى، هر چند زيان آور باشد، هم برخود و هم بر ديگران، روا دانسته شود و يا هر معامله اى هر چند، زيان آور، لازم و غير قابل فسخ باشد و يا هر كار عبادى، با زيان آور بودن آن براى گزارنده، واجب باشد.
در موارد ياد شده و همانند آن، نقش قاعده لاضرر چيست؟ آيا نقش آن ، محدود كردن دليلها و تنگ كردن دامنه اثرگذارى آنهاست يا اين كه هيچ پيوند و پيوستگى بين لاضرر و آن دليلها نيست؟ پاسخ پرسش بالا، با توجه به ديدگاهها در مفهوم قاعده لاضرر، گوناگون است:
کساني که معتقدند مفاد قاعده لاضرر نفي حکم ضرري است ، اعتقاد دارند که قاعده لاضرر حاکم بر احکام اوّليه است. مثلا قاعده لاضرر حاکم بر ادله لزوم بيع غرري و وجوب وضوء ضرري است. بنابراين بمقتضاي اين قاعده لزوم و وجوب برداشته مي شود.
همچنين کساني که معتقدند مفاد قاعده لاضرر نفي حکم بلسان نفي موضوع است ،اعتقاد دارند که قاعده لاضرر حاکم بر احکام اوّليّه است.
تفاوت نظر اوّل با نظر دوّم در اين است که در باب بيع غرري چون خود بيع موضوع است و ضرر ندارد براساس نظريه دوّم جاي اجراي قاعده لاضرر نيست. و چون لزوم بيع ضرر دارد براساس نظريه اوّل ، بمقتضاي قاعده ، حکم لزوم برداشته مي شود.
كسانى كه مفهوم لاضرر را نهى از ضرر زدن به ديگران مى دانستند، هيچ نقشى براى لاضرر و كاستن از قلمرو دليلها و هيچ پيوندى بين لاضرر و ديگر دليلهاى احكام شرعى نمى بينند. آنها بر اين باورند: دليل وضوء و روزه... مى گويد: وضو و روزه واجب است. در كنار اينها، حديث لاضرر هم مى گويد: زيان زدن به ديگران حرام است. در دادوستد زيان آور، روزه زيان آور بايد به دليلهاى خاص آنها مراجعه شود. بر طرف شدن لزوم معامله و يا وجوب وضوى ضررى هيچ پيوند و پيوستگى با لاضرر ندارد.
 همچنين براساس ديدگاهى كه مفهوم لاضرر را، نفى زيان جبران نشده مى داند، هيچ پيوندى بين لاضرر و احكام اوليه وجود ندارد; زيرا در اين صورت نيز، قاعده لاضرر حكم مستقلى است، ويژه جبران ضرر.
طبق نظر کساني که مفاد قاعده لاضرر را حکم حکومتي و اجرائي مي دانند فقط با قاعده تسليط تعارض دارد و دايره تسليط را که از احکام اوليه است محدودتر مي کند و برخوردي باساير ادله ندارد. بنابراين طبق اين نظريه ، قاعده لاضرر جلوي کساني را که از سلطه خود سوء استفاده مي کنند، مي گيرد و در مواردي نظير بيع ضرري و وضوء و روزه ضرري نقشي ندارد.
طبق آن نظري که مفاد قاعده لاضرر، امضاء نکردن شارع اضرار به غير است ، بحث حکومت مطرح نيست. چون قاعده لاضرر ناظر به احکام اوّليّه نيست. ولي بر سايرادله احکام مقدم است.
2- آيا از جريان قاعده لاضرر تخصيص اكثر لازم نمي‌آيد؟
برخي از محققين معتقدند ، قاعده لاضرر گرچه از حيث دلالت و سند معتبر و متين است ولي با توجه به اينکه بسياري از احکام ضرري از آن خارج شده اند ، تخصيص اکثر لازم مي آيد. چون احکام ضرري زيادي وجود دارد که قاعده لاضرر بر آنها شامل مي شود. مانند خمس ، زکات ، جهاد ، حج ، حدود شرعي و قصاص.
اين توهم موجب شده است که برخي قاعده لاضرر را مجمل بدانند و معتقد شوند که بايد در قاعده لاضرر به مواردي اکتفاء کرد که اصحاب به آن عمل کرده اند. وبرخي معتقد شوند که اين وهن با عمل اصحاب جبران مي شود.
ولکن اين توهم درست نيست و اشکال وارد نمي باشد. چون اوّلا موارد ياد شده عرفا و عقلا نه تنها ضرر نيست بلکه براي اصلاح فرد و جامعه و مديريّت اجتماع لازم و ضروري است. وثانيا اگر آنها را ضرري بدانيم بنا به عقيده برخي از علماء که مفاد قاعده لاضرر را نفي حکم ضرري نمي دانند تخصيص اکثر لازم نمي آيد.
3- آيا مراد از ضرر، ضرر نوعي است يا شخصي؟
آيا مراد از ضرري كه در اين قاعده مورد نفي قرار گرفته است ضرر شخصي است يا ضرر نوعي ؟ مقصود از ضرر شخصي اين است كه در هر موردي كه از حكم شرعي، ضرري براي شخص در خارج تحقق مي يابد حكم در مورد اين شخص مرتفع است نه از سائر اشخاصي كه متضرر نشده اند زيرا ممكن است حكمي نسبت به يك شخص ضرري باشد و نسبت به شخص ديگر ضرري نباشد.
بدون شک ادله قاعده لاضرر ظهور در ضرر شخصي دارد. چون الفاظ در چنين جاهائي ظهور در مصاديق خارجي دارد . پس اگر حکم نسبت به بعضي ضرر داشته باشد و نسبت به بعض ديگر ضرري نباشد ، قاعده در حق کسي که حکم نسبت به وي ضرري است ، جاري مي شود.
4- تعارض قاعده لاضرر با قاعدة تسليط
در تعارض لاضرر و قاعده سلطنت (الناس مسلطون علي اموالهم) چه بايد گفت ؟ شكي نيست كه قاعده لاضرر , حكم ضرري را رفع مي نمايد اعم از حكم تكليفي يا وضعي , مقتضي سلطنت هم كه همان سلطنت اعتباري است از قبل شارع براي مالكان در اموال و املاكشان مجعول است. اكنون اگر لازمه سلطنت شخصي، ضرر به شخص ديگر باشد آيا قاعده لاضرر مي تواند اين سلطنت را رفع نمايد؟ در پاسخ مي گوئيم چون سلطنت اعتباري که از ناحيه شارع مجعول است در صورتيكه منشا ضرربه غير شود بايد با قاعده لاضرر نفي گردد و گفته شود كه شارع در اين جا سلطنت را اعتبار نمي بخشد چون لازمه اعتبار بخشيدن در اين مورد ورود ضرر است و ضرر نيز مرفوع است. اكنون اگر ترك تصرف مالك و حكم به عدم سلطنت او موجب تضرر مالك باشد جريان قاعده لاضرر نسبت به خود مالك و شخص ديگر با هم تعارض پيدا مي كنند و تساقط مي نمايند و هنگامي كه تساقط نمودند مرجع قاعده سلطنت مي شود كه بلامعارض است و قهراً مالك در مال خودش مي تواند تصرف نمايد.
5- آيا قادع لاضرر عدمي را نيز شامل مي شود ؟
بدون شک قاعده لاضرر احکام وجودي را شامل مي شود بدين بيان که اگر جعل احکامي موجب ضرر در حق مردم شود ، آن حکم بموجب قاعده لاضر مرتفع مي گردد. اما بحثي که قابل طرح است اين است که اگر صادر نشدن حکم موجب ضرر شود آيا دراينجا نيز قاعده لاضرر جاري مي شود و از صادر نشدن حکم ممانعت مي کند يا نه؟ مثلا کسي فردي را چند روز حبس نموده که اگر شرع وي را ضامن نداند ، به شخص محبوس ضرر وارد مي شود. آيا مي توانيم بموجب قاعده لاضرر بگوييم چون عدم جعل ضمان در مورد چنين شخصي ضرر به شخص محبوس است ، پس بايد جعل ضمان شود يا نه ؟

ادامه نوشته

تفاوت مطلق و عام

فرق بين عموم و اطلاق

در مورد فرق بين عموم و اطلاق نيز گفته مى شود كه مطلق همانند عموم گزارشگرشمول و سريان است , با اين فرق كه در عموم شمول و سريان بالوضع است , يعنى واضع است كه يك رشته از ألفاظ و يا يك سلسله از أعداد را براى شمول و سريان وضع مى كند , حال آنكه در مطلق شمول و سريان بالوضع نيست , بلكه به مقدمات حكمت است , يعنى ما پس از تمام شدن مقدمات حكمت , استفاده شمول و سريان و همه گيرى مى كنيم . على هذا , چنانچه عموم و مطلق تعارض پيدا كنند , عموم هميشه مقدم خواهد بود . زيرا ظهور عام در عموم بالوضع است و متوقف بر چيزى نيست , و بدين جهت گفته مى شود كه ظهور عام ظهور تنجيزى است . أما ظهور مطلق در اطلاق خود , چون مبتنى بر مقدمات حكمتاست , ظهور تعليقى است و مى دانيم كه مقتضى تعليقى نمى تواند با مقتضى تنجيزى معارضة كند .
منبع: مقالات اصولى - سيد محمد موسوى بجنوردى

آموزش اصول فقه ویژه دانشجویان حقوق

معرفى كتاب القواعد و الفوائد
هرچند تاريخ تدوين اين كتاب به طور دقيق مشخص نيست، اما آن‏چه مسلّم است اين‏كه اين كتاب بيش از 12 رمضان سال 784ق تأليف شده است؛ زيرا مصنّف در اجازه‏اش به ابن خارن در تاريخ فوق نام اين كتاب را مطرح كرده است. اين كتاب‏ داراى سه دسته از قواعد است: قواعد اصولى، قواعد فقهى وقواعد ادبى. البته وجهه غالب آن قواعد فقهى است. شهيد ابتدا «قاعده‏اى» را مطرح و سپس نكات مرتبط با قاعده را ضمن «فائده» بيان كرده است و آن گاه فروع فقهى مناسب با آن را ذكر مى‏كند، در پايان چنان‏چه امورى از قاعده كلى استثنا شده باشد، بيان مى‏كند. القواعد، نزديك به 330 قاعده و حدود 100 فائده است. نقص اساسى اين كتاب به چينش و ترتيب قواعدمربوط مى‏شود. شهيد گاه قواعد فقهى را از اصولى يا ادبى جدا ننموده است؛ به بيان ديگر، قواعد فقهى را به ترتيب ابواب فقهى رايج ذكر نكرده است و در پاره‏اى از موارد قواعدى را در جاهاى مختلفى تكرار كرده است. به خاطر همين عدم انسجام و ترتيب، شاگرد او فاضل‏ مقداد (726 ق) كتاب القواعد شهيد را تهذيب و قواعد آن را مرتب كرده كه حاصل تلاش او كتابى به نام نُضد القواعد الفقيه شده است. شهيد بسيارى از اين قواعد را از كتاب‏هاى اهل سنت نقل و نظر صريح شيعه را در مقابل نظرات اهل سنت مطرح كرده است. البته در برخى موارد شهيد قاعده‏اى را ذكركرده، ولى نظريه مختار خودش را تبيين نكرده است، گويا دست‏كم يكى ازانگيزه‏هاى او بيان كيفيت تفريع فروع بر اصول بوده است، نه اظهار نظر در مسائل. محتواى كتاب اين عناوين را دارد: 1- مقدمات و قواعد خمس و مباحث اصولى، 2- قواعد اجتهاد، 3- قواعد نكاح، 4- قواعد قضا، 5- قواعد جنايات، 6- قواعد عبادات، 7- قواعد عقود.

مبانى كلامى‏
غرض افعال الهى‏
شهيد، احكام شرعى را بر اساس غرض ناشى از افعال الهى تحليل كرده است. او بر اين باور است كه افعال الهى اغراض نيكويى دارد و اين اغراض به نفع مكلف است. بر اين اساس، احكام شرعى را دسته‏بندى كرده است، شهيد اول مى‏گويد: از آن‏جا كه در علم كلام ثابت شده است كه افعال الهى به اهداف و اغراضى مستند است و محال است كه اين غرض قبيح باشد و نيز ممتنع است كه آن غرض به خداوند برگردد، ثابت مى‏شود كه غرض و هدف به مكلف برمى‏گردد و چنين غرضى يا رساندن سود به مكلف است و يا دفع ضرر از او و هر دوى آن‏ها گاه به دنيا نسبت داده مى‏شود و گاه به آخرت. بر اين اساس احكام شرعى از يكى از اين چهار صورت بيرون نيست.
مصالح و مفاسد شهيد
در موارد متعدّدى از مصالح و مفاسد سخن به ميان آورده است. ايشان ضمن شمردن انواع وسائل، مى‏گويد: وسيله پنجم، عبارت است از چيزى كه جلب مصلحت و دفع مفسده را تقويت كند و آن قضاوت و دعاوى و بيّنه‏هاست.
مقاصد پنج‏گانه‏
محمدبن‏مكى از پنج هدف و مقصد ياد مى‏كند: نفس، دين، عقل، نسب و مال. ايشان زيربناى تمام احكام تشريعى را محافظت از اين اهداف قلمداد كرده است. او مى‏نويسد: وسيله چهارم چيزى است كه موجب حفظ مقاصد پنج‏گانه مى‏شود و آن‏ها عبارت‏اند از: نفس، دين، عقل، نسب و مال. هيچ حكمى جز براى حفظ آن‏ها تشريع نشده است و آن‏ها ضروريات پنج‏گانه مى‏باشند. پس نفس به واسطه قصاص، ديه و دفاع حفظ مى‏شود؛ حفظ دين به جهاد و كشتن مرتد است، حفظ عقل با حرام نمودن مست كننده‏ها و حدّ بر آن‏ها حاصل مى‏شود، حفظ نسب به تحريم زنا، لواط، حرمت قذف و حد بر آن صورت مى‏گيرد و در نهايت حفظ مال به واسطه تحريم غصب، دزدى، خيانت، راه بستن و حد و تعزير بر آن‏ها انجام مى‏گيرد.
شئون پيامبر
از نظر شهيد اول، پيامبر شئون و وظايف متعددى دارد و هر يك از شئون آن حضرت فعل خاصى را اقتضا دارد. تشخيص و تفكيك شئون و تصرفات پيامبر در احكام شرعى از حساسيت ويژه‏اى برخوردار است، به عنوان نمونه افعالى را كه پيامبر به عنوان قاضى يا حاكم اسلامى انجام مى‏دهد قابل تغيير است و به شرايط زمانى و مكانى ويژه‏اى مختص است. شهيد مى‏گويد: تصرف پيامبر گاهى به تبليغ است و آن عبارت است از فتوا دادن و گاه به امامت است، همانند جهاد كردن و تصرف كردن در بيت المال مسلمانان و در نهايت گاهى تصرف او به قضاوت است، مانند خاتمه دادن به خصومت ميان مدعى و منكر (به شاهد يا قسم و يا اقرار) و هر تصرفى در عبادت، حتماً از باب تبليغ خواهد بود و گاه در برخى موارد ميان تصرف قضايى و تصرف تبليغى ترديد ايجاد مى‏شود، مثل مَنْ أحيا أرضاً فهى له.
تأثيرپذيرى از گذشتگان‏
شهيد در نظريات اصولى خويش از انديشمندان شيعى و سنى تأثيراتى را پذيرفته است كه به آن‏ها اشاره مى‏شود: 1 - شيخ مفيد 1 - 1 - مقدمه واجب‏ در زمينه مقدمه واجب، قول‏ها و نظريه‏هاى مختلفى مطرح است: يكى، وجوب مقدّمه به صورت مطلق است كه اين نظريه شيخ مفيد است و ديگرى، تفصيل ميان سبب و غير آن كه نظر سيد مرتضى است. شيخ مفيد مى‏گويد: آن‏چه كه فعل، جز به واسطه آن تمام نمى‏شود واجب است، همانند وجوب فعل مأمور به و نيز امر به مسبب دليل بر وجوب فعل سبب است و امر به مراد دليل بر وجوب فعل اراده است.
شهيد به پيروى از شيخ مفيد مقدمه واجب را به طور مطلق واجب مى‏داند. او مى‏نويسد: فائده: از آن‏چه بر (قاعده) تفريع مى‏شود «آن‏چه كه واجب، جز به آن تمام نمى‏شود، واجب است» وجوب شست‏وشوى تمامى لباس است، هنگامى كه نجاست در اجزاى آن مشخص نباشد.
حجيت مفهوم وصف‏
شيخ مفيد معتقد بود كه وصف، مفهوم دارد؛ يعنى هرگاه حكمى، به وصفى مقيد باشد، چنان‏چه آن وصف منتفى شود، حكم به تبع آن منتفى خواهد شد. او مى‏نويسد: اما دليل خطاب آن است كه حكم هرگاه بر برخى از صفات مذكور معلق شود، دلالت مى‏كند كه آن‏چه در صفت با آن مخالف است، بر خلاف آن حكم است، جز آن كه دليلى بر موافقت آن استوار شود.
شيخ طوسى پس از شيخ مفيد با اين تفكر موافقت كرد، ولى سيد مرتضى و در قرون بعدى محقق و علامه آن را نقد كردند. اما شهيد اول در ذكرى قول شيخ مفيد را تقويت و مفهوم وصف را معتبر تلقّى كرده است. او مى‏گويد: پنجمين مورد، دليل خطاب است كه بدان، مفهوم [نيز] گفته مى‏شود و اقسام فراوانى دارد: وصفى و شرطى. اين دو نزد برخى از اصحاب حجت است و اشكالى متوجه آن‏ها نيست، خصوصاً در مورد شرطى.

سيد مرتضى‏
شهيد حجيت اجماع را دخول قول معصوم‏ در ميان اجماع كنندگان مى‏داند. وى در اين نظر از سيد مرتضى تبعيت كرده است. سيد مرتضى دراين زمينه مى‏گويد: در تمامى اقسام گذشته به ناچار مى‏بايست قول امام معصوم‏ داخل در آن باشد؛ زيرا امام‏ از اعضاى امت است و از بالاترين مؤمنان و گرامى‏ترين عالمان است.
شهيد اول نيز با تأكيد برهمين مطلب مى‏نويسد: اجماع، اتفاق علماى شيعه بر مطلبى درزمان و عصرى است، بى‏آن‏كه معصوم معيّن باشد؛ زيرا بدين طريق دخول معصوم‏ فهميده مى‏شود.
شيخ طوسى‏
شيخ طوسى خبر مرسل را مشروط به آن كه اِخبار دهنده، جز از ثقه نقل نكند، حجت و معتبر دانسته است. بر اين اساس روايات مرسله ابن ابى‏عمير و صفوان بن‏
يحيى واحمد بن محمد ابى نصر وجز آن‏ها را پذيرفته است. شهيد مسلك شيخ را در حجيت خبر مرسل پذيرفته و مى‏گويد: [خبر واحد تحت شرايطى مقبول است‏] يكى از آن‏ها خبر مرسلى است كه اِخبار دهنده آن، از غير ثقه روايت نكند و روى همين مبنا است كه اصحاب، اخبار مرسله ابن أبى عمير، صفوان بن يحيى و احمد بن ابى نصر بزنطى را پذيرفته‏اند؛ زيرا آنان خبر مرسل را جز از ثقه نقل نمى‏كنند.
علّامه حلّى‏
شهيد در مباحث اصولى بيش‏تر از علامه حلّى متأثر شده است. اين تأثيرات از دو جنبه قابل بررسى است: يكى، از لحاظ شكلى و ترتيب مباحث اصولى و ديگرى، از جنبه محتوايى
 تأثيرات شكلى‏
ترتيب مباحث اصولى در القواعد با ترتيب مباحث كتاب تهذيب الوصول علامه منطبق است. جدول زير گوياى ترتيب اين دو كتاب است. فهرست كتاب تهذيب‏فهرست مباحث اصولى القواعد مقدمات قاعده
تعريف فقه، حكم وضعى و انواع آن‏ لغات قاعده
 اصل لفظى، حقيقت ومجاز امر ونهى قاعده
امرونهى‏ عام وخاص قاعده
عام‏وخاص‏ مجمل و مبيّن قاعده
 مطلق و مقيد ومجمل ومبيّن‏ افعال قاعده
 فعل النبى‏ نسخ قاعده
 نسخ‏ اجماع قاعده
اجماع‏ اخبار قاعده
عدالت راوى‏ قياس قاعده
 قياس‏ تعادل وتراجيح قاعده
 تعادل و تراجيح‏ اجتهاد قاعده
اجتهاد وتوابع آن‏

تأثيرات محتوايى‏
اجماع سكوتى: از نظر علامه حلى نمى‏توان اظهار نظر عده‏اى از فقها نسبت به حكمى و سكوت عده ديگر را اجماع ناميد و چنين عملى حجيت ندارد. گاهى از اين عمل، به اجماع سكوتى تعبير مى‏شود، علامه حلى مى‏گويد: بحث پنجم، نمى‏توان اظهار نظر برخى و سكوت ديگران از انكار را اجماع ناميد؛ زيرا احتمال دارد سكوت آنان به علت عدم اجتهادشان باشد يا ممكن است اجتهاد كرده باشند، ولى معتقدند هر مجتهدى مصيب به واقع است و يا مانعى از اظهار عقيده‏شان وجود دارد .... به هر حال چنين عملى حجت نيست.
شهيد به تبعيت از علامه، اجماع سكوتى را واقعاً اجماع نمى‏داند و براى آن هيچ‏گونه اعتبارى قائل نيست. وى مى‏نويسد: اجماع سكوتى، [حقيقتاً] نه اجماع است ونه حجيت دارد؛ زيرا احتمال غير رضا [از سكوت‏] وجود دارد.
در جاى ديگرى، شهيد تصريح دارد كه از نظر علماى شيعه هيچ اثرى بر آن مترتب نيست.
اطلاق و تقييد:
علامه در فصل پنجم از تهذيب موارد اطلاق و تقييد را بيان و حكم آن‏ها را مشخص كرده است. او مى‏نويسد: فصل پنجم، در مطلق ومقيد است. اگر مختلف باشند تقييدى در كار نخواهد بود، مثل و «آتوا الزكاة» و «اعتقوا رقبة مؤمنة» و چنان‏چه آن دو متماثل باشند و سبب متحد باشد، مطلق بر مقيد حمل مى‏شود تا به دو دليل عمل شده باشد ... و اگر سبب مختلف باشد، حمل مطلق بر مقيد واجب نيست؛ زيرا امكان تصريح بر بقاى مطلق بر اطلاقش وجود دارد.
شهيد اول با پيروى از علامه موارد اطلاق و تقييد را مطرح كرده است. البته شهيد تفصيل بيش‏ترى در اين زمينه داده است. او مى‏نويسد: براى مطلق و مقيد چهار قسم وجود دارد: اول، اختلاف حكم و سبب است. در اين صورت به اتفاق علما مطلق بر مقيد حمل نمى‏شود ...؛ دوم، اتحاد سبب و حكم كه قطعاً مطلق بر مقيد حمل مى‏شود ...؛ سوم، اختلاف سبب و اتحاد حكم...؛ چهارم، اتحاد سبب و اختلاف حكم  .... شهيد حكم قسم سوم و چهارم را بيان نكرده است.
دخول غايت در مغيّا:
علامه در بحث غايت، پس از تعريف و بيان الفاظ آن، دو حكم براى آن بيان مى‏كند: يكى، آن كه اگر غايت به واسطه امر محسوسى از مغيا جدا شود، مثل: «اتمّوا الصيام إلى اللّيل»، در اين صورت غايت در مغيا داخل نيست و در نتيجه حكمِ ما قبلِ غايت با ما بعد آن يكسان نخواهد بود و حكم ديگر آن كه غايت به واسطه امر محسوسى از مغيا جدا نشده باشد، غايت در مغيا داخل و حكم قبل و بعد از غايت يكى خواهد بود.
شهيد اول در اين زمينه مى‏گويد: شارع عبادات را به غايات مخصوصى محدود كرده است، مانند تعيين كردن روزه تا شب و شستن دست [در وضو] تا مرافق ... ظاهر آن است كه غايت در صورتى كه به واسطه امر محسوسى جدا نشده باشد، در مغيّا داخل است.
تجزّى در اجتهاد:
علامه تجزّى در اجتهاد را پذيرفته است، او مى‏گويد: اقرب آن است كه اجتهاد تجزيه بردار است؛ زيرا همان مقتضى كه براى وجوب عمل با اجتهاد در كل احكام وجود داشت، براى اجتهاد در برخى از احكام نيز وجود دارد.
شهيد با پيروى از علامه حلى، اين نظريه را قبول كرده است، او مى‏نويسد: شايسته‏تر امكان تجزّى اجتهاد است؛ زيرا هدف، آگاهى يافتن بر دليل حكم و آن‏چه درآن معتبر است مى‏باشد واين غرض در تجزّى هم وجود دارد و بعيد است كه غير از آن موارد به اين بعض مربوط باشد. پس به آن التفات نمى‏شود؛ زيرا چنين احتمالى براى مجتهد مطلق نيز مطرح است و بر همين مطلب در حديث مشهور ابى خديجه تنبيه شده است. امام صادق‏ مى‏فرمايد: به شخصى كه چيزى از قضاياى ما را مى‏داند نظر كنيد، پس او را ميان خودتان [قاضى‏] قرار دهيد؛ زيرا من او را قاضى قرار دادم.
تفاوت بيان علامه و شهيد در آن است كه شهيد، علاوه بر استدلال عقلى بر تجزّى در اجتهاد به روايت نيز تمسك كرده است و مسئله را از جنبه عقلى و نقلى ثابت كرده است، ولى بيان علامه بر جنبه عقلى مسئله تأكيد دارد. 5 - ماهيت نهى: در اين‏كه ماهيت نهى، مجرد ترك عمل است و يا كفِّ نفس از عمل، ميان اصوليان اختلاف نظر است. تفاوت اين دو نظر اين است كه اولى، امر عدمى و دومى، امر وجودى است. علامه در اين مورد آراى متعددى دارد. در تهذيب الوصول بر اين باور است كه مطلوب از نهى، كفّ نفس است، ولى در نهاية الوصول بر اين باور است كه مطلوب از نهى ترك عمل‏ است.
شهيد با تبعيت از نظر علامه در تهذيب، مطلوب از نهى را كف نفس مى‏داند. او درتعريف نهى مى‏نويسد: نهى، لفظى است كه همراه با طلب برترى، بر طلب كفّ دلالت دارد، مانند «لاتقربوا الزنى» «لا تمشِ فى الارض مرحاً».
تعريف حقيقت و مجاز:
علامه در تعريف حقيقت و مجاز براى شمول انواع حقيقت، اعم از لغوى، شرعى و عرفى (خاص و عام)، قيد اصطلاح تخاطب را به تعريف مشهورِ حقيقت و مجاز افزوده است. شهيد نيز همين گونه حقيقت را تعريف كرده است.

قُرافى‏
احمد بن ادريس بن عبدالرحمن بن عبدالله بن يليّن الصنهاجى ملقب به شهاب‏الدين، معروف به قرافى است. او از فقهاى بزرگ مالكى در قرن هفتم قمرى به شمار مى‏رود. او نزد اساتيدى، همچون محمد بن عمران معروف به شريف كركى و ابوبكر بن على الادريسى و ابن حاجب شامى تلمّذ كرد و پيوسته ملازم عزالدين بن عبدالسلام بود. از آثار او مى‏توان الفروق والذخيره را نام برد. سرانجام در سال 684 ق، در قاهره وفات كرد.
كتاب الفروق نوشته قُرافى (684 ق) از اعتبار و شهرت ويژه‏اى برخوردار است. او در قالب فروق، قواعد فراوانى را مطرح كرده است. در سرتاسر اين كتاب 274 فرق وجود دارد وهر فرقى متضمن دو قاعده است. بنابر اين در اين كتاب 548 قاعده ذكر شده است. دكتر لنگرودى در ميزان تأثير پذيرى شهيد از قرافى مبالغه كرده و مى‏گويد: اغلب مباحث كتاب فروق در كتاب قواعد شهيد آورده شده است ... گاه عين عبارت صاحب الفروق را اقتباس كرده است.
هرچند شهيد از قرافى متأثر بوده است، اما نمى‏توان گفت كه اغلب مباحث فروق در القواعد ذكر شده است؛ زيرا فروق حاوى 548 قاعده است كه در اين ميان شهيد تنها 94 قاعده را از او نقل كرده و تقريباً 42 مورد از سخن او را نيز نقد كرده است. 1 - 5 - وجوب تخييرى‏ قرافى معتقد است كه امر تخييرى امكان دارد و در اين صورت متعلق امر، مفهوم «احدها» است. اين مفهوم قدر مشترك ميان امور متعدد است و در اين مفهوم ديگر تخييرى نيست؛ در واقع امر تخييرى به امر تعيينى برگشت مى‏كند. او مى‏گويد: امر در مأمور به همراه با تخيير، مانند خصال كفاره، به مفهوم «احدها» تعلق مى‏گيرد كه ميان آن‏ها مشترك است؛ زيرا بر هر يك از آن خصال صدق مى‏كند. پس متعلق امر مشترك است و در آن تخييرى نيست و خصوصيات متعلق تخييرند و وجوب در آن‏ها نيست.
شهيد نيز به پيروى از قرافى مى‏گويد: امر ميان چند چيز به صورت تخييرى صحيح است و امر به قدر مشترك تعلق مى‏گيرد كه آن مفهوم «احدها» است و در آن تخييرى نيست و خصوصيات، متعلق تخيير مى‏باشند، زيرا عين يكى از آن‏ها بر مكلف واجب نيست، همان‏گونه كه اخلال به تمامى آن‏ها جايز نيست.
عدم استلزام عام نسبت به خاص‏ هرگاه لفظ عامى گفته شود، هيچ‏گونه دلالتى بر خاص و جزئيات زير مجموعه خود ندارد، مانند لفظ حيوان كه مستلزم انسان نيست. قرافى در اين زمينه مى‏گويد: حقيقت عامّه گاهى در رتبه‏هاى مترتب بر يك‏ديگر به اقل و اكثر و جزء و كل واقع مى‏شود و گاه در رتبه‏هاى متباين از يك‏ديگر.
شهيد ضمن انعكاس همين عبارت معتقد است كه در صورت اول، عام مستلزم خاص است، ولى در صورت دوم، عام مستلزم آن نخواهد بود.
انواع مصالح‏ شهيد چهار نوع مصلحت را به تبعيت از قرافى ذكر مى‏كند. شهيد مى‏گويد: مصالح بر سه قسم است: 1- مصالح ضرورى، مثل نفقه انسان بر خودش، 2-مصالح موارد احتياج، مثل نفقه انسان بر همسرش و 3- مصالح تكميلى، مانند نفقه انسان بر نزديكانش.
قرافى چهار نوع مصلحت را با همين عبارات بيان كرده است.
علايى (م 761ق)
او يكى از كسانى است كه بر انديشه‏هاى شهيد، تأثيرات فراوانى گذاشت.
منظور از علايى، صلاح‏الدين ابوسعيد، خليل بن كيكلدى بن عبدالله شافعى است كه در سال 694ق در دمشق چشم به جهان گشود و در سال 761 ق چشم از جهان فروبست. مرحوم خوانسارى به اشتباه تصور كرده كه منظور از علايى، محمد بن ابو بكر بن ايوب الزرعى الخليلى (ابن قيم) است
خوانسارى در روضات الجنات در اين زمينه مى‏نويسد: شهيد اول معاصر علايى بود ... او مدت زمان كوتاهى با شهيد معاشرت داشته يا تأليفات او را فراوان و به طور جدى مطالعه كرده است؛ زيرا از جهت سبك و تأليف ميان مصنفات آنان مشابهت ديده مى‏شود، به گونه‏اى كه گفته شده بيش‏تر قواعد شهيد از كتاب قواعد اين دانش‏مند يگانه اقتباس شده است.
عبدالعزيز بن عبدالسلام بن ابو القاسم بن الحسن السلمى الدمشقى، عزالدين ملقب به سلطان العلماء در سال 577ق در دمشق به دنيا آمد. او از فقها و مفسران شافعى قرن ششم و هفتم قمرى بود. التفسير الكبير، قواعد الاحكام فى مصالح الانام، الفتاوى و...نام برد. او در سال (660 ق) در قاهره دار فانى را وداع گفت
محقق كتاب القواعد (عبدالهادى حكيم) در اين زمينه مى‏نويسد: به نظر مى‏رسد كه مصنف در تدوين نظريات اهل سنت، به دو منبع اخير (القواعد ابن عبدالسلام والفروق) اعتماد زيادى كرده است.
نوآورى‏ها شهيد اول با بهره‏گيرى از هوش سرشار و با استفاده از مكتب فقهى و اصولى علّامه و فرزندش فخرالمحققين و مسافرت‏هاى علمى به سرزمين‏هاى مختلف اسلامى، توانست نظريه‏ها و انديشه‏هاى بديع و تازه‏اى را در عرصه اصول و فقه، ارائه دهد. او از چهل نفر از علماى اهل سنت اجازه علمى دريافت كرد و مسافرت‏هاى متعددى را براى آشنايى با افكار اهل سنت انجام داد. ازسوى ديگر، بر افكار رايج حوزه‏هاى شيعى آن عصر كه به طور عمده تحت تأثير محقق و علامه بود، احاطه داشت. از اين رو، براى او زمينه مناسبى فراهم آمد تا با احاطه بى‏وصف او بر مذهب شيعه و سنى، تحولات و ابتكارات علمى را پديد آورد. در زير قسمتى از آراى ويژه و نوآورى‏هاى شهيد را در اصول، بررسى مى‏كنيم. 1 - تغييرپذيرى احكام‏ شهيد در القواعد بحث مستقل ونسبتاً مفصّلى را در موضوع عرف مطرح كرده و در آن از عادت قولى و فعلى سخن به ميان آورده است. در آن‏جا از تغيير احكام به واسطه تغيير عادات سخن گفته است. توضيح آن كه برخى از احكام شرعى بر اساس عرف ويژه‏اى تنظيم شده‏اند و با تغيير آن عرف‏ها، احكام مترتب بر آن‏ها نيز تغيير مى‏يابد. از اين نظر، احكام الهى پويايى خاصى خواهند داشت كه در زمان‏ها و مكان‏هاى متفاوت، قابل تطبيق و اجراست. از نظر شهيد، احكام قابليت تغيير را دارند، اما بايد مكانيزم و سيستم تغيير آن‏ها را دريافت. يكى از عواملى كه مى‏تواند در تغيير و تحول احكام مؤثر باشد، عرف و عادت است. از عبارات شهيد استفاده مى‏شود كه در نظر او عرف و عادت دو مفهوم مترادف و يكسانند، لذا آن‏ها را به جاى يك‏ديگر به كار برده است. او در زمينه تغيير احكام، مى‏گويد: تغيير احكام به واسطه دگرگونى عادت‏ها امكان دارد، مانند پول‏هاى رايج و وزن‏هاى متداول و نفقه زنان و نزديكان. اين‏گونه امور تابع عاداتى است كه در آن زمان واقع شده‏اند.
صحيح و اعم‏
در مباحث الفاظ، اين بحث مطرح شده كه آيا الفاظِ عبادات و معاملات تنها بر صحيح از آن‏ها اطلاق مى‏شود يا شامل فاسد هم مى‏شود. ظاهراً شهيد براى اولين بار اين مسئله را در اصول شيعه عنوان كرده است. از نظر شهيد، ماهياتى را كه شرع جعل واختراع كرده و عقود، فقط بر صحيح اطلاق مى‏شوند و در اين حكم ميان عبادات و معاملات تفاوتى نگذاشته است. شهيد در اين باره مى‏نويسد: ماهيات جعلى، همانند نماز، روزه و ساير عقود، بر فاسد اطلاق نمى‏شوند، مگر حج؛ زيرا در صورت فساد نيز ادامه دادن آن واجب است. پس چنان‏چه بر ترك نماز و يا روزه قسم ياد كند، به مُسمّاى صحت اكتفا مى‏شودوآن عبارت است از داخل شدن در آن‏ها، ولى چنان‏چه پس از آن، نماز و روزه را فاسد و باطل كند حنثِ قسم، بر طرف نمى‏شود واحتمال عدم آن وجود دارد؛ زيرا در صورت فساد، بر آن‏ها نماز و صوم شرعى اطلاق نمى‏شود.
دلالت نهى بر فساد
در دلالت نهى بر فسادِ منهى‏عنه، نظريه‏هاى متعددى ابراز شده است. برخى به طور كلى معتقد به فساد منهى‏عنه شده‏اند. برخى ديگر مانند محقق وعلامه حلّى بر اين باورند كه نهىِ در عبادت بر فساد منهى‏عنه دلالت مى‏كند، ولى در معاملات چنين دلالتى ندارد.
شهيد تفصيل ميان عبادات و معاملات را به گونه‏ديگرى مطرح كرده است. از نظر او نهىِ در عبادات چه به ذات آن اصابت كند و چه به وصف خارج آن، موجب فساد منهى‏عنه مى‏شود، ولى در معاملات تنها در صورتى كه نهى به ذات آن تعلق گيرد، موجب فساد مى‏شود و در صورت تعلّق نهى به وصف خارج از ماهيت عقد، بر فساد دلالت نخواهد كرد. شهيد مى‏نويسد: نهى در عبادات، مفسد آن است، گرچه نهى به وصف خارج از آن تعلق گيرد، مانند طهارت گرفتن با آب غصبى و نماز خواندن در مكان غصبى و درغير عبادات (معاملات) چنان‏چه نهى از ذات ماهيت و نه از امر (وصف) خارجى باشد، دلالت بر فساد مى‏كند. پس بيعى كه مشتمل بر ربا باشد، فاسد است، نه مالكِ مساوى است ونه مالكِ اضافى. بيع در هنگام اذان ظهر جمعه صحيح است؛ زيرا نهى در صورت اول به نفس ماهيت بيع و در دومى به وصف خارج از بيع است.
البتّه مقصود شهيد از «وصفِ خارج» در معاملات، امر عارضى است كه گاه عارض بر معامله مى‏شود و گاه معامله بدون آن وصف تحقق مى‏يابد؛ زيرا شهيد در عبارت ديگرى وصفى را كه لازمِ معامله باشد، در صورت تعلق نهى به آن موجب فساد مى‏داند.
دلالت اقتضا و اشاره‏
اصوليان از برخى دلالت‏هاى الفاظ نام برده‏اند كه در قالب اصطلاحاتِ دلالات منطقى قرار نمى‏گيرند. اين دلالت‏ها در استنباط از آيات و روايات نقش مهمى دارند. شهيد براى نخستين بار دلالت اقتضا و اشاره را در اصول شيعه طرح كرد. او تنها دلالت اقتضا را تعريف و تبيين كرده است. از نظر شهيد، دلالت اقتضا سه مورد دارد: 1- در جايى كه صدق كلام به آن دلالت بستگى داشته باشد؛ 2- جايى كه صدق متكلم به آن بستگى داشته باشد و 3- موردى كه شرع اقتضاى آن دلالت را داشته باشد. شهيد در تعريف دلالت اقتضا مى‏نويسد: گاهى چيزى به طور ضمنى ثابت مى‏شود كه به صورت مستقل ثابت نمى‏گردد و اين قاعده از قاعده مقتضى در اصول فقه اخذ شده است (كه از آن به دلالت اقتضا تعبير مى‏شود) و آن زمانى است كه مدلول، مخفى و مضمر باشد؛ زيرا صدق متكلم ضرورى است، مثل رفع الخطأ يا به خاطر آن كه صحت لفظ بر آن متوقف است، مثل «اسأل القرية» و يا به جهت آن كه شرع آن را اقتضا دارد، مثل «اعتق عبدك عنى»؛ زيرا اين جمله از لحاظ شرعى اقتضا دارد كه قبلاًمكلف به آن منتقل شده باشد زيرا عتق‏ بايد از ملك باشد
شهيد درباره دلالتِ اشاره، توضيحى نداده است، ولى منظور اصوليان از آن اين است كه دلالت به قصد استعمالى، مقصود نباشد، اما مدلول آن لازمه مدلول كلام باشد، به نحو لزومِ غير بيّن و يا لزوم بيّن به معناى اعم، خواه مدلول آن از يك كلام استنباط شده باشد و يا از دو كلام.
شهيد در مورد دلالت اشاره مى‏گويد: از دلالتِ اشاره، احكام [شرعى‏] استفاده مى‏شود، مانند قول خداوند كه مى‏فرمايد: «وحمله وفصاله ثلاثون شهراً» و يا سخن ديگر خداوند: «وفصاله فى عامين» از اين دو كلام استفاده مى‏شود كه كم‏ترين مدت باردارى شش ماه است.
يكى از بحث‏هاى اساسى در مورد اين دو دلالت، حجيت و اعتبار آن‏ها است.مرحوم مظفر در اين زمينه معتقد است كه دلالت اقتضا از باب ظهور، حجيت‏دارد، ولى حجيت دلالت اشاره مورد ترديد است؛ زيرا در ظواهر داخل نيست.
از عبارات شهيد استفاده مى‏شود كه او دلالت اقتضا و اشاره را حجت مى‏داند؛ زيرا در مورد دلالت اقتضا مى‏گويد: «قد يثبت ضمناً ما لا يثبت اصلاً» و در مورد دلالت اشاره مى‏گويد: «يستفاد» منظور شهيد از «قد يثبت» طبق معيارى كه ارايه مى‏دهد، همان موارد دلالت اقتضاست.
اهم و مهم‏ قاعده اهم و مهم در مورد دو تكليف متزاحم با يكديگر مطرح مى‏شود؛ يعنى اگر دو تكليف در مقام امتثال با يكديگر تنافى داشته باشند، تزاحم، پيش مى‏آيد و براى رفع تزاحم تكليف اهم بر تكليف مهم مقدّم مى‏شود. ناگفته نماند كه تزاحم با تعارض تفاوت دارد؛ زيرا تعارض، تنافى دو دليل در مقام ثبوت و تشريع است، در حالى كه تزاحم، تنافى دو دليل در مقام اثبات و امتثال است.
شهيد در مورد اهم و مهم اين چنين اظهار مى‏كند كه: و گاهى دو امر مهم با يك‏ديگر تعارض مى‏كنند كه در اين صورت اهم بر مهم مقدم مى‏شود، مثل آن كه نماز جماعت، مستحب است و از سوى ديگر، نماز در مسجد نيز مستحب است، در صورتى كه آن دو با هم‏ديگر تعارض كنند، اقرب آن است كه نماز جماعت مقدم است، هر چند در خانه باشد.
انواع ظواهر شهيد در زمينه دلالت لفظ بر معناى خود آن را به نص، مجمل، مؤول و مرجوح تقسيم مى‏كند. اگر لفظ خالى از هر گونه احتمالى است به آن نص مى‏گويند و در مقابل آن مجمل قرار دارد و در صورتى كه همراه با احتمال راجح بر منطوق باشد به آن مؤول مى‏گويند و چنانچه با احتمال مرجوح همراه باشد به آن ظاهر گفته مى‏شود. انواع ظاهر چهار قسم است: 1- برترى به حسب حقيقت شرعيه، مثل دلالت حج بر مناسك مخصوص، 2-برترى به حسب حقيقت عرفيه، مثل دلالت «أو جاء أحد منكم الغائط» بر حدث، 3-دلالت مطلق بر مدلولش، 4-دلالت عام بر مدلولش.
اين دسته‏بندى از ظواهر دست‏كم تا پيش از شهيد، سابقه نداشته است.

نسبيت اجمال و نص‏
شهيد پس از تعريف اجمال و نص، اذعان مى‏كند كه اجمال و نص به عنوان دو وصف براى لفظ مطلق نيستند، بلكه ممكن است لفظى به يك اعتبار مجمل و نسبت به اعتبار ديگر نص باشد، مثل آيه «والمطلقات يتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء» كه در دلالت كردن بر گرفتن عدّه نص است، ولى نسبت به ميزان عدّه و تعيين زنى كه بايد عدّه بگيرد، مجمل است. بر اين اساس، شهيد معتقد است كه اجمال و نص نسبى است.
تساهل در ادعاى اجماع و توجيه شهيد يكى از مشكلات فقه، ادعاهاى متعدد اجماع است. اين ادعاهاى اجماع كه گاه با وجود مخالف و گاه در مقابل اجماع ديگرى ادعا مى‏شود براى فقيهى كه مى‏خواهد فتوا بدهد، سردرگمى به وجود مى‏آورد. شهيد براى پاسخ‏گويى به اين اجماع‏ها توجيهات بسيار واقع بينانه‏اى دارد كه به آن‏ها اشاره مى‏كنيم: - مخالفى كه معلوم و مشخص است اعتبارى ندارد و به ادعاى اجماع ضربه نمى‏زند، - فقها مسائل مشهور را اجماع نام‏گذارى كرده‏اند، - هنگامى‏كه ادعاى اجماع مى‏كردند، مخالف را نمى‏شناختند، - اختلاف و مخالفت را جورى توجيه مى‏كردند تا با ادعاى اجماع قابل جمع باشد، - فقها بر روايتى اجماع مى‏كردند؛ يعنى همه آن را در كتاب‏هاى حديثى نقل مى‏كردند.
به اين توجيهات پنج‏گانه بعدها بسيار توجه شد، به طورى كه شيخ انصارى و صاحب معالم آن را در كتاب‏هاى رسائل و معالم نقل كردند.
گسترش دليل عقل‏
طرح عقل به عنوان يك دليل درعرصه استنباط فقهى، فراز و نشيبى داشته است. در ابتدا در كلمات شيخ مفيد از آن سخن به ميان آمده؛ سپس سيد مرتضى و قاضى ابن برّاج آن را در طول ساير ادله به كار برده‏اند، آن‏گاه ابن ادريس با صراحت از دليل بودن عقل نام برده است. تحول اساسى پس از آن دوره، مربوط به شهيد اول است كه دليل عقل را به طور جامع و گسترده و به طور تفصيلى بيان كرده است. شهيد تصريح مى‏كند كه دليل عقل بر دو قسم است: قسمى كه توقفى بر خطاب شرعى ندارد؛ يعنى از مستقلات عقليه است. براى اين قسم پنج مورد برمى‏شمرد: 1- آن‏چه از قضيه عقل استفاده مى‏شود، مانند وجوب پرداخت بده‏كارى،حرمت ظلم و استحباب احسان كردن، در اين‏گونه موارد چنان‏چه دليل نقلى وارد شود، جنبه تأكيدى دارد و ارشادى است. 2- هنگامى‏كه دليلى در مقام نباشد، به اصل برائت تمسك مى‏شود. مستفاد از اين كلام شهيد اين است كه وى اصل برائت را در طول ساير ادله مى‏داند، بر خلاف برخى از اصوليان گذشته، مثل سيد مرتضى و ابن ادريس، كه آن را درعرض ساير ادله نيز به‏كار مى‏بردند. از اين اصل به استصحاب حالِ عقل نيز تعبير مى‏شود. شهيد براى اصل برائت به دليل نقلى نيز تمسك مى‏كند. اين يكى از نكات جديدى است كه سابقه نداشته است. از نظر شهيد، حديث «كل شى‏ء فيه حلال و حرام فهو لك حلال حتى تعرف الحرام بعينه فتدعه» دلالت بر برائت مى‏كند. 3- اين‏كه در مقام استدلال گفته مى‏شود: «دليلى بر فلان مطلب نيست، پس منتفى است»، به اصل برائت برمى‏گردد. 4- اخذ به اقلّ هنگامى‏كه دليلى بر اكثر نباشد، به اصل برائت بر مى‏گردد. چنين تحليلى از دليل عقل و دسته‏بندى جامعى كه بسيارى از مباحث اصولى را زير عنوان دليل عقل قرار دهد، تا زمان شهيد سابقه نداشته و اين از ابتكارات شهيد اول به شمار مى‏آيد. 5- اصالت بقاى ما كان كه از آن به استصحاب حال شرع و استصحاب حالِ اجماع نيز تعبير مى‏شود. اصوليان در مورد حجيت چنين اصلى اختلاف نظر دارند. قسم دوم دليلِ عقل، مواردى است كه عقل بر خطاب متوقّف است، اين قسم داراى شش مورد است: 1- مقدمه واجب مطلق، 2- امر به شى‏ء مستلزم نهى از ضدش باشد، 3- فحواى خطاب - مفهوم موافقت - ، 4- لحن الخطاب، و آن چيزى است كه به طور ضرورى از معنا استفاده مى‏شود، 5- دليل خطاب و از آن به مفهوم تعبير مى‏شود كه اقسام بسيارى دارد: وصفى و شرطى (كه اين دو نزد برخى از اصحاب حجيت دارند و شهيد هم آن دو را مى‏پذيرد) مفهوم عدد و مفهوم غايى (كه از نظر شهيد، مفهوم غايى به مفهوم وصف برمى‏گردد.) مفهوم حصر (حجيت آن مسلم است) و مفهوم لقب (كه حجيت ندارد)، 6- اصل اباحه در منافع و اصل حرمت در مضار.
شهيد در مورد عدم علم به خلاف مى‏گويد: هرگاه گروهى از اصحاب فتوايى دهند و مخالفى براى آن‏ها معلوم نباشد، چنين مسئله‏اى قطعاً اجماع نيست، خصوصاً در صورتى كه علم داشته باشيم كه امام داخل آن گروه نباشد. در صورتى كه معلوم نيست كه امام داخل است و مشخص نيست كه ساير علما موافق آن مسئله و فتوا باشند، عدم علم به خلاف كفايت نمى‏كند؛ زيرا اجماع، وفاق است، نه عدم علم به خلاف و آيا چنين عدم خلافى در صورت فقدان مستند ظاهرى (حجّت عقلى و نقلى) حجّت است؟ ظاهر آن است كه حجت است؛ زيرا عدالت آنان مانع از فتوا دادنِ بدون علم مى‏شود.
اجماع منقول‏
شهيد ظاهراً اولين كسى است كه اجماع منقول را مطرح كرده است. از نظر شهيد، اجماع به واسطه نقلِ واحد، ثابت و داراى اعتبار است. او در اين زمينه مى‏گويد اجماع به واسطه خبر واحد ثابت مى‏گردد تا زمانى كه علم به خلاف آن حاصل نشود؛ زيرا خبر واحد ماده قوى است، همانند روايت آن. به تحقيق كتاب خلاف، انتصار، سرائر و غنيه بر بيش‏تر اين مشتمل است، در حالى‏كه مخالف در برخى از آن‏ها حتى از ناقل آن ديده شده است.
عدم علم به خلاف‏
شهيد با توجه به دقت‏هاى عالمانه‏اش ميان اجماع و عدم علم به خلاف، تفاوت قائل مى‏شود و در مرحله بعد از حجيت و اعتبار آن بحث مى‏كند. از نظر او، اجماع معنايش وفاق است كه بار اثباتى دارد، ولى عدم علم به خلاف بار نفى دارد و اين عدم علم به خلاف حجيت دارد.
شهرت‏
شهيد از دو نوع شهرت بحث كرده است: 1- شهرت روايى 2- شهرت فتوايى. از نظر شهيد روايت مشهور، روايتى است كه راويان آن از سه نفر بيش‏تر باشند. به چنين روايتى مستفيض نيز گفته مى‏شود. منظور از شهرت فتوايى، آن چيزى است كه عمل به آن در ميان علما شهرت يافته باشد.
از كلمات شهيد استفاده مى‏شود كه او هر دو قسم شهرت را معتبر و حجت مى‏دانسته است. وى در اين زمينه مى‏نويسد: برخى مشهور را به مجمع‏عليه ملحق ساخته‏اند، اگر منظورشان از الحاق در اجماع است، اين سخن ممنوع است، ولى چنان‏چه مقصود آنان در حجيت است، اين حرف نزديك به چيزى است كه ما مى‏گوييم و به دليل اين‏كه ظن در طرف شهرت قوى است، خواه شهرت روايى باشد - به اين‏كه تدوين آن يا راويان آن به يك لفظ يا الفاظ متفاوت زياد باشد - و خواه شهرت در فتوا.
آن‏گاه شهيد، مباحث تعارض شهرت را مطرح مى‏كند كه در اين‏جا دو مورد را ذكر مى‏كند: 1- تعارض شهرت روايى با شهرت فتوايى، كه از نظر شهيد، شهرت فتوايى مقدم است. 2- تعارض شهرت مستند به روايت ضعيف با حديث قوى. در اين صورت نيز شهيد شهرت را بر حديث قوى مقدم مى‏كند.
تجرّى‏
نقطه اصلى بحث در تجرى آن است كه آيا قطع، مطلقا حجت است يا اساساً حجيت قطع به موردى منحصر است كه قطع مصادف با واقع باشد. بر اين اساس در صورتى كه شخص مايعى را كه قطع به خمريتش داشته است و از روى علم و عمد آن را بنوشد و بعد معلوم شود كه خمر نبوده، آيا چنين شخصى بر اين گستاخى به معصيت و تجرّى عقاب مى‏شود يا نه؟
ريشه‏هاى اين بحث به نظريه‏هاى شهيد اول در القواعد برمى‏گردد. شيخ انصارى نيز براى بحث تجرى به كلام شهيد اول استناد كرده است. البته روشن است كه اين بحث با عنوان تجرّى در كلمات شهيد و ديگران مطرح نبوده، ولى اساس چنين بحثى را مى‏توان در آثار شهيد جست‏وجو كرد. شهيد اول در اين زمينه مى‏گويد:
. البته علامه حلى نيز سخنى مشابه آن در مورد ضيق وقت در نماز دارد (علامه حلى، تذكرة الفقهاء، ج‏1، ص‏86)، ولى سخن شهيد در اين‏جا از عموميت برخوردار است.
نيتِ معصيت تا زمانى كه آن را عملى نكرده، در معصيت و مذمّت مؤثر نيست و در روايات، چنين عملى مورد بخشش واقع شده است. پس اگر معصيتى را نيت كند و به آن‏چه كه معصيت مى‏پندارد عمل كند، بعد خلاف آن معلوم شود، پس در تأثير اين نيت (در عقاب و مذمّت) اشكال و نظر است؛ از آن نظر كه اين‏نيت با معصيت مصادف نبوده، بسان يك نيت صرف تلقى مى‏شود و در نتيجه مورد مؤاخذه قرار نمى‏گيرد، ولى از آن جهت كه چنين عملى دلالت بر هتك حرمت و جرأت بر معصيت دارد مورد عقاب و مذمت قرار مى‏گيرد.

اقسام استصحاب‏
اقسام استصحاب براى اولين بار به تفصيل در كلام محقق بيان گرديد، اما شهيد آن‏را توسعه داد و اقسام ديگرى به آن افزود. از اين رو اقسام استصحاب از نظر شهيداهميت دارد. علاوه بر اين، شهيد، استصحاب را جزء قواعد پنج‏گانه‏اى قرارداده است كه همه احكام شرعى به آن‏ها بازگشت مى‏كند، او در اين زمينه مى‏گويد: قاعده سوم: قاعده يقين است و آن بنا گذاشتن بر اصل است؛ يعنى استصحاب چيزى كه گذشته است و آن چهار قسم دارد: 1- استصحاب نفى در حكم شرعى تا زمانى كه دليل بر آن وارد شود و از آن به برائت اصليه تعبير مى‏شود، 2- استصحاب حكم عموم، تا هنگامى كه مخصصى وارد شود و استصحاب حكم نص، تا موقعى كه ناسخى پديد آيد. اين مورد تنها در موردى تمام است كه به صورت مستوفا از مخصص و ناسخ جست‏وجو شده باشد، 3- استصحاب حكمى كه شرعاً ثابت شده است، 4- استصحاب حكم اجماع در محل نزاع، چنان كه مى‏گوييم: آن‏چه از غير دو مجراى طبيعى انسان خارج مى‏گردد وضو را نقض نمى‏كند؛ زيرا پيش از اين خارج شدن، اجماع بر طهارت آن قائم است و آن حكم اجماعى، استصحاب مى‏شود؛ زيرا اصل در چيز محققى، دوام آن است، مگر معارضى براى آن ثابت شود و اصل عدم معارض است.
احتياط
اصل بحث احتياط پيش از شهيد نيز مطرح بوده است، ولى شهيد ديدگاه‏هاى خاصى درباره آن دارد كه كم‏تر سابقه داشته است و گاه او مباحثى را بر احتياط مترتب كرده كه جنبه ابتكارى دارد.
شهيد احتياط را راهى براى جلب مصلحت و دفع مفسده مى‏داند.
شهيد، مستند قاعده و اصل احتياط را دلايل نقلى قرار داده است، او مى‏گويد: اصل اين، احاديث خاصى است كه در بعضى از آن‏ها وارد شده و نيز حديث عام از پيامبر گرامى ‏است كه فرمود: «دع ما يريبك إلى ما لا يريبك» [آن‏چه را كه ترديد دارى رها كن و به سوى چيزى كه ترديد ندارى روى بياور.
عمل به دو اصل متنافى. شهيد مى‏گويد: عمل به دو اصل متنافى در بسيارى از مسائل واقع شده است. و اصل و ريشه آن غالباً أخذ به احتياط است.
عمل به نظريه‏هاى مختلف. او مى‏نويسد: از همين باب است جمع ميان مذاهب و نظريه‏ها در صحت عبادت و معامله تا آن‏جا كه امكان دارد.

تأويل‏
يكى از مباحث مهم لفظى كه در علوم نقلى به ويژه فقه و تفسير كارايى بسيارى دارد، بحث تأويل است كه شهيد هم جاى‏گاه و هم مراتب آن را مشخص و مثال‏هايى بر آن مترتّب كرده است. او مى‏گويد: تأويل، تنها در ظواهر است، نه نصوص و براى تأويل مراتبى است كه بالاترين آن، آن‏جايى است كه لفظ احتمال آن را داشته باشد و در كلام زياد داخل شود و نزديك به اين مرتبه، جايى است كه احتمال آن در لفظ بعيد باشد، ولى قرينه‏اى بر آن دلالت كند، و بعيدترين تأويل موردى است كه نه احتمال آن از لفظ برود و نه قرينه‏اى بر آن قائم شود كه اين صورت ردّ شده و پذيرفته نمى‏شود.
كاربرد اصول
در كلام شهيد شهيد اصول را در موارد متعددى به كار برده است كه برخى لفظى و برخى ديگر عملى است:
اصل عدم سرايت، شهيد مى‏گويد: اصل، اقتضا مى‏كند كه حكم بر مدلول لفظ منحصر شود و به غير مدلولش، جز در برخى موارد سرايت نكند.
اصل عدم تشريع، شهيد مى‏نويسد: اگر فعل پيامبر بين فعل تكوينى و تشريعى متردّد شد، آيا بر تكوينى حمل مى‏شود؛ (زيرا اصل عدم تشريع است ) و يا بر شرعى؛  زيرا پيامبر براى بيان شرعيات مبعوث شده است
اصل عدم تداخل اسباب
شهيد مى‏گويد: اصل در اسباب، عدم تداخل آن‏ها است، ولى برخى مواضع استثنا شده است.
اصل برائت، شهيد اولين قسم از موارد دليل عقل را تمسك به اصل برائت شمرده است.
اصل استصحاب، شهيد مى‏گويد: پنجم، اصل بقاى آن‏چه در گذشته بوده است و به آن استصحاب حال شرع مى‏گويند.
اصل در منافع و مضار، ايشان بر اساس اين اصل، اصل در منافع را اباحه و اصل در مضار را حرمت مى‏داند.
فاضل مقداد عالمى فقيه، متكلم، عالم به علوم معقول و منقول بود. وى از بزرگان علماى اماميه به شمار مى‏آمد. او نزد متأخران به «فاضل سيورى» يا «فاضل مقداد» شهرت داشت. ايشان از اكابر شاگردان شهيد اول و از كسانى بود كه از وى اجازه نقل‏ روايت داشت. شاگردان فاضل مقداد كه از او روايت مى‏كردند، عبارتند از: شرف‏الدين مكى، حسين بن علاءالدين قمى، تاج‏الدين حسن بن راشد حلّى، محمدبن شجاع قطان حلى، احمد بن فهد حلى و سيف‏الدين شفرابى. فاضل مقداد در زمينه‏هاى مختلف تصنيف‏هايى دارد كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود: آداب الحج، آيات الاحكام، التنقيح الرائع و كنز العرفان.
هم‏چنين در اصول، شرحى بر كتاب مبادى الاصول علامه و شرحى بر كتاب القواعد و الفوائد شهيد اول به نام نُضد القواعد الفقهية على مذهب الامامية نوشته است. كتاب «شرح مبادى الاصول» در دست‏رس نيست اما كتاب نضد القواعد الفقهيه‏ با تحقيق سيد عبداللطيف كوه‏كمرى و به اهتمام سيدمحمود مرعشى توسط كتابخانه آيت‏اللَّه مرعشى در سال 1403 ق چاپ و منتشر شده است.  وى از علماى اماميه در قرن نهم قمرى و عالمى فاضل، محقق، اديب، شاعر و فقيه است. ايشان از شاگردان شيخ ظهيرالدين عاملى است. نسب وى به سلاطين آل‏بويه‏ مى‏رسد. وى از بلاد خويش به بلاد شام هجرت كرد و به تحصيل علوم پرداخت. او حاشيه‏اى بر قواعد علامه و حاشيه‏اى بر ذكرى الشيعه شهيد نوشته است، هم‏چنين‏ وى حواشى زيادى بر كتب اصول و غير آن نوشته است، كه هيچ‏كدام از آن آثار در دست‏رس نيست.

- محمد بن على بن ابراهيم بن حسن بن ابى جمهور إحسائى
زندگى نامه‏
وى از علماى بزرگ اماميه، عالمى فاضل، حكيم كامل و مدقق، متبحر و ماهر، متكلم و محدث و از شاگردان شيخ على بن هلال جزائرى و حسن بن عبدالكريم‏ فتال و از معاصران محقق كركى است.
برخى از تأليفات او عبارتند از: معين الفكر، غوالى اللئالى يا عوالى اللئالى، زاد المسافرين فى اصول الدين، المجلى فى مرآة المنجى، درر اللئالى و المسالك الجامعية.
هم‏چنين كتاب‏هاى اصولى وى عبارتند از: - الأقطاب الفقهية والوظائف الدينية على مذهب الامامية كه مانند قواعد شهيد بر اقطاب مرتب است، اما از قواعد شهيد خيلى مختصرتر است. اين كتاب مشتمل بر
برخى مباحث فقهى و هم‏چنين قواعد فقهى و اصولى مى‏باشد. - كاشف الحال عن احوال الاستدلال. - الاجتهادية؛ - قبس الاقتداء أو الاهتداء فى شرائط الافتاء و الاستفتاء كه مشتمل بر مباحث اجتهاد و تقليد است. رسالة فى لزوم العمل بأخبار الأصحاب فى هذا الزمان.
هيچ‏كدام از اين سه اثر اخير يافت نشده است. در مورد ابن ابى جمهور احسائى شبهات زيادى وارد شده و نسبت‏هاى ناروايى به ايشان داده‏اند. حضرت آيت‏اللّه العظمى مرعشى نجفى؛ آن شبهات و نقد آن‏ها را در رساله‏اى به نام الرّدود و النقود على الكتاب و مؤلفة والاجوبة الشافية الكافية عنهما گردآورى كرده است. اين رساله در مقدمه كتاب العوالى به چاپ رسيده است. تعدادى از شبهات وارده بر ايشان از اين قرار است: او از غلات بود، از عرفا وصوفيه بود، از فلاسفه بود، وى درنقل روايات، اهل تساهل بود و هرچه و در هر جإ؛طض  مى‏يافت در كتاب‏هايش نقل مى‏كرد، وى اخبارى بود، او در نقل روايت غيرضابط و غيرمتثبت بود.
معرفى اجمالى كتاب الأقطاب الفقهية ابن ابى جمهور
پس از نوشتن كتاب حديثى عوالى اللئالى در آرزوى نوشتن كتاب فقهى‏اى بود كه هم جامع باشد و هم به دانش‏پژوه اين رشته، كيفيت استخراج فروع از اصول را آموزش دهد. از اين رو تصميم بر نوشتن اين كتاب گرفت. او در مقدمه كتاب چنين نگاشته است: واز آن‏جا كه خداوند كريم توفيق اتمام كتاب عوالى اللئالى الحديثة على مذهب الاماميه را عنايت فرمود، دوست داشتم به دنبال آن رساله‏اى در احكام فقهى و وظايف دينى كه جامع بين فروع و دلايل آن و مشتمل بر مسائل و دلايلش باشد و به جوينده مشتاق، كيفيت استخراج را بياموزد، به نگارش درآورم.
نويسنده در اين كتاب مباحث اصولى و فقهى را در 46 قطب بيان كرده است كه در اين ميان نزديك به 16 قطب نخست كتاب به قواعد و اقطاب اصولى اختصاص دارد. او همانند ساير قاعده‏نويسان، علاوه بر توضيح قاعده، فروع ومصاديق متناسب با آن را نيز ذكر كرده است. وى در بيان قواعد اصولى و فقهى از ترتيب و نظم خاصى پيروى نكرده است. سرفصل‏ها و عناوين كلى مباحث اصولى كه ابن ابى جمهور مطرح ساخته، به قرار ذيل است: 1- تعريف حكم و اقسام آن، 2- وضع، سبب، شرط و مانع و اقسام آن‏ها، 3- بنابر اصل، تعارض اصلين، 4- رخصت‏هاى شرعى، 5- نفى ضرر، 6- عادت و تغيير احكام، 7- اقسام دلالت الفاظ، 8- مطلق و مقيد و حالت مختلف آن، 9- دو اصل متنافى، 10- منحصر كردن حكم بر مدلول لفظ، 11- انشا و خبر، 12- امر و نهى، 13- افعال پيامبر، 14- حجيتِ اجماع، 15- خبر در بردارنده قرينه. ابن ابى جمهور، مباحث مختلف اصولى و فقهى را بايك‏ديگر مخلوط كرده كه اين امر باعث پيچيدگى و به‏هم ريختگى اين كتاب شده است. براى نمونه، سه مورد اين اختلاط ذكر مى‏شود: الف) ابن ابى جمهور در قطب 8، قاعده نفى ضرر و قاعده عادت را با يك‏ديگر مخلوط نموده است ، در حالى كه همه قاعده‏نويسان اين دو قاعده را از يك‏ديگر تفكيك كرده‏اند. ب) در قطب ، قاعده بنابر اصل يا استصحاب را ذكركرده است و در ادامه بدون‏ آن كه اصل قاعده نيت را بيان كند يك فرع آن را بيان كرده است.
در قطب 13، بحث انشا و خبر و فرق آن‏ها را مطرح كرده و بى‏هيچ مناسبتى بحث را روى مانع و انواع آن برده است، در حالى كه شهيد اول، مانع و اقسام آن را از اقسام حكم وضعى شمرده است.

تأثيرپذيرى از گذشتگان‏
شهيد اول‏ ابن ابى جمهور در افكار و انديشه‏هاى اصولى، سبك وشيوه نگارشِ كتابش به شدت تحت تأثير شهيد اول قرار داشته، به گونه‏اى كه اگر گفته شود عمده اين كتاب تلخيصِ كتاب القواعد و الفوائد است، سخن گزافى نيست؛ تشابه در عبارات، مثال‏ها، فروع و چينش مطالب همگى حاكى از اين مطلب است. براى اثبات ادعاى فوق، سه مورد از عين عبارات آن دو عالم فقيه نقل مى‏شود تا ميزان و كميت تأثيرپذيرى به خوبى آشكار شود
عنوان كتاب‏ شهيد كتاب ذكرى را در يك مقدمه و چهار قطب به نظم مى‏كشد. ايشان‏ مى‏گويد: اما اقطاب چهارگانه عبارتند از: اول، عبادات؛ دوم، عقود؛ سوم، ايقاعات و چهارم سياسات كه به آن‏ها احكام نيز مى‏گويند. ابن ابى جمهور با الهام از كتاب ذكرى، نام كتاب خويش را الأقطاب الفقهية گذاشته است.

تعريف حكم‏ شهيد مى‏گويد: الحكم خطاب الشرع المتعلق بأفعال المكلفين بالإقتضاء او التخيير او الوضع. ابن ابى جمهور عين همين تعريف را براى حكم در كتاب خود آورده است.
متعلق حكم‏ شهيد اول درباره متعلق حكم مى‏گويد: متعلقات الاحكام قسمان: أحدهما: ما هو المقصود بالذات وهو المتضمن للمصالح و المفاسد فى نفسه والثانى: ما هو وسيلة وطريق الى المصلحة والمفسدة، و حكم الوسائل حكم المقاصد و تتفاوت الفضائل بحسب المقاصد.
ابن ابى جمهور نيز در اين زمينه مى‏نويسد: متعلق الحكم مقصدان نفس المصلحة او المفسدة فى نفسه ووسيلة: هى الطريق المفضى الى احدهما و حكمها حكمه فى الاحكام الخمسة ويتفاوت فى الفضيلة بحسب تفاوت المقاصد فيها.
نوآورى‏ها
هر چند ابن ابى جمهور عميقاً تحت تأثير شگرف انديشه‏هاى شهيد اول قرار داشته است، اما به هر حال به عنوان يك فقيه و اصولى از انديشه‏هاى ويژه‏اى هم برخوردار بوده كه به رغم اندك بودنش، بايد به آن توجه شود. 1 - تعارض اصل و ظاهر ابن ابى جمهور مى‏گويد: گاهى اصل و ظاهر با يك‏ديگر تعارض مى‏كنند، مانند غساله حمام و لباس كسى كه پيوسته شراب مى‏خورد وگل سر راه، و براى آن فروع بسيارى است و در ترجيح هر كدام بر ديگرى دو وجه است. تا اين‏جا شهيد هم همين‏طور مطرح كرده، ولى ابن ابى جمهور ملاك تقدم يكى بر ديگرى را چنين ذكر كرده است: نزديك‏ترين اين دو وجه [به واقع‏] مراعات كردن قوت و ضعف در هر يك از آن‏هاست.
. ابن ابى جمهور احسائى، الأقطاب الفقهيّه، ص‏45: «وقد يتعارض الأصل والظاهر، كغسالة الحمام وثياب مدمن الخمر وطين الطريق، وله فروع كثيرة. وفى ترجيح أيهما وجهان، أقربهما مراعاة القوة والضعف فى أيهما
حمل مطلق بر مقيد
بى‏ترديد براى مطلق و مقيد حالات متفاوتى است كه در برخى از آن‏ها حمل مطلق بر مقيد واجب و در برخى اين حمل لازم نيست. ابن ابى جمهور مى‏گويد: اگر سبب و حكم در مطلق و مقيد مختلف باشد، اجماعاً حملى صورت نخواهد گرفت و در صورتى كه آن دو يكى باشند، حمل، قطعى است و براى آن، مثال‏هايى است و گاهى در نفى و اثبات جارى مى‏شود و اگر سبب، مختلف ولى حكم، متحد باشد يا برعكس، در حمل مطلق بر مقيد اختلاف است و اقوا [به نظر من‏] در اين دو صورت، حمل مطلق بر مقيد است.
كل و كلّى‏
ابن ابى جمهور مى‏گويد: لفظ، يا دلالت بر كلى مى‏كند يا دلالت بر كلّ و در هر دوحالت يا در ثبوت يا در نفى؛ در ثبوت [در امتثال‏] به جزئى از كلى اكتفا مى‏شود و در نفى بايد جميع جزئيات [ترك شود] و در مورد كل نيز [در امتثال‏] آوردن جزء كافى است و در نفى بايد جميع [ترك شود].
فقدان دلالت امر بر فوريت‏ از نظر ابن ابى جمهور، صيغه امر بر فوريت هيچ‏گونه دلالتى ندارد.
سيد محمد بن ابراهيم حسينى شيرازى دشتكى
وى ملقّب به صدرالدين و امير صدرالدين و سيدالحكماء و صدرالعلماء و صدرالحكماء و صدرالحقيقة و معروف به صدرالدين كبير است. او عالم، حكيم، فقيه مدقق و از علماى اوايل قرن دهم قمرى مى‏باشد. ايشان علوم شرعى را از پدرش غياث‏الدين منصور و پسر عموى پدرش ميرنظام‏الدين احمد بن اسحاق بن على بن عرب‏شاه فراگرفته است. وى از خانواده اهل علم و آبا و اجدادش از علماى‏ عصر خود بوده‏اند. تعدادى از تأليفات او به شرح زير است: حاشية تيسير الوصول الى جامع الاصول در فقه شافعى؛ حاشية شرح المطالع؛ حاشية مطول و حاشية كشاف زمخشرى. كتاب اصولى وى حاشية شرح مختصر الاصول عضدى است كه در دست‏رس‏ نيست. - سيد جمال‏الدين بن عبدالله بن محمد بن حسن حسينى جرجانى (زنده در سال 921ق) جمال الدين، عالمى فاضل، محقق و مدقق است. وى از معاصران محقق كركى يا از شاگردان او مى‏باشد. او در زمان شاه اسماعيل صفوى به مقام صدارت رسيد.
كتاب اصولى وى شرح تهذيب الاصول علامه مى‏باشد كه بين اصوليان معروف است و از آن زياد نقل مى‏كنند. اين كتاب محققانه بهترين شرحى است كه بر تهذيب الاصول علامه نوشته شده است.
سيد بدر الدين حسن بن سيد جعفر بن فخرالدين حسن بن نجم‏الدين بن اعرج حسينى عاملى موسوى كركى
سيد بدرالدين از اكابر علماى شيعه، فاضل جليل القدر و از مشايخ شهيد ثانى است. شهيد ثانى در وصف استاد خود چنين فرموده است: فقيه كبير اجل اعلم اكمل، رييس الفقهاء، صاحب نفس طاهره زكيه، افضل متأخرين در هر دو قوه علميه وعمليه و.... آبا و اجداد وى از مشاهير علما بوده‏اند.
مشايخ و اساتيد او عبارتند از: پسر خاله‏اش محقق كركى، شيخ على بن عبدالعلى ميسى و شيخ شمس‏الدين محمد بن داوود معروف به ابن مؤذن جزينى.
برخى از شاگردان او نيز به اين قرار است: شهيد ثانى، شيخ حسين بن عبدالصمد والد شيخ بهائى و فرزندش سيد حسين.
سيد بدرالدين در موضوعات مختلف تأليفاتى دارد كه برخى از آن‏ها عبارتند از: المحجة البيضاء و الحجة الغراء، مقنع الطلاب و شرح الطيبة الجزرية فى القرائات العشر. كتاب اصولى وى العمدة الجلية فى الاصول الفقهية است كه امروزه در دسترس‏ نيست.

كمال‏الدين حسين بن خواجه شرف‏الدين عبدالحق اردبيلى معروف به الهى‏
وى عالمى فاضل، كامل و ماهر در علوم عقلى و نقلى و نخستين كسى است كه در علوم شرعى طبق مذهب تشيع به زبان فارسى كتاب نوشته است. او در مذهب حق‏ شيعه تعصب خاصى داشته و به مسلك تصوف و عرفان، رغبت كامل داشته است.
اساتيد او عبارت‏اند از: شيخ على آملى، جلال الدين محمد دوانى، غياث الدين بن الامير صدر الشيرازى و جمال الدين عطاء الله بن فضل‏الله حسينى.
از جمله شاگردان ايشان ميرزا كمال‏الدين ابراهيم صفوى اردبيلى است.
ايشان بيش از سى تأليف، تعليق، حاشيه و رساله در مورد موضوعات مختلف دارد كه به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: منهج الفصاحة فى شرح نهج‏البلاغه، كتاب التفسير، امامت (به فارسى و تركى)، فضايل ائمه و دلائل امامت ايشان و.... كتاب اصولى او شرح تهذيب الاصول علامه حلى است كه در دست‏رس‏
نيست.

نورالدين أبوالحسن على بن حسين بن عبدالعالى عاملى كركى
زندگى نامه‏
محقق ثانى از علماى قرن دهم قمرى و معاصر شاه طهماسب صفوى بود. وى عالمى عامل و فقيهى كامل، مجتهد و اصولى، محقق و مدقق، نادره و علّامه وقت خود بود. در وثاقت و دقت نظر و جلالت علمى و عملى و كثرت تحقيق و تدقيق و نيكويى تأليف و متانت تصنيف، از كثرت شهرت به اقامه برهان و بينه احتياج ندارد.
گاهى معروف به شيخ علائى و زمانى معروف به مولاى مروج و گاهى معروف به محقق ثانى و محقق كركى بود. به خاطر شهرت و آوازه‏اى كه پيدا كرده بود، شاه‏
طهماسب به او عنايت داشت و منصب شيخ‏الاسلامى را به او واگذار كرد. بدين ترتيب، خدمات دينى و مذهبى زيادى انجام داد به طورى كه در ترويج مذهب جعفرى و قلع و قمع بدعت‏ها و دفع شرارت و مفاسد، كوشش و جان‏فشانى مى‏كرد. محقق كركى به خاطر ترويج مذهب به بلاد مختلفى از جمله شهرهاى مختلف ايران مسافرت كرد.
برخى از اساتيد ايشان عبارتند از: على بن هلال جزايرى، شيخ شمس‏الدين محمدبن خاتون و شيخ شمس‏الدين جزينى پسر عموى شهيد اول.
هم‏چنين شيخ على بن عبدالعالى كركى، ابن ابى جامع، شيخ زين‏الدين الفقعانى، شيخ نعمت الله بن شيخ جمال‏الدين ابى العباس و شيخ عبدالنبى جزائرى از جمله شاگردان وى مى‏باشند.
محقق كركى تأليفات وتعليقات فراوانى دارد كه به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: جامع المقاصد فى شرح القواعد، حاشية ارشاد علامه حلى، حاشية تحرير علامه، حاشية مختصر النافع، شرح الفيه شهيد اول و شرح شرايع.
آثار اصولى وى دو رساله به‏نام طريق استنباط الاحكام و رسالة فى المنع من تقليد الميّت مى‏باشد.
رساله طريق استنباط الاحكام دو بار چاپ شده است. ابتدا در سال 1391ق در نجف اشرف و بعد در سال 1396ق در شهر مقدس قم با تحقيق و تعليق عبدالهادى فضلى و در 24 صفحه توسط مكتبة الاسلامية الكبرى چاپ شده است.

روش‏شناسى
معرّفى اجمالى رساله طريق استنباط الاحكام‏ محقق كركى اين رساله را به درخواست دو نفر از شاگردانش به نگارش درآورده‏است. آنان از وى خواسته بودند كه دستور عمل استنباط و كيفيت استخراج حكمِ وقايع را از ادله، آن‏گونه كه او به صورت شفاهى آموخته بود، براى آنان تبيين كند. شايد آنان احساس مى‏كردند همه شيوه‏ها و روش‏هاى استنباط در كتاب‏هاى اصولى و به صورت كاربردى بيان نشده است، از اين‏رو، از او چنين درخواستى را كردند.
كيفيت طرح مباحث‏ محقق كركى در اين رساله از مباحث مفصل اصولى سخن به ميان نياورده است، بلكه مقصود او ارايه دستورالعملى كلى براى شخصى است كه مى‏خواهد ورود و خروج و كيفيت عملى كردن استنباط را ياد بگيرد. مباحث رساله‏ محقق كركى به طور مختصر و سربسته اين مباحث را مطرح كرده است: 1- راه‏هاى رسيدن به احكام (ادله اربعه)، 2- كيفيت استفاده از كتاب براى اثبات حكم شرعى، 3- كيفيت استفاده از سنت براى اثبات حكم شرعى، 4- اجماع، 5- ادله عقل، 6- وجوب اجتهاد، 7- كيفيّت تصرّف مجتهد درحوادثى كه محلّ فتواست.
نوآورى‏ها
خبر مُرسل‏ محقق كركى در حجيت خبر مرسل همان نظريه شيخ طوسى را پذيرفته است. او مى‏گويد: اصحاب ما از مراسيل، جز به آن‏چه كه معلوم باشد كه مُرسِل آن جز از ثقات نقل نمى‏كند، عمل نمى‏نمايند، مانند ابن ابى عمير وابو بصير. نكته اضافى در كلام وى‏ اين‏است كه به برخى از مراسيل اصحاب مى‏توان عمل كرد و به برخى ديگر بنا به دلايلى نمى‏توان. از نظر محقق كركى به مراسيل علامه حلى، فخرالمحققين، شيخ مقداد و ابن فهد حلى مى‏توان عمل كرد، ولى مراسيل شهيد اول و محقق حلى اعتبار كافى ندارد.
تعارض اخبار
محقق پس از تعريف انواع خبر (صحيح، موثق، حسن و ضعيف) به سلسله مراتب آن‏ها اشاره كرده و مى‏گويد در صورت تعارض اين اخبار با يك‏ديگر، صحيح مقدم مى‏شود و در مرحله بعدى خبر حسن و در نهايت به خبر موثق عمل مى‏شود، ولى به هر حال به خبر ضعيف عمل نمى‏شود.
حجيت اجماع منقول‏
محقق كركى به پيروى از شهيد اول، اجماع منقول به خبر واحد را مطرح ساخته و آن را حجت دانسته است.
دليل عقل‏
محقق كركى هنگام شمردن دلايل احكام از دليل عقل به «ادلة عقل» تعبير مى‏كند. او پس از شهيد اول دليل عقل را گسترش بيش‏ترى مى‏دهد و موارد جديدى بدان مى‏افزايد. مصاديق وموارد دليل عقل از نظر كركى به اين قرار است: منطوق، مفهوم موافقت، مفهوم مخالفت، برائت اصليه، استصحاب، اتحاد طريق المسئلتين و تعدى حكم از منطوق به مسكوت.
دليل وجوب اجتهاد
محقق كركى مى‏گويد: دليل ما بر عمل به اين ادله روايتى است كه به صورت صحيح از امام صادق‏ نقل شده كه شيخ مقداد در تنقيح، آن را چنين آورده است: بر ماست كه اصول را به شما القا كنيم و بر شماست كه بر آن اصول تفريع كنيد و اين دليل وجوب اجتهاد نيز مى‏باشد.
فرق محل فتوا و محل روايت‏ يكى از شيوه‏هاى مهم استنباط فهم و درك موارد فتوا و موارد روايت است؛ زيرا در مواردى كه محل فتواست در آن‏ها نهىِ از تقليد اموات وجود دارد. محقق كركى موارد محل روايت را چنين مى‏شمرد: 1- نص از كتاب، 2- نص از سنت متواتر و آحاد صحيحه، 3- مشهور روايى و فتوايى ميان علما، 4- مواردى كه اجماعى است، چه اجماع كل امت يا اجماع شيعه. اما موارد محل فتوا از نظر ايشان عبارت است از: 1- مسائل موارد نزاع ميان مجتهدان كه در كتاب‏هاى مختلف علامه حلّى جمع شده است، 2- فروعى كه بعد از علّامه توسط مجتهدان بعدى، مثل شهيد و متأخران او مطرح شده است.
كيفيت تصرف در حوادث‏ محقق كركى پس از آن كه ميان موارد روايت و موارد فتوا تمييز قائل شده است، در موارد فتوا چگونگى تصرف مجتهد را در ادله بيان مى‏كند: از نظر محقق كركى حوادث دو دسته‏اند: 1- حوادثى كه در زمان‏هاى گذشته حادث شده است و مجتهدان در آن بحث كرده‏اند كه در اين صورت لازم است دانش‏پژوه، اقوال و ادله مجتهدان را بداند تا يكى را بر ديگرى ترجيح دهد، ولى در صورتى كه مرجحى برايش حاصل نشده باشد، بايد توقف و احتياط كند. 2- چنان‏چه حوادث از زمره حوادثى باشد كه در زمان جوينده و دانش‏پژوه ايجاد شده در اين‏جا در صورتى كه حادثه از جزئياتى باشد كه در كليات مسائل داخل است، بايد جزئى را در آن كلى داخل كند، ولى چنان‏چه داخل يكى از كليات نشده، خود او در آن حادثه بحث و تصرف كند، به اين‏كه به اصول و ادله مراجعه كند و آن‏چه را با ادله مناسبت دارد، تطبيق مى‏دهد.
امير غياث‏الدين منصور بن صدرالدين محمد بن ابراهيم حسينى دشتكى شيرازى
وى از اعاظم علما، فحول حكماى نامى اسلامى امامى، جمع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول، اكمل اهل دقت و نظر و جلالت علمى او مسلّم همگان بود.
در سن چهارده سالگى انگيزه جدل و مناظره با علّامه دوانى را در مطالب علمى عالى در خود ديد و در بيست سالگى از تحصيل علوم فارغ شد. ايشان به «خاتم‏ الحكماء» و «استاد البشر» و «عقل حادى عشر» موصوف و به «غياث الحكماء» و «امير غياث‏الدين» معروف و مشهور بود.
او در علوم و فنون مختلف تأليفاتى دارد كه به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: اثبات الواجب تعالى، اشراق هياكل النور عن ظلمات شواكل الغرور، التجريد و تعديل الميزان.
كتاب اصولى وى المحاكمات بين حواشى والده الامير صدرالدين على شرح مختصر العضدى وحواشى المحقق الدوانى عليه است. اين كتاب در دست‏رس نيست.
شاه طاهر بن رضى‏الدين حسينى كاشانى
ايشان از اكابر علماى اثنى عشرى و عالم در حديث، فقه، تفسير و رياضى بود.تعدادى از ملوك هند به بركت ارشادات وى مذهب تشيع را قبول كردند.
تعدادى از كتاب‏هاى او به اين قرار است: احوال معاد، انموذج العلوم و شرح باب حادى عشر.كتاب اصولى وى شرح تهذيب الأصول علامه حلى مى‏باشد. كه در دسترس‏ نيست. - شيخ زيدالدين بن نورالدين على بن احمد بن محمد بن على بن جمال الدين‏بن تقى بن صالح بن مشرف عاملى شامى طوسى جبعى مشهور به شهيد ثانى‏
زندگى نامه‏
وى مشهور به شهيد ثانى است و در علم، فضل، زهد، عبادت، وثاقت، ورع، تحقيق، تبحر، جلالت قدر، عظمت شأن و كرامت، بلكه در تمام كمالات و فضايل مشهورتر از آن است كه ذكر شود و محاسنش بيش‏تر از آن است كه قابل شمارش باشد. وى از مفاخر و اعيان و اكابر فقهاى اثنا عشرى و فقيهى اصولى، محدثى‏ رجالى، مفسر، اديب، نحوى و لغوى، حكيم متكلم بود. جامعيت او در تمامى علوم عقلى و نقلى و فنون ادبى و عربى و رياضى مسلم عامّه و مشهور آفاق بود و از اماميه نخستين كسى است كه در علم درايه كتاب تأليف كرده است. پدر بزرگوار، هم‏چنين‏ اجداد و اولاد و احفادش همه از اهل علم بوده‏اند.
شهيد ثانى براى تحصيل علم و كسبِ فيض از اساتيد به شهرهاى مختلفى از جمله دمشق، مصر، حجاز، عراق و بيت‏المقدس سفر كرد.
ايشان غير از مذهب اثنا عشرى، به مذاهب اهل تسنن نيز مسلط بود و به هر گروهى طبق مذهبش فتوا مى‏داد. برخى از مشايخ و اساتيد شيعى ايشان عبارتند از: پدر بزرگوارش على بن احمد معروف به ابن حاجه نحاريرى، محقق ميسى، سيد حسن بن سيد جعفر موسوى كركى عاملى صاحب محجة البيضاء، شمس‏الدين محمد بن مكى و شيخ احمد بن جابر. اما تعدادى از مشايخ و اساتيد سنى ايشان نيز به اين قرار است: شمس‏الدين بن طولون دمشقى حنفى، شيخ محيى الدين عبدالقادر ابن ابى الخير الغزى، شيخ شمس‏الدين بن ابى اللطف مقدسى، شيخ شهاب‏الدين احمد رملى و شيخ شهاب‏الدين بن نجار حنبلى.
ايشان شاگردانى نيز داشته است كه برخى از آن‏ها عبارتند از: سيد نورالدين على‏بن حسين موسوى عاملى جبعى (والد صاحب مدارك)، شيخ حسين بن عبدالصمد (والد شيخ بهائى) محمد بن حسين (ملقّب به حرعاملى) و على بن زهرة عاملى جبعى.
شهيد ثانى در علوم و فنون مختلف تأليفات و تصنيفات زيادى داشته است، به طورى كه تا هشتاد و سه كتاب براى آن عالم فرزانه ذكر كرده‏اند.
اينك به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم: الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه، روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان علامه حلى، المقاصد العليه، مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، حاشية الارشاد و البداية فى علم الدرايه.
اما كتاب‏هاى اصولى ايشان نيز به اين قرار است: تمهيد القواعد الاصولية والعربية لتفريع الاحكام الشرعيه، رسالة فى عدم جواز تقليد الميت، رسالة فى الاجتهاد، رسالة فى تحقيق الاجماع (هيچ‏كدام از اين دو اثر اخير تا كنون يافت نشده و در دست‏رس نيست) و رسالة فى تيقن الطهارة و الحدث و الشك فى المتأخر منهما.
روش‏شناسى
معرّفى اجمالى تمهيد القواعد
چنان‏كه گذشت شهيد در اين كتاب صد قاعده اصولى و صد قاعده ادبى را با فروع و مصاديق آن‏ها ذكر كرده است. او در ابتدا، باب، سپس فصل و بعد از آن مقدمه و در نهايت به طرح قواعد پرداخته است. ابواب اصولى اين كتاب به قرار زير است: المقصد الاول: فى الحكم، المقصد الثانى: فى الكتاب والسنة، المقصد الثالث: فى الاجماع، المقصد الرابع: فى القياس، المقصد الخامس: فى ادلة اختلف فيها، المقصد السادس: فى التعادل و التراجيح، المقصد السابع: فى الاجتهاد و التقليد. شهيد ضمن اين صد قاعده، مهم‏ترين مباحث اصولى هر بابى را به خوبى بيان كرده است.
مقايسه تمهيد القواعد با القواعد والفوائد كتاب القواعد شهيد اول و تمهيد القواعد شهيد ثانى نخستين كتاب‏هايى مى‏باشند كه مباحث فقهى و اصولى و ادبى را به سبك قاعده مطرح كرده‏اند و هر يك خصوصيات و ويژگى‏هايى دارند كه آن‏ها را از ساير كتاب‏هاى مشابه جدا مى‏سازد. از اين رو، مقايسه اجمالى آن دو حايز اهميت است. 1- القواعد و الفوائد حاوى قواعد اصولى، فقهى و ادبى است، در حالى كه تمهيدالقواعد تنها شامل قواعد ادبى و اصولى است. 2- شهيد اول قواعد را از يك‏ديگر تفكيك نكرده، ولى تمهيد القواعد شهيد ثانى از اين جهت، نظم ويژه‏اى دارد. او به خوبى، قواعد اصولى را از ادبى جدا كرده است. 3- قواعدى را كه شهيد اول طرح كرده بر حسب ترتيب معهود ابواب اصولى، فقهى و ادبى نيست، در حالى كه اين ترتيب در تمهيد القواعد به شايستگى رعايت شده است. 4- در القواعد، تمامى مباحث اصولى مطرح نشده، در حالى كه در تمهيد القواعد همه مباحث اصولى به طور جامع طرح شده است. 5- نكته مهم ديگر اين‏كه ميزان تأثير پذيرى شهيد ثانى در تمهيد القواعد نسبت به شهيد اول در القواعد بيش‏تر است. و به همين ميزان نوآورى شهيد ثانى در تمهيد كم‏تر از شهيد در القواعد است.

كيفيت طرح مباحث‏ شهيد ثانى
در تمهيد القواعد دو دسته قواعد را بررسى كرده است (قواعد اصولى و قواعد ادبى) و از هر نوع، صد قاعده را انتخاب كرده است و روش ويژه‏اى در طرح و بيان مباحث اصولى به كار بسته است كه به تفصيل موارد آن ذكر مى‏شود
هدف و انگيزه‏
از نظر شهيد ثانى نقطه اصلى اجتهاد و استنباط، توانايى برگشت دادن فروع به اصول متناسب با آن‏هاست و اين مهم جز با تمرين دادن و نشان دادن عملىِ كيفيتِ ردّ فروع به اصول و قواعد ميسّر نمى‏شود. از اين رو، هدف او از تأليف كتاب التمهيد، ارايه راه‏هاى عملى براى تحصيل ملكه اجتهاد در ميان طلاب حوزه‏هاى علوم دينى است.
نقش اصول و ادبيات در اجتهاد
شهيد ثانى معتقد است كه علوم مختلفى در زمينه‏سازى براى فقه و اجتهاد تأثير دارند، ولى در اين ميان اصول و ادبيات عرب، نقش بارزترى بازى مى‏كنند؛ چرا كه اصول، امكان استدلال را براى اثبات فقه تأمين كرده و ادبيات عرب، راه وصول به آن است، اما مى‏توان نيازمندى به ساير علوم را در استنباط، با مراجعه به منابع اصيل آن، برطرف كرد. شهيد درباره اهميت اين دوعلم مى‏گويد: مهم‏ترين مقدمات علم فقه، علم اصول و ادبيات است؛ زيرا اولى، روش و دليل فقه است و دومى، راه و مسلك آن است و غير از اين‏دو علم، يا فقه بر آن متوقف نيست، مثل علم كلام (جز آن مقدارى كه در تحقق ايمان، معتبر است) يا فقه بر آن متوقف است، ولى با اين حال در آن‏ها همين مقدار كه به اصول تصحيح شده مراجعه شود كافى است، مثل حديث و لغت.
تفريع‏گرايى‏
شهيد بر اين باور است كه بيان قواعد ادبى و اصولى به صورت انتزاعى و بدون ذكر مصاديق و موارد نمى‏تواند براى اجتهاد و استنباط، اثر كافى داشته باشد، هر چند در جاى خود شرط لازم براى اجتهاد به حساب مى‏آيند. بر اين اساس،هنگام ذكر هر قاعده، مصاديق و فروعى را نيز براى آن شمرده است. البته دراين باره بناى استقصاى فروع را به طور كامل نداشته، وگرنه حجم كتاب به چندين جلد مى‏رسيد. با وجود اين، شيوه متعادلى را در تفريع، انتخاب كرده است.
غير استدلالى‏
هدف اصلى شهيد در كتاب مذكور، آشنايى طلاب با كيفيت تفريع و استخراج فروع از اصول بوده و بر همين اساس او كم‏تر به استدلال بر صحّت و سقم مطالب پرداخته است. خود وى به همين نكته اذعان كرده است.
شهيد ثانى در تطبيق و تفريع فروع تنها به ذكر مصاديق ومثال‏هاى قاعده اكتفا نكرده و گاهى شيوه استدلال را به عنوان تفريع بر قاعده ذكر كرده است. او مى‏گويد: هرگاه مأمور به، اسم جنسى باشد كه به واسطه «من» مجرور شده باشد، مانند آيه شريفه: «خذ من أموالهم صدقة» مقتضاى آن وجوب از هر نوعى است كه دليلى بر اخراج آن قائم نشده باشد ... و از فروع آن: استدلال به آيه بر موارد اختلافى در وجوب زكات در آن‏ها است، مثل اسب و مانند آن.
تفريع‏گرايى، شهيد ثانى را تا به آن‏جا سوق داده كه گاهى فرعى از مذهب شيعه براى قاعده‏اى نيافته، لاجرم فرع مذهب اهل سنت را بر قاعده مزبور تفريع كرده است: هر گاه سبب، عام و لفظ، خاص باشد معيار در اعتبار، لفظ است (نه سبب)و عامه بر آن متفرّع كرده‏اند ....

فرق‏شناسى‏
شناخت تمايز و فرق‏هاى امور مشابه از ضرورت‏هاى هر علمى است. در گذشته، علم فروق جاى‏گاه ويژه‏اى، به خصوص در فقه اهل سنت داشته است، به گونه‏اى كه‏ كتاب‏هاى مستقلى در اين رابطه تدوين شده است، مانند كتاب الفروق قُرافى. شهيد ثانى در كتاب تمهيد القواعد به گونه تلفيقى عمل كرده است؛ بدين معنا كه علاوه بر ذكر قواعد، گاهى به فروق ميان قواعد و مسائل فقهى پرداخته است، براى نمونه او فرق ميان خبر و انشا را بيان كرده است.
بيان واژه‏هاى مختلف يك قاعده‏ شهيد سبك و روش معجم‏نگارى را تا حدودى در كتاب التمهيد به كاربسته است، او در آن‏جا نام‏هاى متعدد هر قاعده را متذكر شده است. او مى‏گويد: استصحابِ حال نزد بيش‏تر محققان، حجت است و گاهى از آن اين‏گونه تعبير مى‏شود كه: اصل در هر حادثى، تقدير آن به نزديك‏ترينِ زمان است و نيز گاهى چنين تعبير مى‏شود: اصل، بقاى هر چيزى بر همان صفتى است كه در گذشته بر آن بوده است.
بيان محل نزاع‏
مشخص نبودن محل اختلاف در مباحث اختلافى، به بحث‏هاى طولانى و بى حاصل منجرّ مى‏شود. شهيد با درك اين ضرورت، موارد اختلاف و محل نزاع را به طور دقيق و صحيح تبيين كرده است، به طور نمونه او در اين بحث كه آيا جمع غير مضاف و غير مدخول به الف و لام، اِفاده عموم مى‏كند يا نه پس از بيان مبناى اختلاف كه اقل جمع دو يا سه است، مى‏گويد: و سزاوار است كه محل نزاع و اختلاف روشن شود؛ اختلاف در لفظى است كه مفيد جمع است، مثل «زيدان» و «رجال»، نه در لفظ «ج - م - ع»؛ زيرا قطعاً آن لفظ بر دو تإ؛كق «ظذ - بدون هيچ اختلافى - اطلاق مى‏شود.
كم تنوّعى
در فروع‏ شهيد، همانند بسيارى از نويسندگان قواعد فقهى، اصولى و ادبى، براى ذكر فروع متناسب، با مشكلات متعددى مواجه بوده است، گاهى طبق مذهب خودش، مصاديق متناسب پيدا نكرده است، ولى مهم‏تر آن كه در بسيارى از اوقات، مصاديقِ قواعد از باب‏هاى اقرار، وصيت، عتق، نذر و وقف را انتخاب و كم‏تر تنوع در مصاديق را رعايت كرده است، هرچند گاهى از ابواب مختلف فقهى از جمله عبادات براى جست‏وجوى فروع و مصاديق بهره گرفته است، به طور نمونه پس از پايان تعريف فقه مى‏گويد: وقتى اين تعريف تثبيت شد، بر آن‏چه ذكر كرده‏اند مسائل بسيارى مترتب مى‏شود، مثل اوقاف، وصايا، ايمان، نذورات، تعليقات و غير اين‏ها. او در پايان بحث اقلّ جمع، همين عبارت و فروع را مطرح كرده است.

ادامه نوشته

آموزش اصول فقه

پيشگامان علم اصول فقه‏
بدون شكّ نخستين بذرهاى مباحث اصولى، در عصر ائمه معصومين جوانه زد و به حق مى‏بايد امامان معصوم: را پايه‏گذاران واقعى مباحث اصولى دانست؛ چرا كه آثار و رواياتى كه از آن بزرگواران به جا مانده حاكى از توجه عميق آنان به مباحث اصولى است كه در مناسبت‏هاى مختلفى آن مباحث اصولى را به شاگردان وفادار خويش آموزش و تعليم مى‏دادند. در اين‏جا در صدد اثبات پيشگام بودن ائمه اطهار در علم اصول مى‏باشيم. سيد محسن امين در اين زمينه تأكيد مى‏كند كه اكثر مباحث اصولى از زمان امام باقر تا امام حسن عسكرى‏ مطرح شده است. وى در پاسخ به سخن سيوطى دركتاب اوائل كه گفته است اولين شخصى كه در اصول فقه كتاب نوشت امام شافعى بود، مى‏نويسد: نخستين كسانى كه باب اصول فقه را پيش از شافعى گشوده و اصول و مباحث آن را مطرح نمودند، امام باقر و فرزند ايشان امام صادق بودند. آنان مهم‏ترين مباحث اصول فقه را براى اصحاب خويش بيان نمودند و پس از آنان امام كاظم و فرزندش امام رضا و در نهايت امام هادى و امام حسن عسكرى مباحث اصولى را گسترش دادند .
برخى از انديشمندان با اين رويكرد، قواعد اصولى را كه از ائمه اهل بيت رسيده است، در كتاب‏هاى خود گردآورى و دسته‏بندى نموده‏اند. اين كتاب‏ها عبارت است از: الفصول المهمة فى اصول الائمة، از شيخ حر عاملى؛ اصول آل الرسول الاصلية، ازهاشم بن زين‏العابدين خوانسارى؛ اصول الاصلية، از عبداللَّه بن محمدرضا حسينى شُبّر و الاصول الاصيلة، از فيض كاشانى. در اين‏جا پاره‏اى از روايات را كه مشتمل بر مباحث اصولى است، براى تبيين پيش‏گام بودن ائمه اهل بيت در دانش اصول فقه و نيز ارائه دسته‏بندى مباحث اصولى آنان مطرح مى‏كنيم:

ائمه اطهار شيوه قاعده‏نگرى را تأسيس و ترويج نموده‏اند؛ بدين معنا كه اهل‏بيت قواعد و اصول كلى را در اختيار اصحاب خويش گذاشته و از آنان مى‏خواستند كه مصاديق و فروع را بر آن‏ها مترتب كنند. اين اصول شامل قواعد اصولى، فقهى، حديثى و... مى‏شود. هشام بن سالم در اين باره از امام صادق‏ نقل مى‏كند: إنّما علينا أن نلقى إليكم الاصول وعليكم ان تفرّعوا؛ بر ماست اصول را براى شما بيان نماييم و وظيفه شماست كه بر آن اصول تفريع نماييد.

لزوم تحصيل علم به احكام شرعى و بى‏اعتبارى ظن غير معتبر
طبق مكتب اهل بيت در احكام بايد بر اساس علم يا ظنّ معتبر عمل كرد و اكتفا به ظن غير معتبر صحيح نيست و اين يكى از نقاط تمايز فقاهت شيعه از اهل سنت محسوب مى‏شود. من أفتى الناس بغير علم ولا هدى لعنته ملائكة الرحمة وملائكة العذاب ولحقه وزر من عمل بفتياه؛ هر كس كه بدون علم و هدايت، براى مردم فتوا دهد، ملائكه رحمت و عذاب بر او لعنت فرستاده و گناه كسى كه به فتواى او عمل كند بر عهده اوست.

حجيت ظواهر
عقلاى عالم پيوسته به معنايى كه از هر كلامى روشن و ظاهر باشد، استناد كرده و بر اساس آن، امور زندگى خويش را تنظيم مى‏كنند. لذا به معناى ظاهر فرمانى كه رئيسى به زيردستان مى‏دهد، استناد و احتجاج مى‏شود. ائمه اهل‏بيت: نيز اين معيار را در فهم الفاظ كتاب و سنت معتبر دانسته و خود آنان در مواردى به ظواهر استناد كرده‏اند. چنان كه زراره مى‏گويد: به امام باقر عرضه داشتم به من بگوييد بر چه اساسى فرموديد كه مسح بر بخشى از سر و بعضى از دو پاى انسان صورت مى‏گيرد؟ امام تبسمى نموده و فرمودند: «اى زراره! آن را رسول خدا فرموده و كتاب الهى بر طبق آن نازل شده است؛ زيرا خداوند عزّ و جلّ فرمود: «فاغسلوا وجوهكم» و ما فهميديم كه سزاوار است همه صورت در وضو شسته شود ...» سپس خداوند فرمود: «وايديكم الى المرافق»پس شستن دست‏ها را تا مرفق به صورت عطف كرد فهميديم كه شستن دست‏ها تا مرفق لازم است. آن‏گاه بين كلام تفصيل داد و فرمود: از حرف «باء» در «وامسحوا برؤوسكم» فهميديم كه مسح به بخشى از سر است و آن‏گاه، «رجلين» را به «رأس» عطف كرد، همان‏طور كه «يدين» را به «وجه» عطف نمود و فرمود: «وأرْجلكم إلى الكعبين»؛ و چون «رجلين» را به «رأس» عطف كرد فهميديم كه مسح به بخشى از پاهاست. آن‏گاه اين مطلب را پيامبر براى مردم تفسير كرد، ولى آن‏ها آن را ضايع كردند.



خبر
در خصوص خبر، مطالب متعددى مطرح است كه ائمه: راه‏كارهايى را درباره هر يك از آن‏ها بيان كرده‏اند:
1 - حجيت: خبر به دو قسم تقسيم مى‏شود: خبر متواتر و خبر واحد.
خبر متواتر، خبرى است كه يقين‏آور باشد و در اعتبار آن شكى نيست، ولى خبر واحد، خبرى است كه مفيد يقين نباشد. در حجيت خبر واحد اختلاف شده است. از روايات اهل بيت به دست مى‏آيد كه آنان خبر واحد را طبق شرايطى معتبر مى‏دانستند. حسن بن على بن يقطين در روايتى از امام رضا سؤال مى‏كند: جعلت فداك انى لا اكاد اصل اليك أسألك عن كلّ ما احتاج اليه من معالم دينى. أفيونس‏بن عبدالرحمن ثقة، آخذ عنه ما احتاج اليه من معالم دينى؟ فقال: نعم؛جانم به فدايت! اين طور نيست كه هميشه بتوانم به شما دست‏رسى داشته باشم تا همه مسائل دينى مورد نيازم را سؤال كنم. آيا يونس بن عبدالرحمن ثقه است تا مسائل دينى خود را از او فراگيرم؟ حضرت فرمود: آرى. از اين سؤال و جواب معلوم مى‏شود كه اصل حجيت خبر ثقه، مسلّم بوده، لذا از مصداق و مورد آن سؤال شده است
2 - جواز نقل به معنا: اصل اولى در نقل حديث آن است كه عين همان الفاظ شنيده شده گزارش شود، اما گاهى در عين حفظ مطلب، الفاظ آن فراموش مى‏شود. از اين رو ائمه اطهار: براى سهولت كار محدثان، نقل به معنا را اجازه داده‏اند. در روايت زير راوى از امام صادق‏ در اين باره سؤال مى‏كند: أسمع الحديث منك فأزيد وأنقص؟ قال: إن كنت تريد معانيه فلا بأس؛از شما حديث مى‏شنوم آيا آن را كم يا زياد كنم؟ حضرت فرمود: در صورتى كه معناى آن را در نظر داشته باشى، منعى ندارد.
3 - تعارض روايات: ملا محسن فيض كاشانى مى‏گويد: ائمه اهل بيت در باب تعارض و اختلاف اخبار، اصول عقلى برهانى مطرح و به ما امر كرده‏اند كه براى رهايى از حيرت و شك به آن‏ها عمل كنيم.
برخى از اين اصول در روايت زير آمده است: زراره گويد، از امام پرسيدم: جانم به فدايت! از شما دو خبر متعارض به ما مى‏رسد، كدام‏يك را انتخاب كنيم؟ حضرت فرمود: به روايتى كه بين اصحابت مشهور است عمل كن و روايت شاذ و نادر را كنار بگذار. زراره مى‏گويد، گفتم: اى آقاى من! هر دو روايت مشهور است. حضرت فرمود: روايتى را كه راوى آن نزد شما عدالت و وثاقت بيش‏ترى دارد، أخذ كن. گفتم: راويان هر دو روايت، عادل و مورد رضايت و موثقند. حضرت فرمود: روايتى را كه با مذهب عامه موافق است، رها و روايتى را كه با آن‏ها مخالف است قبول كن؛ زيرا حق در جهت مخالف آن‏ها است. گفتم: گاهى هر دو روايت موافق يا مخالف مذهب عامه است. آن‏گاه چه كنم؟ حضرت فرمود: جانب احتياط را گرفته و روايتى را كه مخالف احتياط است رها كن. گفتم: هر دو مخالف يا موافق احتياط است پس وظيفه من چيست؟ حضرت فرمود: در اين صورت تو مخيّرى يكى را اخذ و ديگرى را رها كنى.
4- دسته‏بندى روايات:
اميرالمؤمنين على‏ ضمن تقسيم احاديث به چهار دسته، مى‏فرمايند: در دست مردم، حق و باطل، صدق و كذب، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه و حفظ و وهم وجود دارد و در زمان رسول خدا بر او دروغ بستند...
يعنى برخى از رواياتى كه مردم نقل مى‏كنند دقيقاً همان چيزى است كه از پيامبر نقل شده و محفوظ مانده است، ولى بعضى از آن‏ها توهم شده كه از پيامبر رسيده در حالى كه چنين نيست.
احاديثى كه به دست شما مى‏رسد راويان آن‏ها از چهار قسم بيرون نيستند: انسان منافقى كه ايمان را اظهار مى‏كند و خود را مسلمان معرفى مى‏كند، پروا ندارد كه به طور عمد بر رسول خدا دروغ ببندد، اگر مردم بدانند او منافق است قولش را قبول نمى‏كنند و تصديقش نمى‏نمايند، ولى آنان مى‏گويند: او از صحابى پيامبر است و او را ديده و از او شنيده است و حديثش را اخذ نموده، ولى حالش را نمى‏دانند.... راويى كه چيزى از پيامبر شنيده، ولى آن را درست تحمل نكرده است و در آن به وهم افتاده است، عمداً بر حضرت دروغ نمى‏بندد و به آن حديث عمل كرده و آن را روايت مى‏كند و مى‏گويد: من آن را از پيامبر شنيدم. پس اگر مسلمانان بدانند كه توهم كرده: از او قبول نمى‏كنند و خود او نيز آن را رها مى‏كند .شخصى كه از پيامبر شنيده است به چيزى امر كرده، ولى پس از مدتى از آن نهى كرده، در حالى كه راوى از آن بى‏اطلاع است يا شنيده كه حضرت از چيزى نهى كرده است، ولى پس از مدتى به آن امر فرموده است، اما او نسبت به آن امر بى‏اطلاع است. پس آن راوى ، منسوخ را حفظ كرده، ولى ناسخ را حفظ نكرده است. در صورتى كه بداند آن حديث منسوخ است آن را رها مى‏كند و هنگامى كه مسلمانان آن حديث را مى‏شنوند اگر بدانند منسوخ است، آن را رها مى‏كنند. راويى كه بر رسول خدا افترا نبسته، از كذب و دروغ به خاطر ترس از خدا و عظمت رسول خدا، متنفّر است. او چيزى را فراموش نكرده است، بلكه آن‏چه را بر وجه خودش شنيده بود، حفظ كرد و آن را بدون كم و كاست نقل كرد. او ناسخ را از منسوخ مى‏شناسد و به ناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده است. كلمات پيامبر همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام و محكم و متشابه دارد... .
پيامبر در منا خطبه‏اى ايراد كردند و فرمودند: اى مردم هر آن‏چه از من به شمإ؛1/به رسيده موافق با كتاب خدا باشد من آن را گفته‏ام و حديثى كه به شما [از من‏] رسيده و مخالف كتاب خدا باشد، من آن را نگفته‏ام.

اصول عمليه‏
در مواردى كه فقيه در حكم يا موضوع شك داشته باشد، شارع اصولى را قرار داده تا وظيفه عملى مسلمان مشخص و از حيرت و شك رها شود. به اين اصول، اصول عمليه گويند. اين اصول هر يك مورد و مجراى خاصى دارند. در روايات ائمه اطهار: به اين اصول اشاره شده است:
1 - اصل برائت: عن ابى عبداللّه‏ قال: قال رسول الله: وضع عن امّتى تسعة خصال: الخطاء والنسيان وما لا يعلمون وما لا يطيقون...؛
امام صادق فرمودند: پيامبر خدا فرمود: از امّت من نُه چيز برداشته شده است: خطا و فراموشى و آن‏چه كه نمى‏دانند و آن‏چه كه تحمّل آن را ندارند و.... بنابراين هرگاه مكلّف در حكمى چه وجوبى و چه تحريمى ترديد داشته باشد برائت جارى مى‏شود. هم‏چنين امام صادق‏ در حديثى ديگر مى‏فرمايند: ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم؛
خداوند علم آن‏چه را كه از بندگان مخفى كرده، از آنان برداشته است.
2 - استصحاب: اگر چه مكلف در حكم يا موضوعى شك داشته باشد، ولى حالت قبلى آن معلوم باشد، همان حالت قبلى براى حالت فعلى وى لحاظ مى‏شود، جز آن كه دليلى بر تغيير حالت فعلى وجود داشته باشد. امام صادق‏ در روايتى به نقل از على‏ به اين اصل اشاره فرموده است: من كان على يقين فشك فليمض على يقينه، فانّ الشكّ لا ينقض اليقين؛
هر كس يقين داشت و سپس شك كند بايد بر يقين گذشته‏اش عمل كند، زيرا شك، يقين را از بين نمى‏برد. در روايت ديگرى على بن محمد قاسانى در اين باره مى‏گويد: كتبت اليه - و انا بالمدينة - عن اليوم الذى يشك فيه من رمضان هل يصام ام لا. فكتب‏: اليقين لا يدخله الشكّ. صم للرؤية وأفطر للرؤية؛
هنگامى كه در مدينه بودم به امام نامه نوشتم و ازاو پرسيدم: روزى كه مشكوك است روز رمضان است آيا روزه گرفته شود يا نه؟ حضرت پاسخ دادند: شك وارد يقين نمى‏شود. با رؤيت هلال رمضان روزه بگير و با رؤيت هلال شوال افطار كن.
3 - احتياط: گاهى برا ى مكلّف، اصل تكليف محرز است، اما در متعلق تكليف شك دارد. اين‏جا احتياط جارى مى‏شود. در روايات متعددى در مورد احتياط در دين پافشارى شده است: - روايت عبدالرحمن بن حجاج: سئلتُ ابا الحسن عن رجلين أصابا صيداً وهما محرمان. الجزاء بينهما او على كلّ واحد منهما جزاء؟ قال: بل عليهما ان يجزى كلّ واحد منهما الصيد فقلت: ان بعض اصحابنا سألنى عن ذلك فلم أدر ما عليه قال: اذا اصبتم بمثل هذا ولم‏تدروا فعليكم الاحتياط حتى تَسْئَلُوا عنه وتعلموا؛
از امام ابوالحسن در مورد دو مردى كه در حال احرام صيد كرده‏اند سؤال كردم آيا جزاء، بين هر دو تقسيم مى‏شود يا بر هر يك از آن‏ها يك جزاست؟ حضرت فرمود: بر هر يك لازم است جزاى صيد را پرداخت كنند. من گفتم: برخى از اصحاب ما، در اين مورد از من سؤال كردند، ولى من جوابش را نمى‏دانستم. حضرت فرمود: هرگاه به مثل چنين‏حادثه‏اى دچار شديد و پاسخش را نمى‏دانستيد بايد احتياط كنيد تا از آن سؤال كرده و در مورد آن اطلاع كسب نماييد. - روايت عمرو بن حنظله از امام صادق‏: وانّما الامور ثلاثة: امر بيّن رشده، فيتّبع و امر بيّن غيّه، فيجتنب و أمر مشكل يردّ علمه الى الله والى رسوله. قال رسول الله: حلال بيّن وحرام بيّن وشبهات بين ذلك. فمن ترك الشبهات نجى من المحرّمات ومن اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم؛ كارها سه قسم است: كارى كه رشد و كمال آن معلوم است پس، از آن پيروى مى‏شود، كارى كه گمراهى آن آشكار است پس، از آن اجتناب مى‏شود و كارى كه تشخيص آن مشكل است، پس علم آن به خدا و رسولش برمى‏گردد. پيامبر اسلام فرمودند: امورى است كه حلال بودنش آشكار و حرام بودنش روشن است و شبهاتى بين آن‏ها است. پس هر كس شبهات را رها كند، از محرمات نجات مى‏يابد و هر كس شبهات را انجام دهد، محرمات را مرتكب شده و ندانسته، هلاك مى‏شود.

حجت نبودن قياس و رأى‏
يكى از ويژگى‏هاى مذهب اهل‏بيت: مقابله با قياس در احكام شرعى است. اهل‏بيت: درباره قياس دو موضع كلى اتخاذ كردند: موضع اثباتى: از ديدگاه آنان بشر به هر حكمى از احكام نياز داشته باشد در كتاب و سنت وجود دارد و ديگر به منابع ظنىِ غيرمعتبر نياز نخواهد داشت. امام صادق‏ مى‏فرمايد: ما من شي‏ء إلّا وفيه كتاب أو سنة؛
هيچ چيزى نيست جز آن كه در مورد آن كتاب يا سنت وجود دارد. موضع نفى: طبق اين ديدگاه قياس را مذمت كردند. در اين راستا ائمه: واكنش‏هاى مختلفى در مورد آن نشان دادند: يكى نكوهش آن و نسبت دادن قياس به شيطان، چنان كه امير مؤمنان‏ مى‏فرمايد: إيّاكم والقياس فى الأحكام، فإنّه أوّل من قاس إبليس؛
مبادا در احكام شرعى قياس كنيد! زيرا اولين كسى كه قياس كرد شيطان بود. عكس‏العمل دوم اين بود كه برخى تناقض‏هاى شيوه قياس را در احكام برملا ساختند.
1 - تناقضات قياس: عن أبان بن تغلب، عن أبى عبداللّه قال: إنّ السنة لا تقاس. ألا تَرى أنّ‏المراةتقضي صومها ولا تقضي صلاتها؟ يا أبان إنّ السنة إذا قيست محق الدين؛
ابان گويد: امام صادق فرمودند: در سنت قياس راه ندارد، مگر نمى‏بينى كه زن [در ايام عادت ماهانه‏] روزه‏اش را قضا مى‏كند، ولى نمازش را قضا نمى‏كند. اى ابان! اگر سنت قياس شود، دين از بين مى‏رود.
2 - مذمّت قياس: امير مؤمنان‏ فرمود: لا تقس الدين، فإنّ امرَ الله لايقاس و سيأتى قوم يقيسون وهم اعداء الدين؛
در دين قياس نكن؛ زيرا امر الهى قياس بردار نيست و به زودى عده‏اى مى‏آيند كه اهل قياسند و آنان دشمنان دين خدا مى‏باشند.
3 - ذمّ رأى: عن ابوبصير قلت لابى عبدالله: ترد علينا اشياء ليس نعرفها فى كتاب اللّه ولا سنة، فننظر فيها؟ قال: لا اما انّك ان اصبت لم توجر و ان اخطأت كذبت على اللّه عزّوجلّ؛
ابوبصير گويد به امام صادق‏عرض كردم چيزهايى بر ما وارد مى‏شود كه حكم آن را در كتاب و سنت نمى‏يابيم، آيا در آن نظر كنيم [به رأى و قياس عمل نماييم‏]. حضرت فرمودند: خير؛ زيرا اگر به واقع برسى مأجورنيستى و چنان چه خطا كنى به خداوند عز و جل دروغ بسته‏اى.

ناسخ و منسوخ‏ ائمه:
در مواردى به وجود ناسخ و منسوخ در روايات تصريح كرده‏اند، مانند روايت محمد بن مسلم از امام صادق‏: قلت له: ما بال اقوام يروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه ولا يتّهمون بالكذب فيجي‏ء منكم خلافه؟ قال: ان الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن؛
به امام صادق عرض كردم چگونه اقوامى را كه به واسطه افرادى از پيامبر روايت مى‏كنند متّهم به كذب نمى‏شوند در حالى كه از جانب شما خلاف آن رسيده است؟ حضرت فرمود: حديث همانند قرآن نسخ مى‏شود.

عام و خاص‏ در كتاب‏هاى قانونى
معمولاً پس از برخى مادّه‏ها، تبصره‏هايى براى موارد استثنايى و غيره ذكر مى‏شود. كتاب و سنت نيز برخى الفاظش عام و برخى ديگر خاص است. از اين رو فقيه بايد براى استنباط احكام، عام و خاص را با يك‏ديگر ملاحظه كند. امير مؤمنان‏ منشأ اشتباه برخى از دريافت‏هاى مردم را از كتاب و سنت، عدم آشنايى با عام و خاص مى‏داند و مى‏فرمايد: قد كان يكون من رسول اللّه‏ الكلام له وجهان: كلام عام و كلام خاص مثل القرآن و قال اللّه عز وجل فى كتابه: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا» فيشتبه على من لم يعرف و لم يدر ما عنى اللّه به و رسوله....
گاهى كلامى از رسول خدا دو جهت دارد: كلام عام و كلام خاص همانند قرآن. و خداوند فرمود «هر چه از پيامبر به شما رسيد آن را اخذ كنيد و از آن‏چه نهى كرد دورى كنيد» لذا بر كسى كه آگاه نيست مشتبه مى‏شود كه خدا و رسولش چه قصد كرده‏اند.
واجب و مستحب‏
حضرت على‏ در حديث ذيل، واجب و مستحب را تبيين كرده است: عن ابى عبداللّه عن آبائه: قال: قال امير المؤمنين‏ السنة سنتان: سنة فى فريضة الأخذ بها هدى و تركها ضلالة و سنة فى غير فريضة الأخذ بها فضيلة و تركها الى غير خطيئة؛
امام صادق از پدران گرامى‏اش نقل مى‏فرمايد كه حضرت على فرمودند: سنت بر دو قسم است: سنت واجب كه عمل به آن موجب هدايت و تركش مستلزم گمراهى است و سنت غير واجب كه انجام آن موجب ارزش و تركش مستلزم گناه نيست
اجتهاد و تقليد
مردم در زندگى روزمره خود در كارهاى‏شان به كارشناس و خبره مراجعه مى‏كنند، چنان‏كه مريض به دكتر و پزشك مراجعه مى‏كند. در امور دينى نيز افرادى كه از مباحث دينى آگاهى لازم را ندارند، بايد به كارشناسان دينى (فقيهان)، مراجعه كنند. بر اين مطلب در احاديث به شيوه‏هاى گوناگونى تأكيد شده است.
1 - اصل لزوم تقليد: حضرت مهدى عج در حديثى مى‏فرمايند: ... وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنّهم حجّتى عليكم وأنا حجّة اللّه؛
در حوادثى كه پيش مى‏آيد به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شما و من خود حجت خدايم. در حديثى امام رضا در پاسخ به سؤال على بن مسيب همدانى بر لزوم تقليد تصريح مى‏فرمايد: شُقّتى بعيدة ولست اصل إليك فى كل وقت، فممن آخذ معالم دينى؟ قال: من زكريّا بن آدم القمّى المأمون على الدين والدنيا؛
مسافتم طولانى است و در هر زمان نمى‏توانم به شما دست‏رسى داشته باشم پس از چه كسى دستورات دينى خود را بگيرم؟ حضرت فرمود: از زكريا بن آدم قمى كه درمورد دين و دنيا امين است.
2 - شرايط مرجع تقليد: بديهى است كارشناس دينى بايد برخى ويژگى‏ها داشته باشد. در برخى روايات براى مرجع تقليد علاوه بر داشتن مقام علمى و فقهى، تعهد و خودساختگى از جمله آن شرايط شمرده شده‏است: فامّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً على هواه، مطيعاً لامر مولاه، فللعوام ان يقلّدوه، و ذلك لا يكون الّا بعض فقهاء الشيعة لا كلّهم؛
هر يك از فقها كه خودنگه‏دار بوده و دينش را حفظ كند و با هواى نفسانى خويش به مخالفت برخيزد و از دستور مولايش اطاعت كند، عوام بايد از او تقليد كنند و اين ويژگى‏ها تنها در برخى از فقهاى شيعه وجود دارد.

معيار حجيت اجماع‏ اجماعى كه معصوم‏ در آن داخل نيست، حجيت ندارد. امام صادق‏ در نامه‏اى كه براى ياران خويش نوشت و آن‏ها را به بررسى و دقت در آن و تعهد نسبت به آن فرا خواند، به اين نكته اشاره مى‏كند: ... وقد عهد اليهم رسول اللّه قبل موته فقالوا نحن بعد ما قبض اللّه عز و جل رسوله سعينا ان نأخذ بما اجتمع عليه رأى الناس بعد قبض الله رسوله و بعد عهده الذى عهده الينا و امرنا به مخالفاً لِلّه و لرسوله فما احد اجرأ على اللّه و لا ابين ضلالة ممن اخذ بذلك و ...؛ و رسول خدا قبل از وفاتش، با آنان عهد نمود ولى آنان گفتند ما پس از اين كه رسول خدا از دنيا رفت، مى‏توانيم به آن‏چه رأى و نظر مردم بر آن جمع شد، عمل كنيم، البته پس از وفات رسول خدا و پس از عهدى كه با ما بسته بود. اين كار را به خاطر مخالفت با خدا و رسولش انجام دادند. هيچ‏كس باجرأت‏تر بر خدا و گمراهى‏اش روشن‏تر از كسى كه به آن عمل كند نيست.

لفظ «أَوْ»
 معانى حرفى از مباحث مهم اصولى است و بحث‏هاى مفصّلى درباره آن صورت گرفته است. يكى از آن حروف، حرف «اَوْ» است كه اساس واجب تخييرى است. از اين رو فقها به آن توجه كرده‏اند. در روايات نيز به آن توجه شده است، چنان كه امام صادق‏ در روايتى مى‏فرمايد: كل شى‏ء فى القرآن «أوْ» فصاحبه بالخيار يختار ما شاء؛
هرچه در قرآن لفظ «أوْ» دارد، پس صاحب آن مختار است، مى‏تواند هر كدام را كه بخواهد انتخاب كند.

دوران امر بين حلال و حرام‏
از جمله مواردى كه براى مكلفان شك و ترديد پيش مى‏آيد دوران بين حلال و حرام است. ائمه: براى رفع حيرت مكلفان قاعده‏اى تأسيس كرده‏اند. امام صادق‏ اين قاعده را در روايتى بيان فرموده‏اند: كل شى‏ء فيه حلال و حرام فهو لك حلال حتى تعرف الحرام منه بعينه فتدعه؛
هرچيزى كه در آن هم حلال و هم حرام وجود دارد، براى تو حلال است تا زمانى كه حرام را به طور مشخص بشناسى، پس آن را رها كن
 ثبوت احكام شرعى
در همه زمان‏ها بدون ترديد زمان و مكان در اجتهاد نقش به سزايى دارد، اما قلمرو تأثيرگذارى آن‏ها محدود به مصاديق و موضوعات احكام مى‏شود؛ يعنى ممكن است مصداقى در اثر گذر زمان و پديد آمدن شرايط جديد سياسى - اجتماعى از موضوعى خارج و تحت موضوع و عنوان ديگرى قرار گيرد و در نتيجه حكم آن نيز تغيير كند، بدون اين كه احكام الهى تغيير يابند. بر اين اساس، احكام الهى پيوسته ثابتند، هرچند تغيير در موضوع حكم امرى اجتناب ناپذير است. حديث ذيل بر ثبوت و پيوستگى زمانى احكام الهى دلالت دارد: عن زرارة قال: سألت أبا عبدالله عن الحلال والحرام، فقال: حلال محمد حلال الى يوم القيامة وحرامه حرام الى يوم القيامة، لا يكون غيره ولا يجي‏ء غيره؛
زراره گويد از امام صادق در مورد حلال وحرام سؤال كردم. حضرت فرمود: حلال پيامبر تا روز قيامت حلال و حرام او نيز تا روز قيامت حرام است و تغيير نخواهد كرد و چيزى جاى‏گزين آن نخواهد شد.

ثبوت احكام شرعى براى همه مكلفان‏
احكام الهى ميان همه مكلفان مشترك است و كسى استثنا نمى‏شود. توضيح آن كه بيانات شارع برخى به صورت غير خطاب است، مثل: «لِلّه على الناس حجّ البيت من استطاع إليه سبيلاً» بدون ترديد اين‏گونه بيانات، عموميت دارد. اما بعضى از بيانات او به صورت خطاب است. برخى از اصوليون معتقدند اين‏ها مختص به مشافهين است و ربطى به ديگران ندارد. البته همگى بر اين نكته اتّفاق نظر دارند كه به هر حال تكاليف به مخاطبين آن‏ها اختصاص ندارد و همه افرادى كه مسلمانند مكلف به اين تكاليف بوده، هر چند در اختصاص و عدم آن نسبت به مشافهان اختلاف نظر است. در حديث ذيل امام صادق‏ بر عموميت احكام براى تمامى مكلفان تأكيد فرموده است: ... لان حكم اللّه عز و جل فى الأولين والآخرين و فرائضه سواء عليهم الّا من علة او حادث يكون الاولون والآخرون ايضاً فى منع الحوادث شركاء والفرائض عليهم واحدة يسأل الأخرون من اداء الفرائض عما يسأل عنه الأولون و يحاسبون عما به يحاسبون؛ زيرا حكم خداوند در انسان‏هاى مرحله اول و بعدى‏ها و واجبات او نسبت به آنان مساوى است، مگر آن كه دليلى يا حادثه‏اى پيش آيد و نيز همه انسان‏هاى اولى و غير آن‏ها در منع حوادث مشتركند و واجبات بر آن‏ها يكسان است. از انسان‏هاى بعدى در انجام واجبات آن‏گونه سؤال مى‏شود كه از انسان‏هاى اولى سؤال مى‏شود و همان‏گونه نيز محاسبه مى‏شوند.


منابع فقه‏
احكام شرعى داراى منابعى است كه مهم‏ترين آن‏ها كتاب و سنت است. ايوب بن حر در روايتى به نقل از امام صادق‏ مى‏گويد: كلّ شى‏ء مردود الى الكتاب والسنة؛
هر چيزى به كتاب و سنت برمى‏گردد. رسول گرامى اسلام‏ نيز در روايت زير به اين نكته اشاره فرموده است: إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً، كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي و إنهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض؛
من در ميان شما دو شى‏ء گران‏بها گذاردم كه اگر به آن‏ها تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا و ديگرى اهل‏بيت من و آن‏ها از يك‏ديگر جدا نمى‏شوند تا اين كه پيش حوض بر من وارد شوند.

دوره تدوين‏
از هشام بن حكم تا ابن جنيد اسكافى  در دوره گذشته، مباحث اصولى ضمن مباحث فقهى بيان مى‏شد، ولى در اين دوره، علم اصول استقلال نسبى خود را باز يافته و به صورت مستقل، تأليف و نگارش يافت. ظاهراً اولين نويسنده در علم اصول، هشام بن حكم، شيخ متكلمان اماميه (م 179ق) بوده كه كتاب الالفاظ و مباحثها را تدوين نموده است. البته گفته شده كه نخستين اثر اصولى از شافعى (متوفاى 204ق) است، ولى از آن‏جا كه هشام پيش از شافعى مى‏زيسته، تقدّم در تأليف براى او ثابت مى‏شود. متأسفانه از كتاب‏هاى نخستين اصوليان شيعى چيزى در دست‏رس نيست و تنها نام آن‏ها در تاريخ باقى مانده است. شايان توجه است كه دانشمندان شيعه پيش از اهل سنت پاره‏اى از مسائل علم اصول را تدوين كردند، لكن اين به منظور استنباط احكام فرعى از طريق مسائل اصولى نبود، چه در اين زمان، هنوز پيشوايان مذهبى، در قيد حيات بودند و شيعه با وجود آنان، از به كار بردن مسائل اصولى، بى‏نياز بود، بلكه غالباً مى‏خواستند از عقايد خاص خود، در مقابل اهل‏سنت دفاع كنند، از اين رو بيش‏تر در مسائلى، از قبيل «اختلاف الحديثين»، «ابطال القياس» كه خود درباره آن‏ها نظرى خاص داشتند دست به تأليف زدند. اما اهل سنت، گرچه ديرتر از شيعه، كار تدوين را آغاز كردند، لكن بنابه دلايلى، زودتر از آنان به فكر طرح و تكميل اين علم بودند كه برخى از آن‏ها عبارت‏اند از:
1. با رحلت پيامبر سنت را كه از مهم‏ترين منابع احكام است، از دست دادند.
 2. آن‏چه به طريق صحيح از پيامبر به ايشان رسيده بود براى رفع تمام نيازهاى مذهبى آنان كافى نبود. از اين رو از همان آغاز، مسئله رأى و اجماع را مطرح كردند، سپس براى جبران كمبود، به قياس، فتواى اهل مدينه، مصالح مرسله و استحسان متوسل شدند و به تدريج در اين زمينه كتاب‏هايى نگاشتند.
در اين عصر، دانشمندان اصولى، به مباحث الفاظ، عام و خاص، قياس، ناسخ و منسوخ و... توجه كردند. امتيازهاى اين دوره‏
1- قبل از دوره تدوين، مسائل علم اصول، ضمن مسائل فقهى مطرح مى‏شد، ولى علم اصول در اين دوره، استقلال خود را به دست آورد؛
2- علم اصول در اين دوره، مراحل ابتدايى خود را طى مى‏كرد و هنوز مسائل فقهى پيچيده و بغرنج مطرح نشده بود، لذا سادگى خاص خود را داشت و به دقت‏ها و موشكافى‏هاى عصرهاى متأخر دچار نشده بود
3- گرچه بحث‏هاى كلامى در عهد امويان آغاز شده بود و در عهد عباسيان رونق گرفت، ولى چون در اين دوره هنوز مبارزات كلامى، مانند قرن سوم به بعد شدت نگرفته بود و علاوه بر اين، دست‏كم پيشوايان مذاهب از ورود در اين مسائل، ابا داشتند و حتى احياناً پيروان خود را از آن منع مى‏كردند، لذا مسائل كلامى و همين‏طور مباحث منطقى كه از لوازم بحث‏هاى كلامى است، در علم اصول وارد نشده بود. نگارش مباحث هر علمى در آغاز با تك‏نگارى در برخى از موضوعات و مسائل مهم آن شروع مى‏شود، آن گاه پس از تهيه مجموعه‏اى از مباحث و موضوعات هماهنگ و متناسب با يك محور، زمينه براى سامان دهى و تأسيس يك علم فراهم مى‏شود. علم اصول فقه نيز در ابتداى پيدايش، به موضوعات مهم فقهى كه فقيه را دچار سرگردانى و سردرگمى مى‏كرد، اختصاص داشت. موضوعاتى از قبيل قياس، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اختلاف دو حديث، خبر واحد و...، نخستين مباحث اصولى بودند كه در تك‏نگارى‏هاى اصوليان شيعه به چشم مى‏خورد.
معيار كتاب اصولى در مورد اصحاب ائمه:
نكته مهمى كه بايد در اين‏جا توجه داشت اين‏كه شناخت اصوليانى كه در زمان معصومين: بوده‏اند، تنها از طريق عناوين كتاب‏هاى آنان ميسّر است و اين عناوين بر دو قسم‏اند: يك دسته از عناوين، به صورت روشن و واضح مربوط به علم اصول فقه مى‏شود، مانند: قياس، خبر واحد و .... از اين‏رو اصولى دانستن اين‏گونه كتاب‏ها و رساله‏ها با مشكل خاصى روبه‏رو نيست. دسته ديگرى از عناوين كه مى‏توان آن‏ها را ميان علم اصول فقه و علوم ديگر مشترك دانست، مانند: ناسخ و منسوخ؛ زيرا اين بحث در اصول و علوم قرآنى مطرح مى‏شود، هر چند اين بحث به صورت بارزترى در كتاب‏هاى اصول قدما مطرح بوده است. در اين هنگام به صورت قطعى و مسلّم نمى‏توان آن كتاب را اصولى دانست. با اين وصف، از آنجا كه در كتابهاى اصولىِ قدما بحث ناسخ و منسوخ بسيار مطرح بوده، به احتمال بسيار آن كتاب و مقاله را مى‏توان اصولى تلقى كرد، ولى به هر حال قطعى نيست. واژه اصول، واژه‏اى است كه در فرهنگ فقهى قدما اطلاقات گوناگونى داشته است. بر اين اساس لفظ اصول را بر اصول دين، اصول فقه، روايات و قواعد فقهى اطلاق مى‏كرده‏اند. در نتيجه كتاب‏هايى را كه با واژه «اصول» بوده مى‏توان به طور احتمالى كتاب اصولِ فقه تلقّى كرد.َّ

هشام يكى از بزرگ‏ترين اصحاب امام صادق بود و در علوم مختلف اسلامى تبحر وافى داشت. در فقه، حديث و كلام، زبان زد خاص و عام و در پاسخ‏گويى به سؤال‏ها بسيار حاضر جواب بود. وى در اصول و غيره مناظره‏ها و مباحث علمى بسيارى بامخالفان داشت. منزلت او چنان نزد امام صادق والا بود كه او را در سنين‏ نوجوانى‏ بر بزرگان اصحاب شيعه مقدم مى‏داشت. امام صادق در مدح او چنين فرموده است: هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ويده؛ او با دل و زبان و دستش ما را يارى خواهد كرد. او شاگرد مستقيم امام صادق و متكلمى متبحر بود و تفكر عقلانى داشت. از اين رو، درباره وى گفته‏اند: «وهذّب المذهب بالنظر؛ مذهب شيعه را با تفكر و ديدگاه‏ عقلانى تهذيب كرد». در كوفه به دنيا آمد و در اواخر عمرش براى تجارت به بغداد رفت و با امام‏صادق‏ و فرزندش امام موسى كاظم ديدار كرد و از آنان روايات بسيار نقل نموده است.
هشام از نُه نفر روايت نقل مى‏كند كه عبارتند از: ابو عبدالله، ابوالحسن‏، ابوعبيده حذاء، ثابت بن هرمز جارود، زراره، سدير صيرفى، شهاب بن عبدربّه و عمربن يزيد.
افرادى كه از هشام روايت نموده‏اند، هيجده نفرند كه برخى از آنان عبارتند از: ابن ابى عمير، يونس بن عبدالرحمن، نشيط بن صالح، نضر بن سويد، نوح بن شعيب، على بن منصور، داود بن رزين، احمد بن العباس و عباس بن عمرو.
هشام بن حكم كتاب‏ها و مصنفات فراوانى دارد. نجاشى تعداد كتاب‏هاى او را به 31 مورد رسانده كه بيش‏تر آن‏ها در مباحث اعتقادى و كلامى است، مانند الامامة، الدلالات على حدوث الاشياء، الميزان، التدبير، الجبروالقدر، التوحيد و المعرفة والفرائض.دو كتاب اصولى او عبارتند: كتاب الالفاظ و كتاب الاخبار. البته اين دو كتاب به‏دست ما نرسيده است.
يونس بن عبدالرحمان ابو محمدصاحب آل يقطين يكى ديگر از شاگردان ائمه اطهار: است. او در روزگار خلافت هشام بن عبدالملك ديده به جهان گشود. وى‏ از اصحاب امام كاظم و امام رضا بود. وى هرچند امام صادق‏7 را در مكه بين صفا و مروه ديده است، ولى از او روايتى نقل نكرده است.
يونس بسيار مورد عنايت امام رضا و اصحاب آن حضرت بود، به گونه‏اى كه آن حضرت بهشت را براى او تضمين كردند. در موارد متعددى مشمول دعاهاى ائمه‏ اطهار: شد. او بيش از بيست سال روزه گرفت. ابن شاذان در فضل او مى‏نويسد: «كان خير قمىٍّ رأيته». البته رواياتى نيز در نكوهش يونس وارد شده كه بسيارى از آن‏ها ضعيف است و روايات صحيح آن نيز توجيه معقول دارد.
به هر تقدير او فقيهى بزرگوار بود كه فضل بن شاذان درباره مقام فقهى او مى‏گويد: در اسلام هيچ‏كس از سلمان فارسى فقيه‏تر وجود نداشت و پس از او هيچ شخصى فقيه‏تر از يونس بن عبدالرحمان يافت نشد. نجاشى در مورد او مى‏نويسد: «وكان‏ الرضا يشير إليه فى العلم والفتيا» چنان‏كه در روايت زير آمده است: عبدالعزيز بن مهتدى خدمت امام رضا رسيد و گفت: در همه اوقات نمى‏توانيم خدمت شما شرفياب شويم. پس از چه كسى معالم دين خود را اخذ كنيم؟ حضرت فرمود: از يونس بن عبدالرحمان.
يونس طبق گفته شيخ بيش از سى كتاب دارد و برخى از كتاب‏هاى او را امامان‏
معصوم: تأييد كرده‏اند. امام حسن عسكرى‏ پس از آن كه كتاب يوم وليله او را ملاحظه كرد، فرمود: «هذا دينى و دين آبائى وهو الحق كلّه
ابن شهرآشوب نيز مى‏گويد: يونس داراى سى كتاب است، ولى نجاشى براى اوسى و سه كتاب نقل نموده است. از اين تعداد نزديك بيست كتاب آن مربوط به‏ مباحث فقهى است، ولى يونس كم و بيش در تفسير قرآن، مباحث اخلاقى، امامت، كلام و اصول فقه نيز كتاب تأليف داشته است. بخشى از تأليفات او عبارتند از: الجامع الكبير فى الفقه، يوم و ليله، السهو، الفرائض وتفسير القرآن. كتاب اصولى او به اختلاف الحديث ومسائله موسوم است، ولى متأسفانه در دست‏رس نيست. يونس از امام كاظم و امام رضا، ابو ايوب خزاز، ابوبكر حضرى، ابو ثابت، ابن سنان، معاوية بن عمار، هشام بن حكم، هشام بن سالم و... حديث كرده است.
هم‏چنين ابو عبدالله برقى، ابن ابى عمير، احمد بن هلال، محمد بن عيسى، شاذان بن خليل نيشابورى، اسماعيل بن مرّار، عبدالله بن صلت و... از يونس روايت نقل كرده‏اند.
زياد بن عيسى ابواحمد ازدىّ مشهور به محمد بن ابى‏عمير از اصحاب امام كاظم و امام رضا بود و موقعيت بسيار والايى در ميان شيعه و سنى داشت. در زمان‏
هارون الرشيد به زندان افتاد و گويند مأمون او را به قضاوت منصوب كرد. او  كتاب‏هاى بسيارى تدوين نمود، ولى گفته مى‏شود در چهار سالى كه او در حبس به سر مى‏برد خواهرش كتاب‏هايش را دفن كرد، ولى متأسفانه آن‏ها از بين رفتند. قول ديگراين است كه كتاب‏هايش را در اتاقى گذاشتند در اثر باران از بين رفت. لذا از حفظ، حديث مى‏گفت و بر اين اساس فقهاى شيعه به احاديث مرسل او عمل كرده‏اند.
ابن ابى عمير از امام كاظم، امام رضا و امام جواد: حديث نقل مى‏كرد. برخى ازراويان او عبارتند از: ابوبصير، ابن سنان، ابن مسكان، اسحاق بن عمار، جميل بن دراج، حنان بن سدير، اسحاق بن هلال، محمد بن فضيل، هشام بن سالم و هشام بن حكم.
هم‏چنين على بن مهزيار، فضل بن شاذان، محمد بن خالد برقى، نوح بن شعيب، احمد بن هلال، ابراهيم بن هشام، على بن سندى، محمد بن عيسى، معاوية بن حكيم و ايوب بن نوح از جمله راويانى مى‏باشند كه از او حديث نقل كرده‏اند.
ابن خالد مى‏گويد: محمد بن ابى عمير 94 كتاب تصنيف كرد كه يكى از آن‏ها مغازى بود. او در زمينه‏هاى كلام و فقه كتاب‏هاى متعددى به‏
نگارش درآورد كه برخى از آن‏ها عبارتند از: كفر و ايمان، بداء، احتجاج در امامت، كتاب‏الحج، المتعه، استطاعت، صلاة، طلاق، رضاع. هم‏چنين در اصول كتاب اختلاف الحديث را به نگارش درآورد. اين كتاب به دست ما نرسيده‏ است. وى احاديث بسيارى از مشايخ اهل سنت شنيده بود، اما به خاطر مخلوط نشدن احاديث شيعه و سنى، از آنان حديثى نقل نكرد.
او يكى از اصحاب اجماع است كه همه بر تصحيح رواياتش اتفاق نظر دارند. مامقانى مى‏گويد: يكى از نقاط منحصر به فرد ابن ابى عمير آن است كه تمامى فقها روايات مرسل او را پذيرفته‏اند.

در مورد زندگانى و تاريخ وفات او در كتاب‏هاى رجالى اطلاع چندانى يافت نمى‏شود. گفته‏اند كه او از امام رضا7 روايت نقل مى‏كرد.
ابن‏غضائرى درباره او گفته است كه ابوالحسن السائح از امام رضا حديث نقل مى‏كند ولى حديث او مأنوس نبوده و به آن اعتماد نمى‏شود -ابن غضائرى به نقل از محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج‏4، ص‏226
وى كتاب الوجوه و النظائر و كتاب ناسخ و منسوخ را تأليف كرده است كه هيچ كدام در دست‏رس نيست.
حسن بن على، فطحى مذهب بود و به امامت عبدالله بن جعفر اعتقاد داشت، ولى قبل از مرگش به امامت امام رضا رجوع كرد.
او در فقه، تفسير، پزشكى و غيره تخصّص داشت و در اين زمينه‏ها كتاب‏هايى تدوين كرد كه تعدادى از آن‏ها عبارتند از: الزيارات، البشارات، المتعة، الصلاة، الطب، التفسير. وى ظاهراً در اصول كتاب الناسخ و المنسوخ را تدوين كرد كه به دست مانرسيده است. وى از امام رضا روايت مى‏كرد و از خواص آن امام همام به شمار مى‏آمد و بسيار با هيبت و اهل زهد و تقوا بود و در حديث به او اعتماد مى‏شد. وى از جمله اصحاب امام جواد و امام هادى‏ بود و از امام جواد مسائلى را نقل كرده است.
او فرزندان متوكل به نام‏هاى معتز و مؤيد را تعليم مى‏داد. روزى نزد متوكل بود كه معتز و مؤيد وارد شدند. متوكل به وى رو كرد و گفت: كدام‏يك از دو فرزندان من و يا حسن و حسين نزد تو محبوب‏تر است؟ او در پاسخ با كمال شجاعت گفت: به خدا سوگند كه قنبر غلام على بن ابى‏طالب از آن دو و از پدرشان بهتر است. متوكل بى‏درنگ به خشم آمد و دستور داد زبانش را از پشت گردنش بيرون آوردند و با اين كار او به فيض شهادت نايل آمد.
ابويوسف در منطق، لغت، حيوان‏شناسى، گياه‏شناسى و طب صاحب نظر بود و تبحر ويژه‏اى داشت، اگرچه شهرت او در علوم ادبى و شعر بيش‏تر بود. نجاشى درباره او آورده است كه او در علوم عربى و لغت سرآمد بود.
ثعلب از جمله كسانى است كه از او روايت نقل مى‏كند. كتاب‏هاى او عبارتند از: اصلاح المنطق، الأضداد، المذكر والمؤنث، الطير، النبات، الوحش، الارضين، الأدوية و كتابى كه شعر شعرايى مانند امرؤ القيس، زهير، نابغه، اعشى و... را در آن گردآورى كرده است. در اصول كتاب الفاظ و كتاب ما اتفق لفظه‏ واختلف معناه را نوشته است كه هيچ‏كدام از آن‏ها در دست‏رس نمى‏باشد.
ابومحمد ازدى نيشابورى معروف به فضل بن شاذان يكى ديگر از شاگردان ائمه: است كه شيخ او را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى‏ شمرده است. او همانند يونس و هشام بن حكم مباحثى را در ردّ اهل سنت نوشت. وى مباحث را به شيوه مقارن طرح كرد و در كلام، فلسفه، فقه و مذاهب تخصص ويژه‏اى داشت و در اين زمينه كتاب‏هايى نوشت كه برخى از آن‏ها عبارتنداز: كتاب الردّ على الفلاسفة، كتاب الايمان، الاعراض والجواهر، كتاب الامامة، كتاب‏المسح على الخفين، كتاب الطلاق و.... كتاب‏هاى او به 180 عنوان مى‏رسد. گفته شده كتاب اصولى وى رسالة اجتماع الامر و النهى است كه متأسفانه به دست ما نرسيده است. وى از امام رضا، ابى ثابت، ابن ابى عمير، حماد بن عيسى، محمد بن سنان، صفوان بن يحيى، عبدالله بن حيله، يونس، محمد بن يحيى، عبدالله بن وليد عدنى صاحب سفيان روايت كرده است.
احمد بن محمد بن عيسى بن عبداللّه بن سعد بن مالك بن احوص بن سائب بن مالك بن عامر اشعرى، ابوجعفرقمى در سال 274 قمرى مى‏زيست. او درزمينه كلام، اصول و فقه تخصص داشت. ابو جعفر از بزرگان قم و فقيهان بى‏نظير آن ديار بود و جاى‏گاه اجتماعى ويژه‏اى داشت به گونه‏اى كه سلطان وقت با او ملاقات مى‏كرد. وى امام رضا را ملاقات كرده بود.
در رشته‏هاى مختلف علمى كتاب‏هايى تدوين كرده است، مانند كتاب التوحيد، فضل النبى‏ و المتعه. او ظاهراً در اصول كتاب الناسخ و المنسوخ را تدوين كرده كه‏به دست ما نرسيده است.
او كتاب الوصول الى معرفةالاصول و كتاب الكشف را تدوين كرده كه در دست‏رس نيست. نجاشى در مورد او مى‏گويد: جداً ضعيف است و به او توجه نمى‏شود.
على بن ابراهيم در حديث مورد اعتماد بود و احاديث بسيارى را شنيده و نقل كرده است. او در زمينه‏هاى تفسير، فقه و كلام تخصص داشته است. كتاب‏هاى او عبارتند از، التفسير، قرب الاسناد، الشرايع، الحيض، التوحيد و الشرك و.... هم‏چنين در اصول كتاب ناسخ و منسوخ را به نگارش درآورده كه به دست مانرسيده است. او در علم كلام و فلسفه تخصص داشت و در مناظره‏ها با مخالفان پيروز مى‏شد.
شيخ مى‏گويد: عده‏اى از نقل كنندگان كتاب‏هاى فلسفى پيش او جمع مى‏شدند. او امامى بود و اعتقاد نيكويى داشت.
بعضى از كتاب‏هاى او عبارتند از: الآراء و الديانات، فرق الشيعة، الجامع فى الامامة، الرّد على اهل المنطق، التوحيدالكبير، الرد على المنجمين. او در اصول دو كتاب الخصوص والعموم و خبر الواحد و العمل به را تدوين كرد اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.
او در كلام تبحر خاصى داشت به طورى كه نجاشى در مورد او «شيخ المتكلمين» را به كار برده است. وى در زمينه‏هاى كلام و عقايد، تاريخ، مذاهب و اديان تخصص‏ داشت. او كتاب‏هاى فراوانى داشته است كه تعدادى از آن‏ها عبارتند از: الاستيفاء فى الامامة، الردّ على اليهود، الانوار فى تواريخ الائمه، الردّ على الواقفة، الردّ على الغلاة. در
اصول كتاب‏هاى الخصوص و العموم، النقض على عيسى بن ابان فى الاجتهاد، ابطال‏ القياس و نقض اجتهاد الرأى على بن الراوندى را نوشته كه متأسفانه اين كتاب‏ها به‏ دست ما نرسيده است.
محمد بن عباس كه معروف به ابن حجام است در رشته‏هاى فقه، حديث و تفسير تخصص داشت و در نقل حديث بسيار به او اعتماد مى‏شد. برخى از كتاب‏هاى او عبارتند از: المقنع فى الفقه و ما نزل من القرآن فى اهل البيت:. او ظاهراً در اصول‏
كتاب‏هاى الناسخ و المنسوخ والأصول را تدوين كرد كه هيچ‏كدام در دست‏رس‏نمى‏باشد . او از بزرگان و محدثان بصره و از اصحاب امام باقر بود كه در زمينه‏هاى مختلفى همچون كلام، تاريخ، حديث، فقه، اصول، تفسير، طب و فِرَق و مذاهب تخصص داشت. عبدالعزيز بن يحيى كتاب‏هاى بسيار زيادى تدوين كرد كه صفين، خوارج، نكاح، طلاق، اطعمه و اشربه، صلاة، صوم، اخبار المهدى(عج) و تفسير از جمله آن‏هاست. كتاب اصولى او «الناسخ و المنسوخ» ناميده شده كه به دست ما نرسيده است.
او از خاندان ابوطالب بود. شيخ طوسى مى‏گويد: او شيعه امامى بود و روش مستقيمى داشت، اما در آخر عمر وضعيت ذهنى او به هم ريخت و كتبى را در غلوّ تصنيف كرد. وى در زمينه‏هاى كلام، مذاهب، فقه، منطق، تفسير، اخلاق و... تخصص داشت و كتاب‏هاى فراوانى در اين زمينه‏ها تدوين كرد مانند: التوحيد، فساد اقاويل الاسماعيلية، الردّ على ارسطاطاليس، الفقه على ترتيب المزنّى، الآداب و مكارم الاخلاق، التفسير. در اصول كتاب‏هاى الردّ على اصحاب الاجتهاد فى الاحكام و كتاب الاصول را نوشت‏ كه در دست‏رس نمى‏باشد.  او ساليان درازى در مكه به منصب قضاوت مشغول بود و در علم فقه و اصول‏ تخصص داشت. وى كتاب‏هايى به نام الحج و الردّ على اهل القياس را نگارش كرد. اين اثر نيز امروزه در دست‏رس نيست. - محمد بن احمد بن داود بن على ابوالحسن  - م 368ق -
ابن داود از بزرگان محدثان و فقيهان قم بود. ابوعبد الله حسين بن عبيدالله گويد: هيچ‏كس را از او باحافظه‏تر و فقيه‏تر و عالم‏تر به حديث نيافتم. او وارد بغداد شد و نقل حديث مى‏كرد و در سال 368 ق وفات يافت و در قبرستان قريش دفن شد. گرايش عمده او فقه، حديث و رجال بود و از اين‏رو كتاب‏هاى متعددى در اين زمينه‏ها تدوين كرد كه تعدادى از آن‏ها عبارتند از: البيان عن حقيقة الصوم، الممدوحين والمذمومين، المزار، الذخائر. وى ظاهراً در علم اصول فقه كتاب الحديثين المختلفين را تدوين كرده كه به دست ما نرسيده است.
وى از بزرگان نيشابور بود كه در علم كلام تبحر داشت. در علوم مختلف كتاب‏هايى تدوين كرد. ابطال القياس كتاب اصولى اوست كه به دست ما نرسيده است.
او فقيه و متكلمى زبردست بود كه در نيشابور زندگى مى‏كرد. وى كتاب‏هاى متعددى از جمله: الامامة، الفرائض و در اصول كتاب الأصول را نوشت. اساتيد و مشايخ او عبارتند از: محمد بن يعقوب أصمّ، عبدالله بن الحسين بصرى و أبوبكر محمد بن عبدالله شافعى.

دوره كمال و استقلال‏
از ابن جنيد تا ابن زهره-  در اين دوره، علم اصول، سادگى نخستين خود را از دست داد و به كمال رسيد و تا حدودى از آميختگى با مسائل علم كلام، رهايى يافت. شيعه در اين عصر كه غيبت كبرا به وقوع پيوست (334ق)، به علت دست‏رسى به امامان يا نواب خاص، نياز چندانى به اجتهاد نيست. در اين دوره، اولين كسانى كه فقه را از شكل نقل متون روايى، خارج ساخته و اجتهاد شيعى را گسترش دادند، ابن ابى عقيل عمانى و ابن جنيد اسكافى بودند. ابن عقيل عمانى نگارنده اثر فقهى مشهور المتمسك بحبل آل الرّسول در زمره متكلمان شيعى قرار داشت. او خبر واحد را معتبر و حجت نمى‏دانست و بنابر آن‏چه از آرا و فتاواى وى برمى‏آيد روش فقهى‏اش بر قواعد كلّى قرآنى و احاديث مشهور و مسلّم، استوار بود. ايشان در مواردى كه قاعده‏اى كلى در قرآن وجود نداشت و در احاديث، استثناهايى براى آن ذكر شده بود، عموم و كليت قاعده مزبور را حفظ مى‏كرد.
ابن جنيد اسكافى نيز اگرچه از متكلمان پرآوازه شيعى به شمار مى‏آمد و آثار كلامى بسيارى داشت، اما از نظر فقهى، پيرو مكتب اصحاب الحديث بود. او خبر واحد را حجت مى‏دانست و در استنباط احكام فقهى، به روش تحليلى و استدلال عقلى اعتقاد داشت، به گونه‏اى كه به پيروى از قياس و رأى، متهم شد، لكن او براى دفاع از خود كتاب كشف التمويه و الالباس على اغمار الشيعة فى امر القياس را تدوين كرد.
پس از اين دو دانشمند، شيخ مفيد (متوفاى‏413ق) اجتهاد شيعه را سازمان‏دهى كرد و در زمينه اصول فقه، كتاب التذكرة باصول الفقه را تأليف كرد، كه خوشبختانه امروزه اين كتاب در دست‏رس پژوهشگران دينى قرار دارد. او در اين كتاب به خوبى از كتاب، سنت، عقل و اجماع، سخن به ميان آورده و مباحث الفاظ را به شيوه بديعى بر اساس قرآن تنظيم كرده است. او در اين كتاب، خبر مرسل مورد اتفاق و هم‏چنين استصحاب را حجت دانسته و تخصيص عام را با خبر واحد جايز ندانسته است. پس از شيخ مفيد، سيد مرتضى (متوفاى 436 ق) مباحث اصولى را به شيوه‏اى مقارن و تطبيقى به طور گسترده مطرح كرد و در كتاب الذريعة الى اصول الشريعة از خلط مباحث اصولى به كلامى، اعتراض كرده و موضوع علم اصول را «ادله فقه به طور اجمالى» دانسته است. ايشان هم‏چنين با استدلال‏هاى فراوان، عدم حجيت خبر واحد را تبيين كرده است. شيخ طوسى (متوفاى 460ق)، معاصر و اندكى پس از سيد مرتضى، مباحث اصولى را تنقيح كرد و با دلايل گوناگون، حجيت خبر واحد را از طريق شيعه اثبات نمود. ايشان معتقد بود كه نمى‏توان استعمال را دليل حقيقت پنداشت، آن گونه كه به سيد مرتضى و پيروانش نسبت داده‏اند. پس از شيخ، مجامع علمى به آراى اصولى بسيار توجه كردند، به گونه‏اى كه‏نزديك به يك قرن آرا و انديشه‏هاى اصولى شيخ بر حوزه‏هاى شيعه حكم‏فرما بود
. امتيازهاى اين دوره‏
1- علاوه بر عرضه فقه به نصوص كتاب و سنت، خود نصوص نيز بررسى مى‏شود بر اساس قواعد و اصول ياد شده در آن‏هاست، به گونه‏اى كه استنباط مبتنى بر اصول و قواعد كلى شده بود، در حالى كه در مرحله گذشته تنها به ارائه نصوص اكتفا مى‏شد؛
2- جدايى مباحث فقهى از اصولى، زيرا در گذشته با يكديگر مورد بحث قرار مى‏گرفتند؛
3- سيد مرتضى در اين دوره مباحث اصول فقه را از اصول عقايد جدا كرد؛ 4- نظريه عدم جواز عمل به خبر واحد، به شيعه نسبت داده شد.
او فقيه ممتازى در شيعه به شمار مى‏آيد. نجاشى مى‏گويد: از برخى اساتيد خود شنيدم كه مى‏گفتند: نزد او مال و شمشيرى از امام زمان (عج) وجود داشت.
وى در علوم فقه، اصول و كلام كتاب‏هاى فراوانى تدوين كرده است. كتاب تهذيب‏الشيعة لاحكام الشريعة او معروف است كتاب‏هاى اصولى ديگر وى عبارتند از: كشف التمويه و الإلباس على اُغمار الشيعة فى امر القياس، إظهار ما ستره أهل العناد من‏الرواية عن ائمة العترة فى أمر الاجتهاد، استخراج المراد من مختلف الخطاب،الفسخ على من أجاز النسخ و الافهام لأصول الأحكام. اين كتاب‏ها نيز در دسترس‏نمى‏باشد. در زمان ابن جنيد، يعنى اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم قمرى به تدريج، شيوه استدلال عقلى در مقابل روش اخبارى خودنمايى كرد. در بروز چنين شيوه‏اى در فقه دو شخصيت نقش به‏سزايى داشتند: يكى از آن‏ها ابن ابى‏عقيل و ديگرى ابن‏جنيد بود كه نقطه اشتراك اين دو فقيه، گرايش به مباحث استدلال عقلى در فقه است. در آن زمان اهل حديث و اخباريان بر مراكز علمى شيعه نفوذ فراوانى داشتند، ولى با بروز اين دو فقيهِ برجسته شيعى به تدريج از اين نفوذ كاسته شد. ابن جنيد در مباحث فقهى از روش تفكر عقلانى بهره مى‏برد و خبر واحد را نيز حجت مى‏دانست. هم‏چنين گفته شده كه به حجيت قياس اعتقاد داشت، لذا كتاب‏هاى او متروك و به آن‏ها استناد نشده است.هرچند چنين معروف است كه او اهل قياس بود، ولى اين نسبت معلوم نيست تإ؛ث‏تك چه حد صحيح باشد. هم‏چنين روشن نيست كه آيا او به قياس اولويت اعتقاد داشته يا قياس منصوص العله و يا قياسى كه از نظر شيعه باطل است.
او از بزرگان فقها و محدثان شيعه مى‏باشد كه كتاب‏هاى متعددى نوشته است. در سال 355ق وارد بغداد شد و بزرگان (علماى شيعه) از او حديث مى‏شنيدند. وى سال 381 در رى وفات كرد و آثار گران‏بهايى به جاى گذاشت. كتاب‏هاى التوحيد، علل الشرايع، المقنع فى الفقه، معانى الاخبار، من لا يحضره الفقيه، الخصال، مختصر تفسير القرآن از جمله آن‏هاست. ظاهراً در مباحث اصولى نيز كتاب الناسخ و المنسوخ رانگاشته كه به دست ما نرسيده است.
او در زمينه امامت و اصول اطلاعات وسيعى داشت. كتاب‏هاى وى عبارتند از: كتاب الامامة، كتاب الاستفادة فى الطعون على الاوائل والردّ على اصحاب الاجتهاد والقياس.
او در زمينه‏هاى مختلف كتاب‏هايى را به نگارش درآورد كه پاره‏اى از آن‏ها عبارتند از: المعاش والكسب، الميرة و ما جاء فى اخلاق المؤمنين.
او در اصول رسالة فى اصول الفقه را تدوين كرده ولى امروزه در دسترس‏ نمى‏باشد. - محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعيد عربى عكبرى (336 يا 338 - 413ق) الف) زندگى نامه‏ ابن نعمان ملقب به شيخ مفيد، در سال 336 يا 338 ق در روستايى به نام عكبراء از توابع بغداد تولد يافت. او از همان كودكى به علم و ادب، اشتياق فراوانى داشت، به‏ طورى كه در دوران طفوليت «ابن المعلّم» لقب گرفت. شور فراوان و پشت‏كار علمى او بدان‏جا رسيد كه در سن پنج سالگى از ابن ابى الياس اجازه روايت گرفت، چنان كه هفت سال و چند ماه داشت كه از ابن سماك روايت نقل كرد.
محمد بن نعمان با پدر خويش براى فراگيرى علم و دانش به بغداد كه در آن روزگار از مراكز علمى مهم جهان اسلام محسوب مى‏شد، سفر كرد. وى از محضر اساتيد صاحب نام آن دوران بهره‏هاى علمى بسيارى برد؛ فقه را نزد جعفر بن محمدبن قولويه فرا گرفت و از محضر اديب و مورخ چيره‏دست، محمد بن عمران مرزبانى مؤلف معجم القراء علم روايت آموخت. علم كلام را در محضر مظفر بن محمد و ابوياسر و ابن جنيد اسكافى آموخت.
شيخ در علوم مختلف اسلامى تبحرى بى‏وصف داشت، او در اصول، فقه، كلام، تفسير و تاريخ كتاب‏هاى گران‏قدرى نوشت. در فقه المقنعه، در كلام اوائل المقالات و تصحيح الاعتقاد و در تاريخ الارشاد را مى‏توان نام برد. يكى از ويژگى‏هاى بارز و كم‏نظير شيخ مفيد در مباحث علمى، مناظره‏ها و گفت‏وگوهايى است كه با علماى مذاهب ديگر انجام داد. بخشى از اين مناظره‏ها در كتاب الفصول المختاره آمده است. مناظره‏هاى او طبق اصول علمى و همراه با متانت بود و روح ادب اسلامى در آن‏ها موج مى‏زد. وى در مباحث مختلف كلامى، فقهى، اصولى و... با صاحبان مذاهب مناظره كرد و در همه آن‏ها با سربلندى و اقتدار به دفاع از نظريه‏هاى علمى شيعه پرداخت. براى نمونه در جلسه‏اى كه گروه بسيارى از فقها و متكلمان حضور داشتند، از او چنين سؤال شد كه چه دليلى بر ابطال قياس در احكام شرعى وجود دارد؟ شيخ پاسخ داد: دليل بر ابطال قياس اين است كه حكمى كه خصم من گمان مى‏كند اصلى است كه بر مبناى آن قياس صورت مى‏گيرد و فرع از آن استخراج مى‏شود، از سوى خداوند ممكن است در حادثه‏اى كه همان حكم را دارد، به خلاف آن تعبد كند، با اين كه آن حادثه همان حقيقت را دارد و تمامى صفات آن را بى‏كم و كاست داراست. پس اگر قياس صحيح باشد از نظر عقلى، تعبد (شارع) در آن حادثه به خلاف حكمش جايز نبود، مگر در صورتى كه آن حادثه حالش مختلف شود و صفاتش تغيير كند و اين جواز عقلى با چنين توصيفى دليل بر ابطال قياس در شرعيات است.
يكى ديگر از صفحه‏هاى زرّين زندگى علمى شيخ، توجه عميق او به مسائل روز جامعه اسلامى است و به حق مى‏توان او را عالم به زمان دانست. مثلاً در ميان كتاب‏هاى شيخ، المسائل الصاغانيه وجود دارد كه در آن به شبهه‏هاى عالم حنفى بر فقه شيعه، پاسخ داده است. هم چنان كه كتاب المسائل السرويه پاسخ شيخ به مسائل‏مردم سارى است. شيخ مفيد در رشته‏هاى مختلف علمى از محضر اساتيد و فرزانگان بسيارى بهره برد. سيد محسن امين در اعيان شيعه تعداد آنان را به 56 نفر رسانده است كه به اسامى تعدادى از آنان اشاره مى‏شود
 1- احمد بن ابراهيم صُميرى 2-احمد بن حسين بصرى 3- حسن بن فضل رازى 4- جعفر بن محمد بن قولويه قمى 5- على بن مالك نحوى 6-محمد بن احمد اسكافى 7- محمد بن على بن الحسين (شيخ صدوق) 8-محمدبن‏عمران مرزبانى 9- محمد بن محمد بن طاهر شريف 10- محمد بن احمد صفوانى.
هم‏چنين در مكتب شيخ، شاگردان بزرگى ظهور كردند كه بعدها هر كدام مشعل فروزانى بر كوره‏راه‏هاى تاريخ شدند. نام برخى از آنان عبارتند از 1- سيد مرتضى علم الهدى 2- سيد رضى 3- سلار بن عبدالعزيز ديلمى 4- محمد بن على كراجكى 5-احمد بن على نجاشى 6- محمد بن حسن شيخ طوسى 7 - محمد بن حسن بن حمزه جعفرى.
شيخ مفيد تأليفات گسترده و متنوعى دارد كه عدد آن‏ها به دويست كتاب مى‏رسد. شيخ طوسى مى‏گويد: او نزديك به دويست تصنيف بزرگ و كوچك دارد و فهرست كتاب‏هاى او معروف است.
علامه سيد محسن امين 195 كتاب و رساله براى شيخ مفيد شمرده است. شيخ مفيد اولين اصولى شيعه است كه براى نخستين بار تأليف جامعى در ابواب مختلف اصول ارائه كرد، گرچه پيش از وى علماى شيعه تك‏نگارى‏هايى در پاره‏اى از مسائل اصولى، مانند عام و خاص و مباحث الفاظ به نگارش درآورده بودند. به هر حال كتاب‏هاى اصولى ايشان عبارتند از: 1- التذكرة بأصول الفقه 2- مسألة فى القياس 3- كتاب فى القياس 4- مسألة فى‏الاجماع 5- المقالات 6- كتاب اصول الفقه 7- كتاب اجتهاد الرأى 8- كتاب الرسالة الى اهل التقليد.
گفتنى است كتاب التذكرة بأصول الفقه به احتمال قوى تلخيصى از كتاب اصول الفقه باشد، زيرا مرحوم نجاشى در رجال و علامه محسن امين در اعيان الشيعه و شيخ طوسى در الفهرست، ضمن كتاب‏هاى او نامى از التذكره نبرده‏اند و تنها به ذكر كتاب اصول الفقه بسنده كرده‏اند. شاهد ديگر اين‏كه كراجكى (م 449 ق) در مقدّمه اصل اين جزوه مى‏نويسد: «مختصر التذكرة بأصول الفقه، استخرجته من كتاب شيخنا المفيد».
شيخ مفيد در اين كتاب مباحث اصولى را به صورتى منظم و جامع آورده است و در كتاب اوائل المقالات مباحثى را به صورت پراكنده درباره اخبار متواتر و واحد، اجماع، امر به سبب و... آورده است. اين كتاب از چهار بخش كلام، فلسفه، اصول و فقه تشكيل شده است. شناخت محيط علمى شيخ مفيد كمك شايان توجهى به فهم و درك چگونگى شكل‏گيرى انديشه‏هاى او خواهد كرد. در قرن سوم و چهارم؛ يعنى از غيبت صغرا تا پايان قرن چهارم به طور كلى دو شيوه تفكر بر حوزه‏هاى علمى شيعى حكم‏فرما بود: يكى شيوه اهل حديث كه به ظواهر اخبار و احاديث تمسّك و از به‏كارگيرى تلاش‏هاى فكرى و اجتهاد در منابع و اخبار پرهيز مى‏كردند. از نمايندگان اين مكتب مى‏توان به محمد بن يعقوب كلينى (م 329 ق) و شيخ صدوق (م 381 ق) اشاره كرد. در برابر، گروه ديگرى بودند كه از آنان به «متكلّمان» ياد مى‏كردند. آنان خواستار به‏كارگيرى استدلال‏هاى عقلى و قواعد اصول فقه در مباحث فقهى بودند. ابن ابى عقيل عمانى از علماى نيمه اول قرن چهارم و ابن‏جنيد اسكافى دانشمند اواسط قرن چهارم از سردمداران اين حركت فكرى بودند. شيخ مفيد در واقع پيرو مكتب متكلمان در فقه است. او از كسانى است كه با منطق استوار خود توانست تا حدود زيادى گرايش اخبارى‏گرى را در حوزه‏هاى شيعه تضعيف كند.

از آثار به جاى مانده از شيخ در اصول، به خصوص كتاب التذكرة بأصول الفقه مى‏توان ويژگى‏ها، شيوه و سبك اصولى شيخ را به خوبى دريافت. اساسى‏ترين اين ويژگى‏ها عبارتند از
1 - جامعيت‏ اين كتاب به رغم حجم بسيار كوچكش بيش‏تر مباحث اصولى را دارد. شيخ در اين كتاب هم از مباحث الفاظ سخن گفته و هم از مباحث حجج غافل نمانده است. هم‏چنين در كتاب التذكره ابواب اوامر و نواهى، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اخبار، اجماع، قياس، استصحاب، تعارض دو خبر و... آمده است. همين ويژگى است كه اين كتاب را از تك نگارى‏هاى اصولى گذشته، ممتاز ساخته است
2 - اختصار شيخ در اين كتاب، مطالب اصولى را به صورت مختصر و موجز آورده است. كتابش داراى عبارت‏هاى كوتاه و پر معناست. در هر مبحث به نكته اصلى آن اشاره‏كرده و نظر خود را درباره آن به تصوير كشيده است. ورود و خروج مطالب و حجم مسائل به خوبى گوياى اين ويژگى است. چنان كه در مقدمه اين كتاب آمده است: تو از من درخواست كرده بودى كه براى تو گفتارهايى در علم اصول فقه به طور مختصر بيان كنم تا آن كه موجب‏يادآورى اعتقاد در اين زمينه باشد.

3 - بدون استدلال‏ غرض شيخ مفيد از چنين نوشتارى - با توجه به درخواستى كه از او شده است - يادآورى آن دسته از مطالب اصولى است كه در استنباط فقهى استفاده مى‏شود وگرنه به هيچ وجه با استدلال، اثبات و يا ردّ نظريه‏هاى اصولى مخالف نبوده است. از اين رو، در غالب مسائل اصولى دليل اقامه نمى‏كند.
4 - آموزشى‏ كتاب التذكره داراى ويژگى‏هايى است كه آن را به يك كتاب آموزشى نزديك مى‏كند. شيخ معمولاً عناوين هر بحثى را تعريف و مباحث را با مثال، آن هم مثال‏هايى از آيات قرآن كريم بيان مى‏كند. هم‏چنين دسته‏بندى و اختصار مطالب در اين كتاب يكى ديگر از خصوصيات يك كتاب آموزشى است. اين كتاب پس از انتشار به طور شايسته جاى خود را در مراكز علمى شيعه بازكرد، به گونه‏اى كه تا زمان علّامه حلى تنها مرجع تعليم و تعلم در اين علم بود.

5 - ادلّه، محور مباحث اصولى‏ شيخ در التذكره نظام و چارچوب مشخصى را براى تنظيم و ترتيب مباحث‏ اصولى ارائه كرده است، ولى با توجه به اين كه در ابتداى مباحث از ادلّه احكام شرعى بحث كرده، مى‏توان پى برد كه محور بحث نزد ايشان ادلّه فقه و احكام شرعى بوده است. وى سپس راه‏هاى رسيدن به آن ادله و عوارض آن‏ها را در مباحثى نظير امر و نهى و عام و خاص مطرح كرده و در نهايت از اخبار، اجماع، قياس، استصحاب و تعارضِ دو خبر سخن به ميان آورده است.
6 - قرآن محورى‏ شيخ براى قرآن كريم در استنباط و اجتهاد نقش مهمّى قائل شده است. بدين‏سان كه مى‏توان اصول او را «قرآن محور» معرفى كرد، چرا كه مباحث الفاظ را كه اختصاص به قرآن ندارد و شامل سنت هم مى‏گردد، بر محور قرآن طرح كرده است. ايشان هم‏چنين معانى قرآن را به ظاهر و باطن تقسيم كرده و از سوى ديگر امر و نهى، خبر و تقرير را از انواع اصول معانى قرآن شمرده است. علاوه بر اين، مثال‏هاى‏مباحث اصولى را غالباً از قرآن انتخاب كرده است

شيخ وارث مكتب متكلمان، به خصوص ابن ابى عقيل و ابن جنيد است. روش كلى ابن ابى عقيل و ابن‏جنيد در فقه، دخالت دادن عقل در استنباط و عدم جمود بر ظواهر اخبار است. از اين رو درباره ابن ابى عقيل گفته‏اند: او مانند متكلمان ديگر، احاديث غير مسلّم مذهبى را - كه در اصطلاح اصول فقه خبرواحد خوانده مى‏شود - معتبر و حجت نمى‏دانست. روش فقهى او بنابر آن‏چه از آرا و فتاوى [وى‏] برمى‏آيد، بر قواعد كلى قرآنى و احاديث مشهور و مسلّم استوار بود....
هم‏چنين درباره ابن‏جنيد آمده است: ابن جنيد ... مانند آنان احاديث مذهبى غير قطعى را حجت مى‏شمرد و بدان عمل مى‏كرد، ليكن از طرف ديگر در استنباط و استخراج احكام فقهى از منابع آن به روش تحليلى و استدلالى عقلى معتقد بود.
شيخ مفيد از اين دو متكلم و فقيه شيعى متأثر شد. شهيد صدر در اين زمينه مى‏نويسد: شيخ مفيد كتابى را در اصول به رشته تحرير درآورد و در آن از خط فكريى كه ابن ابى عقيل و ابن جنيد پيش از او ترسيم كرده بودند، پيروى كرد.
به رغم تأثيرپذيرى شيخ از آن دو، ميزان تأثيرپذيرى وى از ابن ابى عقيل بيش‏تر است، چرا كه شيخ به پيروى از او حجيت خبر واحد را نپذيرفت و از سوى ديگر كتابى به نام النقض على ابن الجنيد فى اجتهاد الرأى در ردّ افكار ابن جنيد به نگارش درآورد. علاوه بر ابن ابى‏عقيل و ابن جنيد، شيخ در برخى نظراتش از علماى بغداد هم متأثر شده است. به عنوان نمونه وى پس از تعريف تواتر به خبرى كه توافق گزارش دهندگان بر كذب آن محال باشد، مى‏گويد: اين مذهب اصحاب تواتر از بغدادى‏ها است و بصرى‏ها در آن مخالفت كرده‏اند.

اولين مسئله اصولى را كه شيخ طرح مى‏كند، دلايل و مستندات احكام شرعى است. اين مهم‏ترين مسئله‏اى است كه علم اصول بايد پاسخ روشنى براى آن مهيا كند. شيخ دلايل احكام شرعى را به سه دسته تقسيم مى‏كند: كتاب، سنّت پيامبر و سخنان ائمه اطهار
اكنون سؤال اين است كه چرا ابن نعمان در رديف اين سه دليل، از اجماع و عقل سخنى به ميان نياورده است؟ شايد پاسخ باشد كه شيخ براى اجماع، موضوعيتى قائل نبوده و تنها آن را طريقى براى قول معصوم مى‏داند. بر اين اساس، اجماع را از راه‏هاى سنت و اقوال معصومان: به حساب مى‏آورد و كاركرد عقل را عمدتاً راهى به سوى حجيت آن سه مورد مى‏داند، چرا كه حجيت قرآن و اخبار با عقل اثبات مى‏شود
 اخبار كتاب و سنت محورى‏ترين منابع استنباط احكام شرعى به حساب مى‏آيند. قرآن كريم كه از نظر سند، متواتر و قطعى است و در حجيت آن در فقه جاى هيچ‏گونه ترديدى نيست، اما روايات و احاديث كه پس از قرآن مهم‏ترين منبع فقه به شمار مى‏آيند و از آن نظر كه در آن‏ها جزئيات، شرايط و اركان احكام شرعى بيان شده، براى استخراج احكام فقهى اهميت بسيارى دارند. بر اين اساس، شيخ اين بحث را با دقت ويژه‏اى دنبال كرده است. يكى از ويژگى‏هاى اين عصر، علم‏گرايى و رسيدن به قطع و يقين در احكام بود. از اين رو، شيخ مفيد اخبارى را حجت دانسته كه مفيد علم باشند.
از مجموع كلمات شيخ مفيد چهار نوع خبر به دست مى‏آيد كه هر كدام حكم ويژه‏اى دارد: خبر متواتر، خبر واحد همراه با قرينه، خبر واحد بدون قرينه و خبر مرسل.
خبر متواتر: معيار اصلى خبر در تواتر از نظر شيخ، فقدان تبانى و توافق بر كذب است، ولى دو راه براى شناخت آن وجود دارد
الف - كثرت عددى: بر اين اساس، خبر متواتر از نظر شيخ خبرى است كه عدد گزارش دهندگان به حدّى برسد كه توافق آن‏ها بر دروغ، محال عادى باشد. او عدد خاصى هم براى خبر متواتر معين نمى‏كند و از عبارتش معلوم مى‏شود كه تواتر گاهى با دو نفر هم حاصل مى‏شود.
ب - قراين و شواهد: طبق اين مبنا، شيخ خبرى را متواتر مى‏داند كه توسط جماعتى بيان شود و خبر آنان همراه با شواهدى باشد كه عدم تواطى و توافق بر كذب را مشخص مى‏سازد. در اين نوع خبر متواتر، ديگر به كثرت عددى نيازى نيست.
خبر واحد همراه قرينه: شيخ مفيد اين قسم از اخبار را نيز حجت مى‏داند. قراين و شواهدى را كه همراه اين نوع خبر واحد است عقل، عرف و اجماع بيان مى‏كند.
خبر واحد بدون قرينه: ابن نعمان خبر واحد بدون قرينه را فاقد هر گونه اعتبار و حجّيت مى‏داند و آن را موجب علم نمى‏داند.
شيخ، بر مبناى حجت ندانستن خبر واحد بدون قرينه، معتقد است كه تخصيص عام به خبر واحد جايز نيست، بلكه خبرى كه حجيت داشته صلاحيت تخصيص عام را دارد.
خبر مرسل: خبر مرسل داراى دو اصطلاح است: يكى اصطلاح عام و ديگرى اصطلاح خاص. معناى عام خبر مرسل عبارت است از هر حديثى كه همه يا برخى از راويان آن حذف شده باشند، هرچند آن راويى كه ساقط شده با لفظ مبهمى مثل «بعض اصحابنا» بيان شده باشد. معناى خاص خبر مرسل عبارت است از هر حديثى كه راويى از تابعين آن را بدون آن كه واسطه خود را با پيامبر بيان كرده باشد، به پيامبر نسبت بدهد، مثل حديث سعيد بن مسيب از پيامبر اكرم. البته وقتى كه از خبر مرسل صحبت مى‏شود، به طور معمول معناى عامش مد نظر است. در حجيت خبر مرسل، اختلاف نظر است. از كلمات شيخ مفيد استفاده مى‏شود كه او خبر مرسلى را كه اهل حق شيعه به آن عمل كرده باشند حجت مى‏داند.

اجماع‏ شايد شيخ مفيد اولين اصولى شيعى باشد كه حجيت اجماع را بر اساس مبانى شيعه اصلاح كرد. از نظر شيخ، اجماع حجيت دارد، امّا حجيت آن ذاتى نيست بلكه حجيت اجماع به واسطه در برداشتن قول معصوم است، در حالى كه اهل سنت اجماع را دليل مستقلى در مقابل كتاب و سنت مى‏دانند.
شيخ در اوائل المقالات از دو نوع اجماع عام (اجماع امت) و خاص (اجماع شيعه) سخن مى‏گويد و هر دو را حجت مى‏داند.
شيخ در مسئله قلمرو اجماع از دو مطلب سخن به ميان آورده است: يكى، حجيت اجماع در احكام شرعى كه عبارات گذشته ناظر به چنين موضوعى بود و ديگرى، اجماع در لغت است. وى براى شناخت حقيقت و مجاز، ظن را كافى نمى‏داند و معتقد است براى تشخيص حقيقت از مجاز بايد از راه علمى استفاده كرد. او يكى از مصاديق راه علمى را اجماع اهل لسان بيان كرده است.
عقل‏ شيخ مفيد در فقه پيرو مكتب متكلمان است، لذا به دليل عقلى ارزش فراوانى داده است. البته وى فصل مستقلى براى دليل عقلى در نظر نگرفته است، ليكن گردآورى موارد استشهادى وى به عقل، حاكى از ديدگاه عميق او نسبت به دليل عقلى است. در اين‏جا برخى از آن موارد را بيان مى‏كنيم: - عقل راه به دست آوردن علم از كتاب، سنت نبوى و اقوال معصومين: است.
- عقل نسخ كتاب به كتاب و سنت به سنت و سنت به كتاب و كتاب به سنت رإ؛ حجت تجويز مى‏كند.
- عقل و شرع ملازم با يكديگرند و عقل هيچ گاه از سمع (نقل) جدا نمى‏شود.
- عقل، بيش‏تر قرآن را استعمال حقيقى بر طبق لسان عربى مى‏داند.
- دليل عقلى مى‏تواند عام را تخصيص بزند.
- استفاده از عموميت فعل، خلاف مقتضاى عقل است.
- خبر واحدى حجت است كه به دليل علمى مقرون باشد كه يكى از آن دلايل عقل است.
عرف و عادت‏ اصوليانِ شيعه از همان آغاز تدوين اصول، از نقش عرف و عادت در مباحث اصولى غافل نبوده و به مناسبت‏هاى مختلفى از اين عنصر بهره جسته‏اند. شيخ مفيد در جاى جاى التذكره نقش تعيين كننده عرف را يادآورى كرده‏اند. استشهادهاى زير نمونه‏اى از آن‏هاست: - شكل‏گيرى ظواهر الفاظ، بر اساس عرف و عادت اهل لسان است.
- مفهوم موافق (فحواى خطاب) از معانى عرفى است.
- شيخ مفيد به عرف و عقل در برابر كسانى كه همه قرآن را بر مجاز حمل مى‏كنند استشهاد مى‏كند.
- شيخ مفيد در تعاريف از عرف استفاده كرده، چنان كه در تعريف تواتر به عرف و عادت تمسك كرده است.
- خبر واحد معتبر، خبرى است كه همراه با شواهد علمى باشد. شيخ، عرف را به عنوان يكى از شواهد علمى بيان كرده است.
- مورد، مخصص نيست؛ يعنى هرگاه حكمى بر موضوعى وارد شود و سببِ به خصوصى در آن مورد نباشد، حكم بر آن سبب محدود نخواهد شد؛ به عبارت مشهور، «مورد، مخصص نيست». شيخ در اين موضوع نيز به عرف استناد كرده و معتقد است حمل اين الفاظ بر حقيقت خود با عرف، عقل و زبان منافاتى ندارد.

قياس و رأى‏
يكى از ويژگى‏هاى مهم شيخ، آشنايى او با مباحث علمى اهل سنت است. وى در بسيارى از مباحث، شيوه مقارن را رعايت كرده است، مثلاً در اصول، به مباحث قياس و رأى كه از نظر بيش‏تر اهل سنت اهمّيت به سزايى در استنباط دارد، توجه كرده و به نقد و بررسى آن‏ها پرداخته است. شيخ در اين بحث، سه واژه قياس، رأى و اجتهاد را به كار برده و بر خلاف استادش ابن جنيد كه مشهور به پذيرش قياس دراستنباط بوده، آن را خلاف نظر شيعه دانسته است.
از عبارت‏هاى مختلف شيخ مفيد در باب قياس، به دست مى‏آيد كه دليل عدم حجيت قياس و رأى آن است كه علم‏آور نيستندو راهى براى شناخت حق و صواب نمى‏باشند.
هم‏چنين به اعتقاد شيخ، چون در هر مسئله‏اى روايتى از ائمه اطهار: وجود دارد، ديگر به قياس نيازى نيست.
شيخ مفيد با توجه به عدم حجيت قياس، تخصيص و تعميم به واسطه آن را مردود شمرده است.
شيخ پس از بيان منابع احكام  كتاب، سنت و اقوال معصومين:، راه‏هاى رسيدن به آن‏ها را نيز بيان كرده است: راه‏هاى رسيدن به علم مشروع در اين اصول سه چيز است: يكى عقل است كه راه شناخت قرآن و دلايل اخبار است، دومى زبان مى‏باشد كه راه شناخت معانى كلام است و سومى اخبار است كه راه اثباتِ اصول از كتاب و سنت و سخنان معصومان: است.
در اين عبارت، شيخ نسبت به پيامبر اسلام تعبير سنت را آورده (كه شامل قول، فعل و تقرير مى‏شود) و نسبت به ائمه اطهار: به اقوال و سخنان تعبير كرده است، اما با وجود اين نبايد از چنين تعبيرى چنين برداشت كرد كه او به حجيت فعل و تقرير ائمه معتقد نيست، زيرا فعل، تقرير و قول ائمه اطهار: همگى، حجت است و هيچ‏كس ميان قول آن‏ها از يك طرف و تقرير و فعل آن‏ها از طرف ديگر تفكيكى صورت نداده است. شيخ مفيد در ذيل راه‏هاى رسيدن به منابع احكام مباحث الفاظ، اصول عمليه و تعادل و تراجيح را بحث نموده است.

مباحث الفاظ
فقه از علوم نقلى است و عمده استنادهاى آن به نقل و سمع است. از اين‏رو، در اصول، عوارض و حالت‏هاى مختلف الفاظِ كتاب و سنت و نيز قانون و قاعده‏هايى درباره آن‏ها مطرح شده است، هر چند پاره‏اى از مباحث لفظى در علم نحو و منطق هم مطرح مى‏شود، امّا هر علمى از منظر خاص خود به آن‏ها نظر مى‏كند. شيخ مفيد در اين كتاب، عمده مباحث خود را بر محور مباحث الفاظ طرح و مباحثى را كه براى استنباط فقهى از الفاظ كتاب و سنت لازم مى‏باشد بيان كرده است. البته ايشان بيش‏تر مباحث الفاظ را به رغم جريان آن در سنت، بر محور قرآن نگاشته است، به گونه‏اى كه غالب مثال‏هاى بحث‏هاى اصولى را از قرآن انتخاب كرده است. اين نشان‏گر توجه و عنايت وى به نقش قرآن در استنباط است
 معانى قرآن‏
شيخ مفيد معانى قرآن را به دو دسته ظاهر و باطن تقسيم مى‏كند و ظواهر را اين چنين تعريف مى‏كند: مقصود از ظاهر، معناى مطابق لفظى است كه هماهنگ با عادات اهل زبان باشد.
و در تعريف باطن نيز چنين آورده است: باطن معنايى است كه از عبارت خاص و حقيقت آن خارج شده و معناى گسترده‏ترى پيدا كرده باشد. در اين صورت عاقل در شناخت مراد از آن به دلايل ديگرى افزون بر ظواهر الفاظ احتياج دارد، مانند قول خداوند كه مى‏فرمايد: «اقيموا الصلاة». روشن است كه صلاة نزد اهل لغت به معناى دعاست و در حقيقت، اين «دعا» قابل قيام نيست. پس ظاهر آيه مراد، نيست، بلكه منظور از صلاة، امر مشروعى مى‏باشد كه به معناى افعال مخصوصى است كه مشتمل بر قيام، ركوع، سجده و جلوس است. اين مطلب از ظاهر قول فهميده نمى‏شود و منظور از باطن اين معنا است.
پس معيار ظاهر، حقيقت لغوى و معيار باطن، هر آن‏چه غير از حقيقت لغوى است، خواه هيئت شرعى باشد يا مجاز در كلام و يا .... شيخ در جاى ديگر نيز معيار ظاهر و باطن را تبيين كرده است.
شيخ پس از شمردن معانى قرآن و تعريف آن‏ها به ظاهر و باطن، انواع اصول معانى قرآن را به چهار دسته: امر، نهى، خبر و تقرير تقسيم مى‏كند. از اين تقسيم‏بندى روشن مى‏شود كه شيخ اين چهار دسته را از انواع ظاهر و باطن مى‏داند. علاوه بر اين نسبت دادن اين چهار قسم به قرآن با توجه به عدم اختصاص اين مباحث به قرآن، شاهد ديگرى بر قرآن محورى شيخ در استنباط است.

اوامر
صيغه امر: شيخ معتقد است كه امر در زبان عربى صيغه‏هاى مخصوصى دارد، مثل «افعل» كه حقيقت در امر است ولى استفاده از آن در ساير موارد مثل سؤال، اباحه و تهديد، مجاز است.
دلالت امر: از نظر شيخ، امر مطلق بر وجوب دلالت مى‏كند و استعمال آن در استحباب به قرينه و شاهد نياز دارد.
فور يا تراخى: از نظر شيخ اطلاق امر مقتضى فوريت است، چرا كه تأخير به دليلى افزون بر اطلاق امر نياز دارد.
مره و تكرار: شيخ مفيد معتقد است كه مطلق امر، بر تكرار دلالت ندارد، جز آن‏كه قرينه و دليلى بر آن باشد.
إجزا: شيخ، امتثال امر را سبب اجزا مى‏داند؛ يعنى مكلف با انجام امر، ذمّه‏اش نسبت به تكليف فارغ شده است.
امر پس از منع: از نظر ابن نعمان امرى كه پس از وقوع حظر و منع، وارد شود بر وجوب دلالت ندارد و آن را بر اباحه حمل مى‏كند.
وجوب تخييرى: شيخ از بين انواع واجبات، به توضيح واجب تخييرى بسنده كرده است. از نظر او چنان‏چه امرى بر چند فعل به صورت تخييرى وارد شود، همه آن افعال صفت وجوب را دارند، ولى انجام همه آن‏ها بر مكلف واجب نمى‏شود.
مقدمه واجب: شيخ مفيد مقدمه واجب را واجب مى‏داند و در آن، بين سبب و غير سبب تفصيلى نمى‏دهد. هم‏چنين به نوع وجوب آن كه عقلى است و يا شرعى، اشاره‏اى نمى‏كند.
9 - وجوب سبب: شيخ مدعى است چنان چه مسبب، واجب باشد، سبب هم واجب مى‏شود، هرچند كه امر نداشته باشد.
بحث ضد: اصوليان متأخر ضد را بر دو قسم تقسيم مى‏كنند:
ضد خاص و ضد عام. منظور از ضد خاص هر فعلِ وجودى است كه به نحوى مانع وجود امر شود، ولى ضد عام، ترك آن امر است. شيخ مفيد تصريح نكرده كه در اين بحث منظورش از ضد، ضد عام است يا ضد خاص، اما در لابه‏لاى كلامش مى‏توان شواهدى را يافت كه ضد عام مراد اوست. وى در اين بحث معتقد است كه امر به شى‏ء عين نهى از ضد عامش نيست، ولى امر به شى‏ء را مقتضى نهى عقلى از ضد مأمور به مى‏داند. بنابر اين، ايشان دلالت امر را بر نهى از باب دلالت لفظى - به هر دلالتى كه باشد (تضمن و التزام) - منتفى مى‏داند و معتقد به نهى عقلى است.

نواهى‏ از كلمات پراكنده شيخ چنين برداشت مى‏شود كه او به دو نوع نهى اعتقاد داشته است: يكى، نهى لفظى كه صيغه‏هاى خاصى را براى آن در نظر گرفته است و ديگرى، نهى عقلى كه در بحث ضدّ به آن اشاره كرده و معتقد است كه امر به شى‏ء از ضد عامش نهى عقلى مى‏كند.
هم‏چنين از نظر شيخ مفيد امتثال نهى بر ترك همه افراد آن متوقف است، مگر در صورتى كه شرطى آن را به حالت يا زمان ويژه‏اى اختصاص بدهد.
خبر شيخ درباره خبر به دو بحث اشاره مى‏كند:
1 - تعريف خبر: از نظر شيخ خبر چيزى است كه امكان صدق و كذب، در آن وجود داشته باشد.
2 - صيغه‏هاى خبر: به اعتقاد شيخ در زبان عربى صيغه‏هاى خاصى براى خبر وجود دارد كه آن را از ساير موارد جدا مى‏سازد و طبيعى است كه استعمال صيغه‏هاى اختصاصى در غير خبر، استعمال مجازى خواهد بود.

عام و خاص‏
يكى از بحث‏هاى مفصلى كه در التذكرة مطرح شده، بحث عام و خاص است. شايد پس از بحث امر، عام و خاص مفصل‏ترين بحث آن باشد. در اين‏جا به برخى از مباحث آن اشاره مى‏كنيم:
1 - تعريف عام و خاص: عام، لفظى است كه بر دو و بيش‏تر دلالت كند، ولى خاص، منحصراً يك فرد دارد. شيخ طبق اين تعريف، تثنيه را نيز عام مى‏داند.
بنابراين، شيخ بين جمع و عموم تفاوت قائل است، زيرا اقلّ جمع را سه مى‏داند، در حالى كه اقل عام را عدد دو قرار داده است.
2 - انعقاد عموم: از نظر شيخ، عموم تنها از مجراى لفظ، محقق مى‏شود و فعل بر عموميت هيچ دلالتى ندارد.

عام مطلق و عام اضافى: شيخ مفيد در بحث عام و خاص دو اصطلاح عام مطلق و عام اضافى را مطرح مى‏كند. عام اضافى، هر لفظ جمعى است كه شامل تمامى افراد جنس نشود. چنين لفظى در واقع عام است، اما به صورت نسبى و اضافى، خاص است. اين نوع از عام داراى دو جنبه است: از آن نظر كه شامل دو فرد و بيش‏ترمى‏گردد، عام است و از آن جنبه كه همه افراد و مصاديق را شامل نيست، خاص است. اما مقصود از عام مطلق، هر لفظى است كه تمامى افراد و مصاديق خود را در برگيرد.
معناى تخصيص: تصوّر ابتدايى از تخصيص، آن است كه لفظى به عنوان عام، تمامى افراد جنس را شامل شود و سپس به وسيله لفظ خاصى، افراد از حكم عام خارج گردند. شيخ مفيد ضمن ردّ اين برداشت سطحى، اظهار مى‏دارد كه با آمدن لفظ خاص، معلوم مى‏شود متكلم از اول، شمول تمامى افراد را از عام، قصد نكرده است، لذا در واقع مخصَص، قصد متكلّم است و لفظ خاص، كاشف از آن است.

انواع مخصِّص‏هاى عام: سه چيز براى تخصيص عام، صلاحيت دارد: دليل عقل، قرآن و سنت ثابت [خبر متواتر]. اما قياس و رأى چون در شريعت اعتبار ندارند، صلاحيت تخصيص عام را ندارند. هم‏چنين تخصيص عام با خبر واحد جايز نيست، زيرا خبر واحد، نه موجب علم است ونه عمل.

احكام عام و خاص
‏ الف - حجيت عامِ تخصيص خورده: هرگاه عامى به واسطه لفظ ديگرى تخصيص بخورد، لفظ عام نسبت به غير مورد تخصيص، در عموميت خود باقى است؛ به عبارت ديگر، حجيت عام در غير مورد تخصيص باقى است. البته بايد توجه داشت، چنين استعمالى مجازى است، زيرا موضوع له عام، استيعاب و شمول همه افراد است، اما پس از تخصيص، در غير آن استعمال شده است.
ب - بناى عام بر خاص: هرگاه دو عام وارد شود كه با يك‏ديگر از جهت مدلول، تنافى داشته باشند، به طورى كه هر يك حكم ديگرى را دفع كند، در اين صورت دو حالت متصور است: يكى آن كه، تقدم و تأخر يكى بر ديگرى مشخص است، كه در اين صورت اولى ناسخ و دومى منسوخ است و ديگر آن كه، تقدم و تأخر معلوم نباشد.در اين حالت، وظيفه، توقف است و نبايد بدون دليل، يكى را بر ديگرى مقدم كرد.
هم‏چنين اگر لفظ خاصى در همان مورد لفظ عام وارد شود، خاص بر عام مقدم مى‏شود، چرا كه اگر به عام عمل شود، حكم خاص مرتفع و بى‏اثر خواهد شد، امّا در صورتى كه به خاص عمل شود، عام به طور كلى ساقط نشده است.

الفاظ عموم: شيخ مفيد عموم را به سه دسته تقسيم مى‏كند
الف-  الفاظى كه بيان‏گر اصل جمع بوده و از دو به بالا صدق مى‏كند، مثل اثنين
ب-  جمع نكره، مثل دراهم و دنانير كه كم‏تر از سه را شامل نيست
ج - عموماتى كه علائم استيعاب و شمول دارند، مثل الف و لام و من شرطيه.

اشتراك‏ از نظر شيخ، اشتراك به دو قسم لفظى و معنوى تقسيم مى‏شود و اشتراك معنوى را دو نوع مى‏داند: قسم اول، آن است كه لفظى بر معناى كاملى دلالت كرده، به طورى كه آن معنا در انواع مختلفى و حقايق متعددى جريان داشته باشد، مثل لفظ شى‏ء هنگامى‏كه به صورت نكره استعمال شود. قسم دوم، عبارت است از لفظى كه بر معناى كاملى دلالت كند، ولى آن معنا يك حقيقت واحد باشد و افراد آن در عوارض، در صورت و شكل مختلف باشند، مثل رجل و انسان.
اما اشتراك لفظى، يعنى اين‏كه لفظى بر بعض معنا دلالت كرده، به گونه‏اى كه به واسطه اضافه يا صفت كامل شود، مثل لفظ عين كه به معناى چشم، آب، طلا و... آمده، ولى هنگامى كه به چيزى اضافه شود و يا صفتى براى آن آورده شود معنايش كامل مى‏شود، مثل عين (چشم) انسان.
ادامه نوشته