سنت در اصول فقه

تعريف سنت 

أهل لغت براى سنت معانى زيادى را بيان كرده اند . كسائى آن را به معنى دوام  گرفته و خطابى آن را أصل طريقه محموده معنى كرده است كه برأساس آن , در تعبير  من سن سنة سيئه-  سيئه - قيد تلقى مى شود و سنت به معنى سنة حسنه خواهد بود . بعض أرباب لغت نيز سنت را طريقه معتاده خوانده اند چه حسنه باشد و چه سيئه . در روايت صحيح هم آمده است كه : من سن سنة حسنه فله أجر من عمل بها الى يوم القيمه و من سن سنة سيئه كانعليه وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيمه
اكنون بايد ديد كه آيا سنت , به حسب اصطلاح , شامل سنت نبويه و سنت أئمه س مى باشد و يا فقط سنت نبويه را در بر مى گيرد . جمع كثيرى از فقهاى اسلام گفته اند كه اگر سنت تنها گفته شود , همان قول و فعل و تقرير نبى را شامل مى شود . أما فقهاى اماميه رضوان الله تعالى عليهم, پس از آنكه روشن كرده اندكه قول و فعل و تقرير أئمه أطهار ع از حيث دليليت و حجيت مانند قول و فعل و تقرير پيغمبر اكرم ص است , گفته اند كه سنت توسعه دارد و شامل قول و فعل و تقرير معصوم ع چه پيامبر اكرم ( ص ) و چه أئمه اطهار   ع مى شود . البته بعض از علماى عامه قائل شده اند به اينكه داراى سنت صحابه يا سنت شيخين نيز مى باشيم , و بدين ترتيب سنت صحابه را هم مانند سنت نبى حجت دانسته اند .
به هر حال , به نظر اماميه , سنت به معنى جامع , يعنى سنت معصوم پيامبر اكرم ( ص ) و أئمه أطهار ( س ) حجت است . با اين بيان , أئمه اطهار ع  ناقل روايت يا محدث نيستند . بر پيامبر اكرم  ص وحى مى شده است و ايشان اخبار مى كرده اند كه ذات بارى تعالى چنين فرموده است . در خصوص أئمه أطهار س بايد گفت كه وقتى مطلبى را نقل مى كنند , آن مطلب به طريقه الهام بر ايشان عرضه شده است و يدا بيد مسائل را ياد گرفته اند . روايتى از حضرت أميرالمؤمنين ع است كه مى فرمايد : علمنى رسول الله ( ص ) ألف باب من العلم و ينفتح لى من كل باب ألف باب
بنابراين , وقتى أئمه أطهار ( س ) روايتى را بيان مى كنند , سنت است نه حكايت از سنت , و قولشان بتنهايى مصدر تشريع است . پس , معنى سنت , در نظر ما , معنى واسعى مى شود و يكى از مصادر تشريع اسلامى محسوب مى گردد .
اگر شخصى خود حكم واقعى را از مصدر أصليش يعنى معصوم ع تلقى كند , چون از حيث سند قطع و جزم دارد , بحثى پيش نمىآيد . أما اگر چنين نباشد , يعنى شخص دور از معصوم ( ع ) باشد و يا در زمانى بعد از معصوم ع زندگى كند ,نظر به اينكه وسايط به ميان مىآيند و روات در وسط قرار مى گيرند , بنابراينخود شخص حكم واقعى را از معصوم تلقى نمى كند . گفتارى كه زرارة , محمد بن مسلم يا يونس بن عبدالرحمن نقل مى كنند خود سنت نيست , بلكه نقل سنت و نقل حديث است , و در واقع از باب مسامحه سنت خوانده مى شود .
أز جمله نكاتى كه بايد مورد بحث قرار گيرد فعل معصوم ( ع ) است . هنگامىكه معصوم ( ع ) در مقام بيان حكم است , و يا وقتى كه امام ( ع ) به طور عملىبيان حكم مى فرمايد , فعل وى از اين جهت محفوف به قرينه است . مثلا , در وضوآت بيانيه, امام ع وضوء مى گيرد و مى فرمايد كه پيامبر اكرم ص اين طور وضوء مى گرفت . در اينجا كه معصوم ع در مقام بيان حكم و قانونگذارى است , فعل صادر از ناحيه معصوم ع خود دلالت دارد بر اينكه تكليف واقعى همان و , بنابراين , حكم الله همين است . لكن اگر در جايى فعل مجرد از قرينه باشد , يعنى قرينه اى نباشد كه امام ( ع ) در مقام بيان حكم است , مى توان گفت كه شايد فعل معصوم ع مستحب باشد , و يا به نظر بعضى فعلمذكور بيشتر اباحه را برساند , و به قول بعض ديگر مبين وجوب باشد , و به گفته دسته اى ديگر بر وجوب يا استحباب يا اباحه هيچ كدام دلالت نكند . زيراتعيين همين مطلب كه فعل مورد بحث مباح يا مستحب يا واجب است خود قرينهمى طلبد , و حق هم همين سخن آخر است , و چون قرينه اى در كار نيست , پس بايد به أدله ديگر نظر كرد .
در همين مقام , اين بحث نيز پيش مىآيد كه وقتى فعلى از پيامبر اكرم ص صادر مى شود , گاه استحباب و وجوب و اباحه آن معلوم است . لكن زمانى كه پيامبر اكرم ( ص ) فعلى را به طور وجوب يا استحباب انجام ميدهد , ما نمى توانيم وجوب و استحباب مذكور را به خودمان تسرى بدهيم . زيرا رسول الله  ص احكام خاصه اى دارد , يعنى بعضى از امور بر وى واجب است كه بر ما واجب نيست نظير نماز شب كه بر او واجب بود و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا, يا نمام و تيره كه بر وى جايز نبود . أما اگر معلوم نباشد كه فعلأنجام يافته از أحكام خاصه پيامبر اكرم ( ص ) است , بايد احتمال اشتراكداد . زيرا قاعده اشتراك يكى از قواعد مسلمه فقه است و أصل أولى آن است كهأحكام بين همه مشترك است , و براى آنكه حكمى خاص پيامبر اكرم ص دانسته شود , بايد دليل مخصوص بيابد .

ادامه نوشته

دليليت سنت

دليليت سنت 

در خصوص دليليت سنت سه احتمال هست :
الف . سنت از لحاظ حجيت در عرض كتاب قرار دارد , بدين معنى كه اگركتاب كريم بر حكمى از أحكام دلالت كند , حجت است و عمل بر طبق آن بر همهواجب است همان طور نيز اگر سنت نبوى ( ص ) و سنت معصومين ( ع ) بر حكمى قائم شود , در عرض كتاب دليليت و حجيت خواهد داشت .
ب . احتمال دوم آن است كه گفته شود : بازگشت سنت به كتاب است و ,بنابراين , دليليت سنت طولى است . در اين معنى , چنانچه سنت با كتاب مخالفت داشته باشد , سنت اعتبارى ندارد و نوبت به آن نمى رسد , و بايد بر طبق كتاب عمل كرد . به تعبير ديگر , مادامى كه در كتاب آيه اى روشن دال بر حكمى از أحكام باشد , نيازى به سنت نيست .

ادامه نوشته

اصول فقه

در اين قسمت به بررسي سنت که يکي از ادله استنباط احکام است مي پردازيم

سنت
سنت دومين منبع استخراج فقه اسلامى است . كلمه سنت كه جمع آن سنن است , ابتدائا به معنى جهت حركت و مجازا به معنى رسم و عادتى كه از پيشينيان باقى مانده , استعمال شده است .
سنت در اصطلاح فقه و اصول به معنى قول و فعل و تقرير معصوم بكار مى رود . و منشاء و ريشه اصلى اين اصطلاح توصيه ها و دستوراتى است كه رسول الله ( ص ) در مورد متابعت از سنتهاى خود به مسلمانان صادر فرموده است .
سنت بين فقهاى عامه با آنچه كه نزد علماى شيعه متداول است , تفاوت دارد . در نظر عامه , سنت منحصر به فعل و قول و تقرير رسول الله ( ص ) است ولى اماميه مفهوم و دامنه سنت را تعميم دادند و قول و فعل و تقرير ائمه عليهم السلام را نيز از مصاديق سنت دانستند . به عقيده ما شيعيان , سنت عبارت است از قول و فعل و تقرير معصوم . اماميه معتقدند كه ائمه اطهار نه به اين جهت كه از راويان و تابعان مى باشند قول و فعل و تقريرشان حجيت دارد , بلكه بر اين عقيده اند كه ائمه براى بيان احكام خدا منصوبند و فرقشان با رسول الله ( ص ) اين است كه دريافت احكام توسط پيامبر ( ص ) از طريق وحى و در مورد ائمه ( ع ) بصورت الهام انجام مى گرفته است .
سنت به سه دسته تقسيم مى گردد : سنت عملى , سنت امضايى يا تقريرى , سنت قولى
سنت عملى
منظور از سنت عملى , فعل معصوم است , معصوم يعنى كسى كه احتمال بروز هر گونه عمل خلاف از او مردود است . و لذا در اين كه عمل معصوم يكى از منابع احكام فقه محسوب مى گردد , به طور اجمال , ترديدى وجود ندارد , آنچه كه مورد گفتگو است كاربرد سنت عملى و مقدار دلالت آن است .
سنت عملى چه مقدار دلالت دارد ؟ هرگاه صدور عملى از معصومين براى ما محرز گردد , حداقل دلالتى كه دارد آن است كه آن عمل مجاز بوده و بهيچ وجه منعى ندارد . كما اينكه ترك عملى توسط احدى از معصومين , مثبت آن است كه آن عمل واجب نمى باشد .
البته در بسيارى از موارد با توجه بقرائن موجوده در مورد , فعل معصوم دلالت بيشترى خواهد داشت . مثل آن كه احدى از معصومين ضمن تعليم يكى از فرايض الهى به ديگران مبادرت به انجام عمل مزبور نمايد كه بى شك عمل معصوم ظهور در آن دارد كه آن عمل يا واجب است و يا لااقل مستحب . حال سخن در اين است كه در موارد عدم وجود قرائن , فعل معصوم علاوه بر مجاز بودن عمل , ظهور در كدام يك از صور احكام دارد : واجب ؟ مستحب ؟ مباح ؟ .
نسبت به هر يك از احتمالات سه گانه فوق , در اصول فقه نظر داده شده است . اما آنچه را كه مبانى و قواعد كلى اقتضا دارد اين است كه عمل معصوم در صورت عدم وجود قرائن هيچگونه دلالت بر ترجيح نمى تواند داشته باشد, زيرا عامل ترجيح مفقود است .
آيا فعل معصوم نسبت به ساير مردم حجيت دارد ؟ به موجب روايات و نصوص مسلم , رسول اكرم ( ص ) موظف به بعضى از وظايف بوده است كه سايرين بدانها موظف نبوده اند . مثلا نافله شب بر آن حضرت فريضه بوده ولى نسبت به سايرين مستحب است , و نيز بعضى از احكام در مورد آن حضرت با ديگران تفاوت فاحش داشته . مثلا آن حضرت مجاز بوده است كه بيش از چهار زوجه دائمى داشته باشد و حال آن كه سايرين مجاز نيستند . اينگونه مسائل را مختصات پيغمبر مى نامند .
اين موضوع اختصاص به رسول الله ندارد , بلكه در مورد ائمه معصومين نيز متصور است . زيرا بى ترديد بسيارى از اعمال كه از آن بزرگواران صادر مى شده نه به اعتبار احدى از آحاد و فردى از افراد مسلمين بلكه به اعتبار آن كه داراى منصب ولايت عامه و زعامت مطلقه بوده اند آن عمل از آنان صادر گرديده است .
با توجه به موضوع فوق اين سئوال مطرح گرديده كه هرگاه عملى از يكى از معصومين مشاهده گردد و هيچگونه قرينه اى مبنى بر اختصاصى بودن عمل مزبور مشهود نباشد , چه دلالتى خواهد داشت ؟ آيا براى افراد معمولى مى تواند ملاك عمل قرار گيرد يا خير ؟ هر چند مسئله مورد گفتگو و نقد و ايراد قرار گرفته است , ولى با منظور داشتن قواعد و اصول جاريه در بحث عام و خاص روشن مى گردد كه موضوع از مصاديق دوران امر بين تخصيص اقل و اكثر است , زيرا افعال و اعمال معصومين از نظر طبع اوليه همانند سايرين است , چرا كه آنان نيز بشرند و به تمامى تكاليف , همانند ديگران , مكلف مى گردند و مميزى ميان آنان با سايرين نيست و دلائل زيادى مبنى بر وجوه اشتراك آنان با سايرين به صراحت وجود دارد
از اصل عام فوق الذكر , با دلائل خاصه يقينى مبنى بر اختصاصى بودن عملى كه از معصوم صادر گرديده , بعضى از موارد خروج يافته است . و لذا بايد به همان مقدار متيقن اكتفا نمود و در موارد مشكوك به اصل اوليه عمل كرد .
سنت تقريرى
تقرير معصوم يعنى اين كه عملى در حضور معصوم واقع شده و معصوم آن را نهى و رد نكرده باشد . براى استناد به تقرير معصوم دو مقدمه استدلالى وجود دارد :
الف - امر بمعروف و نهى از منكر بر هر فرد مسلمانى واجب است , چون معصوم ( اعم از رسول اكرم و ائمه عليهم السلام ) از جمله مسلمانان مى باشند اين امر بر آنان نيز واجب است و در خصوص ايشان , با توجه به وظيفه هدايت و ارشاد , بمراتب بالاتر خواهد بود .
ب -  مقدمه ديگر اين است كه معصوم هيچگاه واجبى را ترك نمى كند .
با اين دو مقدمه , از تقرير معصوم دو برداشت مى شود :
1 - هرگاه عملى در حضور معصوم از شخصى سر زند و مورد ايراد و اعتراض از سوى معصوم واقع نشود , حداقل عدم ممنوعيت آن عمل استفاده مى شود , هر چند وجوب يا استحباب و يا اباحه استفاده نگردد .
2 - هرگاه يكى از واجبات در حضور معصوم واقع شود و معصوم به نحوه انجام آن ايرادى نكند , از اينجا مستفاد مى شود كه آن عمل حداقل واجد شرايط صحت مى باشد .
در مورد اول , مثل اينكه شخصى در حضور امام غذايى بخورد و امام او را منع نكند , حداقل فهميده مى شود كه آن غذا حرام نيست . و در مورد دوم , مثلا شخصى در حضور امام وضو مى گيرد و امام نسبت به نحوه گرفتن وضو اعتراض نمى كند , از اينجا مى فهميم كه وضو به صحت گرفته شده است . زيرا اگر وضوى شخص مذكور به نحو نادرستى گرفته مى شد قطعا با توجه به وجوب امر بمعروف مورد اعتراض امام واقع مى گرديد , و حتى اگر جاهلانه چنين عملى از او سر مى زد بى ترديد معصوم او را ارشاد مى نمود .
براى تقرير و امضاء معصوم دو شرط لازم است :
اول آن كه معصوم كاملا در جريان عمل و فعل واقعه قرار گرفته باشد , يعنى آن فعل به طور كامل در مرئى و منظر و محضر امام واقع شده باشد .
ديگر اينكه محظورى براى امر به معروف و نهى از منكر امام وجود نداشته باشد , يعنى امام با توجه به ظرف زمانى و مكانى وقوع فعل , مانعى براى اظهار نظر در خصوص نفس عمل يا نحوه تحقق آن نداشته باشد . در اينجا توضيح مختصرى ضرورى است , همان گونه كه مى دانيد ائمه عليهم السلام و يارانشان تماما از طرف حكام و سلاطين جور پيوسته در معرض تعقيب قرار داشته اند , و براى حفظ اساس اسلام و بقاء تشكيلات مخفى و علنى شيعيان گاه مصلحت بوده است به پنهانكارى تن دهند كه يكى از مظاهر مشهور آن تقيه است . چون خلفاى غاصب و ستمگر غالبا براى پى بردن به فعاليت شيعيان جاسوسانى پيرامون ائمه عليهم السلام مى گماشتند و ايشان نيز بر اين امر وقوف داشته اند , براى حفظ اسرار مبارزه شيعه به ناچار با اتخاذ روشهاى مختلف و استفاده از شيوه هاى گوناگون پنهانكارى و مبارزه مخفى , گاهى فرصت و امكان لازم براى تبيين علنى موازين شرعى را نداشته اند . بنابر اين در مطالعه تقرير معصوم و اتخاذ سند به آن بايد هميشه به اين مسئله توجه شود كه آيا ائمه عليهم السلام آزادى و امكان امر بمعروف و نهى از منكر را داشته اند يا به نحوى از انحاء دچار محظور بوده اند .
سنت قولى
سنت قولى در اصطلاح به روايت , خبر و حديث اطلاق مى شود
حافظان و ناقلان نخستين حديث حفاظ و ناقلان حديث , در درجه اول , صحابه پيغمبر ( ص ) يعنى خويشاوندان و دوستان و همراهان او بودند كه پس از مرگ حضرت در مكه زندگى مى كردند . از آنجمله اند : على بن ابيطالب ( ع ) , عمر بن خطاب و پسر او عبدالله بن عمر, طلحه و زبير كه از صحابه مشهور بوده اند , يكى از فاتحان ايران بنام عبداله بن عامر , عبداله بن مسعود عالم قرآن , زيد بن ثابت كاتب وحى و منشى قرآن , عايشه دختر ابوبكر زوجه حضرت رسول ( ص ) كه ناقل 1200 حديث شمرده شده است , و ابوهريره و نيز بسيارى از ياران و همراهان رسول اله ( ص ) را بايد از جمله ناقلان حديث نام برد .
در درجه بعد , شاگردان افراد فوق الذكر و شاگردان شاگردان ايشان , كه به تابعين معروفند , قرار دارند . از آنجمله اند : عامر بن شراحيل الشعبى متوفى به سال 105 هجرى, عروة بن زبير متوفى به سال 96 هجرى, محمد الزهرى متوفى به سال 125 هجرى, وهب بن منبه متوفى به سال 110 هجرى و موسى بن عقبه ( متوفى به سال 141 هجرى.
اين افراد تمام وقت خود را صرف جمع آورى احاديث نبوى مى نمودند و چنانكه مشهور است شعبى از 500 تن از صحابه پرسش بعمل آورده و هر چه حديث نزد آنان بوده جمع آورى كرده است .
جمع آورى احاديث در آغاز بصورت شفاهى و افواهى صورت پذيرفته كه بعدها آنها را بر پوست مى نوشتند و از آن مجموعه هائى را تشكيل مى دادند . گردآورندگان حديث را محدث مى خوانند .
نخستين مجموعه هاى احاديث در قديمى ترين مجموعه هاى حديث , به ترتيب حروف تهجى نام صحابه پيامبر اكرم شمرده شده و ذيل نام هر يك احاديث كه از آنان منقول بوده ذكر گرديده است و به اين نوع مجموعه ها مسند مى گويند .
مجموعه هاى احاديث مسند از روى اصل على الرجال, يعنى ترتيب احاديث بر حسب اسامى اولين - قديمى ترين - ناقلان , تدوين مى شده است .
مشهورترين مجموعه هاى احاديث عبارتند از :
الموطأ فى الحديث تاليف مالك بن انس موسس مذهب مالكى , متوفى به سال 179 هجرى . در اين كتاب 1700 حديث منقول است كه مالك صحت و اعتبار اين احاديث را تصديق كرده است ,
احمد بن حنبل مؤسس مذهب حنبلى , متوفاى 241 هجرى , مجموعه ديگرى دارد بنام مسند كه حاوى بيش از سه هزار حديث است .
مجموعه هاى متاخرتر كه مصنف ناميده مى شوند , مقبوليت عامه داشته و اشاعه بيشترى دارند . در اين مجموعه ها احاديث نه از روى نام ناقلان بلكه بر اساس موضوعات يا باصطلاح على الابواب تنظيم شده اند . از بين اين مجموعه ها معتبرتر از همه شش كتاب است و به همين جهت به الكتب السته ( صحاح سته ) ناميده مى شوند . اين شش كتاب در بين اهل سنت شهرت و مقبوليت بسيار دارند و مبناى فقهى آنان قرار گرفته است . اين كتابها عبارتند از :
1 - الجامع الصحيح يا باختصار الصحيح , تصنيف ابوعبدالله محمد البخارى ( 195 257 ه ) اين كتاب نسبت به كتب پيشين استادانه تر تنظيم شده است . بگفته مؤلف در اين كتاب بيش از ششصد هزار حديث گردآورى شده ولى مؤلف از ميان آنها تنها 7250 حديث را حقيقى دانسته است .
2 - الصحيح , گرد آورده مسلم بن حجاج نيشابورى ( 202 262 ه ) . اين كتاب نيز از جمله كتب معتبر است . مؤلف مى گويد 300 هزار حديث را بررسى كرده و 12 هزار حديث يعنى 14 درصد از مجموع را معتبر دانسته است .
3 - سنن ابن ماجه قزوينى متوفى به سال 273 ه .
4 - مجموعه ابوداود سجستانى متوفى به سال 275 كه بنام سنن معروف است .
5 - الجامع الكبير ترمذى متوفى بسال 279 ه .
6 - سنن , تصنيف نسائى متوفى به سال 302 ه . او شاگرد ابوداود و از مردم شهر نسا ( نزديك عشق آباد كنونى ) است .
تدوين حديث در شيعه ( اصول اربعمأه ) نخستين تدوين كنندگان احاديث ائمه , ياران و تابعين بودند , كه به علت قرب و نزديكى به رهبران اسلامى , طرف مراجعه مردم قرار مى گرفتند . و در برخورد با مشكلات و مسائل شخصا به حضور ائمه يا صحابه مورد اعتماد و وثوق مى رسيدند و سئوالات خود را مطرح كرده و پاسخها را به صورت يادداشت هائى ثبت و ضبط مى نمودند .
اين افراد دفترچه هائى داشتند كه به ثبت اين پاسخها اختصاص داشت , و داراى نظم و ترتيب خاصى نبود , بهمين جهت مسائل مختلف فقهى , عبادى , معاملاتى و اعتقادى در كنار هم يادداشت مى شد , و گاهى از اين يادداشت ها جنگ هائى تشكيل مى گرديد .
اين نوشته ها بعدها به اصل معروف شد و چون شمار آنها به 400 مى رسيد به اصول اربعمأه شهرت يافت .
اين روش تا بعد از زمان غيبت كبرى نيز ادامه داشت , لذا بسيارى از صاحبان اصول كسانى هستند كه اصول خود را از طريق نواب چهارگانه بى واسطه تهيه كرده اند . بنابر اين صاحبان اصول عبارتند از : صحابه , معاصرين ائمه , وكلاى اربعه و تابعين آنها .
مرحوم شيخ طوسى اسامى جمعى از صاحبان اصول را در فهرست خود ذكر كرده است كه براى نمونه به عده اى از آنان اشاره مى شود :
اسماعيل بن محمد
جابر بن يزيد الجعفى
اسحق بن عمار الساباطى
سليم بن قيس الهلالى
جميل بن دراج
دادود بن فرقد
على بن رئاب
ابان بن تغلب
ابى نصر البزنطى
سعيد بن يسار
بشار بن يسار
اسباط بن سالم
على بن مهزيار اهوازى
عمر بن اذينه
اين اصول به علت سنديت و اعتبارى كه دارند سخت مورد توجه محدثين و فقهاى اماميه مى باشند و معمولا يكجا و در بست تحت عنوان اصل فلان روايت مى شود و مورد عمل قرار مى گيرد .
تدوين كتب احاديث در دوره بعد , جمعى از فقها و محدثين شيعه دست به تصنيف و تأليف كتب فقه و حديث زدند . فرق اين كتابها با كتب اصول اين است كه در اين كتابها مسائل فقهى غالبا به صورت موضوعى تبويب شده , و بين روايات ربط منطقى وجود دارد و از حالت پراكنده سابق بيرون آمده است . و روايات غير مرتبط تحت عنوان نوادر ناميده مى شود . اسامى بعضى از افرادى كه به تدوين اين نوع كتب پرداخته اند به اين قرار است :
حمدان بن سليمان نيشابورى
حماد بن عيسى
بندار بن عاصم الذهلى
حسن بن محبوب السراد
حسن بن جهم بن بكير .
كتب اربعه از اواخر دوره غيبت صغرى , يعنى در عهد سيمرى چهارمين نايب حضرت امام زمان ( ع ) , كه دامنه فقه توسعه يافت برخى از بزرگان علما و محدثين شيعه بر آن شدند كه احاديث مرويه اهل بيت را در مجموعه هائى تنظيم و تبويب و مرتب نمايند , و آن قسمت از اخبار را كه مربوط به فروع فقهى است به ترتيب ابواب تدوين كنند . از اين رهگذر , در مدت يك قرن , چندين مجموعه بزرگ حديث بوجود آمد . از بين آنها چهار كتاب مقبوليت عامه يافت و سند و مرجع فتاوى فقها قرار گرفت و به كتب اربعه معروف گرديد . كتب اربعه بترتيب تأليف عبارتند از :
5072 حديث صحيح , 1118 حديث موثق , 302 حديث قوى , 9485 حديث ضعيف , 222 حديث هم از نوادر و متفرقاتند

كلينى در سال 329 هجرى درگذشت و در محله باب الكوفه بغداد به خاك سپرده شد .
2 - من لا يحضره الفقيه تأليف ابوجعفر الثانى محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق و مشتمل بر 9044 حديث مى باشد . او در شهر رى اقامت داشت و در عصر خود بزرگترين شخصيت علمى و مرجع عمومى شيعه در رى و خراسان بود . او در سال 355 از رى به بغداد رفت و شيوخ طايفه اماميه از او استماع حديث نمودند و قريب 300 جلد كتاب در موضوعات مختلف فقه , حديث , رجال و اعتقادات و غيره تأليف كرده است . وى در سال 381 هجرى وفات يافت و در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم در رى به خاك سپرده شد .
3 - تهذيب الاحكام تأليف ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى معروف به شيخ طوسى است كه او را شيخ الطايفه نيز مى خوانند و به سال 460 هجرى وفات يافت . اين كتاب مشتمل بر 13590 حديث است .
4 - استبصار اين كتاب نيز تأليف شيخ طوسى است . عنوان اين كتاب چنين است: الاستبصار مما اختلف من الاخبار. در خصوص علت تاليف اين كتاب نوشته اند وقتى كه ابوالحسن هروى , كه از طايفه اماميه بود , بواسطه برخورد با احاديث متناقض و متخالف از مذهب حق عدول كرد , اين موضوع به سمع شيخ طوسى رسيد و او به شاگردش دستور داد كتاب المقنعه را شرح نمايد و از شرح كتاب مذكور كتاب تهذيب بوجود آمد كه مشتمل بر احاديث متخالف و متوافق است و سپس كتاب استبصار براى جمع ميان احاديث متخالفه , كه از تهذيب استخراج شده بود , نگاشته شد . كتاب استبصار شامل 5511 حديث مى باشد .
شروح و جوامع كتب اربعه بر كتب اربعه در طول زمان , به دليل محور قرار گرفتن براى اجتهاد و تحقيقات فقها , تفسيرها و شروح زيادى نوشته شد و جوامعى براى آنها ترتيب يافت كه عبارتند از :
1  - كتاب وافى تأليف مرحوم ملا محسن فيض كاشانى مى باشد در اين كتاب مؤلف در هر يك از ابواب فقهى آنچه از احاديث مربوطه در كتب اربعه آمده يكجا جمع كرده است . مؤلف مزبور روايات و احاديث مشكل را هم تفسير كرده است .
2 - وسائل الشيعه تأليف محمد بن حسن بن على معروف به شيخ حر عاملى است . اين كتاب كه در وضع اوليه شش مجلد و در چاپ اخير به صورت بيست جلد به طبع رسيده مشتمل بر كليه روايات كتب اربعه و نيز هفتاد كتاب ديگر است كه همه اخبار آنها را به ترتيب ابواب فقهى جمع آورى نموده است . مؤلف ميان اخبار متخالفه , يعنى آنهايى كه بصورت ظاهر با يكديگر تعارض و ناسازگارى داشته اند , جمع كرده و وجوه جمع را نيز بيان داشته است .
مرحوم شيخ حر عاملى قدس سره در شب جمعه هشتم رجب 1032 هجرى در قريه مشغر از قراء جبل عامل متولد گرديد و 40 سال در بلاد جبل عامل اقامت داشت , سپس به مشهد عزيمت كرد و 24
سال در اين شهر اقامت گزيد , بعد از آن به اصفهان رفت و پس از بازگشت از اصفهان به سال 1104 هجرى در مشهد وفات يافت كه هم اكنون مقبره وى در كنار مدرسه ملا جعفر مشهد زيارتگاه ارباب فضيلت است .
3 - بحارالانوار تأليف ملا محمد باقر مجلسى متوفى به سال 1110 هجرى است . اين كتاب در وضع اوليه در 25 مجلد و در چاپ اخير بصورت بيش از يكصد جلد به طبع رسيده . در اين كتاب كليه اخبار و احاديث اماميه جمع آورى شده و در ذيل احاديثى كه احتياج به تفسير دارد توضيحات لازم داده شده و اخبار متناقض و متعارض نيز در آن بيان شده است .
طبقات محدثين علماى عامه , به طورى كه ابن حجر مى نويسد , محدثين عامه را به دوازده گروه تقسيم و طبقه بندى كرده اند , بشرح زير :
1 صحابه رسول اكرم , با اختلاف مراتب ايشان .
2 بزرگان تابعين , مانند : سعيد بن المسيب .
3 طبقه وسطى يعنى متأخرين از بزرگان تابعين , مانند : حسن بصرى و ابن سيرين .
4 كسانى كه پس از بزرگان تابعين آمده اند و اكثر روايات خود را از بزرگان تابعين نقل كرده اند , مانند : زهرى , قتاده .
5 طبقه پائين تر از گروه چهارم , مانند : اعمش .
6 طبقه ابن جريح و امثال او .
7 اتباع بزرگان تابعين , مانند : مالك و ثورى .
8 طبقه بعد از طبقه 7 , مانند : ابن عيينه و ابن عنبسه
 . 9 دسته سوم از اتباع تابعين , مانند : شافعى و ابوداود الطيالسى .
10 آنهائى كه از اتباع تابعين اخذ حديث كرده اند , مانند : احمد بن حنبل .
11 طبقه بعد از طبقه دهم , مانند : ذهلى و بخارى .
12 طبقه بعد از طبقه يازدهم , مانند : ترمذى .
بعضى از علماى شيعه نيز , گويا به پيروى از اهل سنت , طبقات محدثين را به دوازده طبقه تقسيم كرده اند , اما بر خلاف عامه , دوازده طبقه را از آخر به اول , با تفصيل ذيل نوشته اند :
طبقه اول : شيخ طوسى و نجاشى و امثال ايشان .
طبقه دوم : شيخ مفيد و ابن الغضائرى و امثال آنها .
طبقه سوم : شيخ صدوق و امثال او .
طبقه چهارم : شيخ كلينى و امثال او .
طبقه پنجم : شيخ محمد بن يحيى و احمد بن ادريس و امثال ايشان .
طبقه ششم : محمد بن عيسى و احمد بن محمد بن خالد البرقى و امثال ايشان .
طبقه هفتم : حسن بن على الوشاء .
طبقه هشتم : محمد بن ابى عمير و صفوان و كليه اصحاب حضرت موسى بن جعفر ع.
طبقه نهم : اصحاب ابى عبدالله حضرت صادق ع.
طبقه دهم : اصحاب حضرت باقر ع.
طبقه يازدهم : اصحاب على بن الحسين امام زين العابدين ع.
طبقه دوازدهم : اصحاب حضرت امام حسن و حضرت اميرالمؤمنين ع
اصحاب اجماع در اصطلاح حديث در اصطلاح حديث , گروهى از روات , هستند كه آنها را اصحاب اجماع مى گويند . و هر چند تفسيرهاى گوناگونى از اين اصطلاح در كتب رجال بعمل آمده است ولى اجمالا مراد كسانى هستند كه فقها بر صحت همه روايات آنان , از هر كسى كه نقل كرده باشند , اجماع دارند , هر چند افرادى قبل از آنان در سلسله سند قرار گرفته باشند كه از نظر روايى وجاهت و وثاقتى نداشته و يا ضعيف باشند . بدين معنى كه هرگاه احدى از اين دسته در مقطعى از سلسله حديث قرار گيرند , به علت اطمينان و وثوقى كه فقها به آنان دارند , مبنى بر اين كه آنان از افراد غير موثق هيچگاه روايتى نقل نمى كنند , توجهى به ما قبل آنان نمى شود و صرفا ما بعد آنان مورد تحقيق و بررسى قرار مى گيرند .
تعداد اين گروه حسب نظر رجال كشى هيجده نفر مى باشند , كه در جاى خود از نظر مقدار اعتبار و رفعت درجه به ترتيب به سه طبقه شش نفره تقسيم مى گردند , چهار نفر نخستين از طبقه اولى در يك درجه مساوى قرار داشته و از دو نفر ديگر اين طبقه زاهدتر و محترم ترند . اسامى اين سه طبقه شش نفرى به ترتيب ذيلا نوشته مى شود :
طبقه اول : ( 1 ) زرارة بن اعين ( 2 ) بريد ( 3 ) محمد بن مسلم  ( 4 ) ابو بصير ( 5 ) فضيل بن يسار ( 6 ) معروف بن خربوز .
طبقه دوم : ( 7 ) جميل بن دراج ( 8 ) ابان بن عثمان ( 9 ) عبدالله بن مسكان ( 10 ) عبدالله بن بكير ( 11 ) حماد بن عيسى ( 12 ) حماد بن عثمان .
طبقه سوم : ( 13 ) صفوان بن يحيى ( 14 ) يونس بن عبدالرحمن ( 15 ) حسن بن محبوب ( 16 ) محمد بن ابى عمير ( 17 ) عبدالله بن مغيره ( 18 ) احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى .
توضيح اين كه 6 نفر نخستين محضر صادقين ( حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام ) را درك كرده و از اصحاب آن دو بزرگوارند , شش نفر بعد فقط مفتخر به شاگردى حضرت ابى عبدالله صادق ( ع ) مى باشند ولى دسته اخير از اصحاب امام كاظم ( ع ) و امام رضا ( ع ) بوده اند .
سيد بحرالعلوم اسامى اين اعاظم را چنين به نظم آورده است :
قد اجمع الكل على تصحيح ما
يصح عن جماعة فليعلما
وهم اولو نجابة و رفعة
اربعة و خمسة و تسعه
فيسته الاولى من الامجاد
اربعة منهم من الاوتاد
زراره كذا بريد قد اتى
ثم محمد وليث يا فتى
كذا فضيل بعده معروف
و هو الذى ما بيننا معروف
و السته الوسطى اولو الفضائل
رتبتهم ادنى من الاوائل
جميل الجميل مع ابان
والعبدلان ثم حمادان
والسته لاخرى هم صفوان
و يونس عليهم الرضوان
ثم ابن محبوب كذا محمد
كذاك عبدالله ثم احمد
و ما ذكرناه الاصح عندنا
و شذقول من به خالفنا

ترجمه
همانا همه اجماع دارند بر صحت آنچه كه
جماعتى روايت مى كنند , آنها را بدانيد
آنان صاحبان نجابت و رفعت هستند
( و تعداد آنان ) چهار و پنج و نه مى باشد
شش تاى اول آنان نيكوترينند
كه چهار تاى آنان از اوتاد مى باشند
زراره و نيز بريد , آمده است
و سپس محمد و ليث هستند ( اى جوان )
و نيز فضيل , بعد از او معروف
كه او ميان ما معروف است
و شش تاى ميانى صاحبان فضيلتند
كه رتبه آنان از دسته اول پايين تر است
جميل نيكو چهره و ابان
و دو عبدالله و سپس دو حماد
و شش تاى آخرين از آنها : صفوان
و يونس , بر آنها رضوان خداباد
سپس ابن محبوب و همچنين محمد
و نيز عبدالله و سپس احمد
آنچه كه ذكر كرديم نزد ما اصح است
و قول مخالف ما بسيار نادر است

اقسام خبر
خبر متواتر
خبر جماعتى را گويند كه احتمال مواضعه و تبانى بر كذب بين آنان عادتا محال باشد . اينگونه اخبار بدون لزوم ضم قرائن موجب علم و يقين است .
خبر واحد
عنوان خبرى است كه راويان آن اعم از اينكه كم يا زياد باشند , روايتشان به حد تواتر نرسيده و بدون ضم قرائن خارجى نتوان بصدق و راستى آن خبر علم حاصل كرد .
خبر صحيح
خبرى را گويند كه سندش به معصوم متصل گردد و همه راويان آن , در سراسر سلسله , عادل و ضابط و امامى بوده و به عدالت آنان تصريح شده باشد .
خبر حسن
خبرى است كه سندش به معصوم متصل باشد و همه راويان آن امامى و ممدوح , يا بعض آنان ممدوح بوده و مورد مذمت هم نباشند , گرچه به عدالت همه يا برخى از آنان تصريح نشده باشد .
خبر موثق
بر خبرى اطلاق مى شود كه در عين اتصال سند به معصوم , يك يا چند نفر از راويان آن امامى نبوده ولى در نقل حديث توثيق شده باشند .
خبر ضعيف
خبرى را گويند كه بر خلاف صحيح و حسن و موثق بوده و با فسق راوى يا ساير صفات ناپسند مورد مذمت واقع گرديده يا مجهول الحال باشد .
حجيت خبر واحد : گفتيم كه خبر متواتر خبرى است كه ناقلينش بتعدادى باشند كه مواضعه و تبانيشان براى نقل خبر نادرست بعيد باشد و به صدق گفتارشان يقين حاصل شود . مثلا اگر مواضعه 2 و 3 يا 4 نفر براى جعل خبر بى اساس ممكن باشد , هرگاه مخبرين تعدادشان براى مثال به 30 يا 40 نفر برسد احتمال تبانى براى نقل خبر كذب به حداقل مى رسد و همين امر باعث حصول يقين بر صحت خبر مى شود , اين را مى گويند خبر متواتر . و خبر واحد خبرى است كه به اندازه تواتر نباشد يعنى اصطلاحا خبر غير متواتر را خبر واحد مى گويند . خبر واحد لزوما به معناى آن نيست كه خبر دهنده يك نفر باشد , بلكه ممكن است راويان خبر بيش از يك نفر باشند ولى تعداد آنها به حدى نباشد كه بر آن خبر عنوان تواتر اطلاق گردد .
چون خبر واحد براى شنونده قطع نمىآورد , لذا براى حجيت آن بايد دليل اقامه شود . در مورد حجيت خبر واحد مناقشه زياد است , گروهى از علماى اصول معتقدند خبر واحد حجت نيست , در مقابل , گروه ديگر به حجيت و دليليت خبر واحد نظر داده اند . گروه زيادى از متقدمين با حجيت آن مخالفت كرده اند مانند سيد مرتضى , ابى المكارم ابن زهره , ابن براج , ابن ادريس . ولى جمهور متأخرين به حجيت آن نظر داده اند
معتقدين به حجيت خبر واحد از منابع چهارگانه فقه , يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل , دليل آورده اند و ما ذيلا اين ادله را بر شمرده و مورد ارزيابى قرار مى دهيم .
حجيت خبر واحد از ديدگاه كتاب قرآن معتقدمين به حجيت خبر واحد براى اثبات مدعاى خود به آياتى از قرآن تمسك مى كنند :
مثلا آيه ششم از سوره حجرات , داستان مربوط به آيه اين است كه فردى بنام وليد كه از مسلمانان بود در بازگشت از سفرى كه به خارج از مدينه كرده بود نزد رسول الله رفته و مى گويد فلان قبيله از دين برگشته و قصد محاربه دارند , بر اساس اين خبر لشكرى تجهيز مى گردد و براى مقابله با آن قبيله فرستاده مى شود , افراد اعزامى هنگام نزديك شدن به قبيله مذكور با كمال تعجب با استقبال مردم قبيله مواجه شده و معلوم مى شود نه تنها محارب نيستند بلكه محب اسلام و رسول اكرم مى باشند .
پس از وقوع اين اشتباه , اين آيه نازل مى شود كه : ان جاء كم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين. ترجمه: اى مسلمانان اگر فاسقى براى شما خبرى آورد , بررسى كنيد ! مبادا برخورد كنيد با قومى به جهالت و نادانى , و از كرده خود پشيمان و نادم شويد. اصوليين با تمسك به مفهوم اين آيه مى گويند خبر واحد حجيت دارد . زيرا خدا فرموده است اگر فاسقى خبر آورد بررسى كنيد , و مفهوم مخالفش اين است كه اگر عادل خبر آورد , بررسى لازم نيست و بايد قبول كرد .
استدلال فوق در كتب اصول فقه مورد نقد و بررسى عميقانه قرار گرفته , ايراداتى نسبت به آن مطرح گرديده , و متقابلا از سوى دانشمندان پاسخ داده شده است . مهم ترين ايرادى كه به استدلال مزبور وارد شده , ايرادى است كه در فرائد الاصول شيخ مرتضى انصارى آمده است مبنى بر اين كه : مفهوم اتخاذ شده در استدلال , مفهوم وصف است نه مفهوم شرط . زيرا مفهوم شرط در اين جمله: اگر فاسق براى شما خبر آورد , بايد تفحص كنيد اين نيست كه اگر عادل خبر آورد تفحص لازم نيست , بلكه مفهوم جمله شرطيه مزبور اين است كه : اگر فاسق خبر نياورد , تفحص لازم نيست , و خبر نياوردن فاسق به معناى خبر آوردن عادل نيست . و به عبارت ديگر , آيه شريفه مشتمل است بر يك قضيه شرطى كه از نظر منطقى داراى دو بخش شرط و جزا و يا مقدم و تالى است كه عبارتند از : شرط ان جاء كم فاسق بنبا . اگر فاسق براى شما خبر آورد جزا : فتبينوا لازم است تفحص كنيد اخذ مفهوم مخالف از قضيه شرطيه فوق مبتنى بر اين است كه بخش اول شرط چنانچه منتفى گشت , بخش دوم ( جزا ) به دنبال آن منتفى مى شود كه به اين صورت در خواهد آمد :  هرگاه فاسق براى شما خبر نياورد , تفحص لازم نيست و پر واضح است كه چنين مفهومى اثبات كنده مدعا نخواهد بود , زيرا اين جمله اگر عادل خبر آورد , تفحص لازم نيست كه مدعاى استدلال كنندگان است مفهوم وصف مى باشد . يعنى كلمه فاسق مفهومش غير فاسق مى شود كه همان عادل است و چنين مفهومى را نمى توان از جمله شرطيه به دست آورد . از طرف ديگر چون حجيت مفهوم وصف مورد ترديد است و همانند مفهوم شرط متقن و منجز نيست , لذا نمى توان بر آن اعتماد كرد .
ولى در پاسخ گفته مى شود :
در قضيه شرطيه فوق شرط در جاى خود مركب از دو جزء است آوردن خبر , توسط فاسق و جزء نخستين يعنى آوردن خبر بگونه اى است كه جزاى قضيه لزوم تفحص عقلا بر آن متوقف است و به اصطلاح تحقق دهنده موضوع است و در صورت منتفى شدن , قضيه از نظر منطقى سالبه بانتفاء موضوع خواهد بود . يعنى اگر خبر آورده نشود , محلى براى تفحص و تحقيق باقى نمى ماند تا چه رسد به اينكه لازم نباشد . در حالى كه جزء ديگر يعنى[ ( توسط فاسق]( چنين نيست كه در صورت منتفى شدن , موضوع قضيه يعنى آوردن خبر از اصل منتفى گردد و محلى براى جزاء باقى نماند . حال مى گوئيم در اينگونه قضاياى شرطيه , مفهوم مخالف منحصرا بالحاظ منتفى شدن همان جزء دوم اتخاذ مى گردد , نه جزء اول .
براى روشن شدن مطلب به اين مثال توجه كنيد : هرگاه شخصى به ديگرى چنين بگويد: اگر من با قلم سرخ براى تو نامه نوشتم , حتما بايستى به مضمون آن عمل نمائى . مفهوم اين قضيه چنين نيست كه اگر نامه ننوشتم , لازم نيست عمل نمائى . زيرا در صورت عدم مكاتبه عقلا محلى براى عمل نمودن وجود ندارد كه چنين مفهومى استنباط گردد , بلكه مفهوم مخالف آن اين است كه: اگر با قلم غير سرخ مكاتبه كردم , اقدام لازم نيست
علاوه اينكه آيه شريفه حاكى از رويه جارى در ميان مردم است , يعنى همان پذيرفتن اخبار از هر كس كه واصل شود , بدون تفحص و تحقيق در مورد راوى و غير آن , و آيه مورد نظر با فرض وجود چنين رويه جاريه و سنت معموله , تنها يك صورت را ردع و نهى نموده , و آن پذيرفتن خبر شخص فاسق است بدون تفحص و تحقيق , كه بى ترديد لازمه آن اذن در قبول و پذيرفتن ساير موارد , يعنى اخبار و روايات اشخاص عادل و موثق خواهد بود .
اصوليين طرفدار حجيت خبر واحد علاوه بر آيه فوق به آيه 123 سوره توبه نيز استناد مى كنند . آيه اينست : فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفه ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون. ترجمه: چرا از هر قومى گروهى اعزام نمى شوند بمركز ( مدينه نزد رسول الله يا نزديكانش كه تفقه در دين نمايند و مسائل دينى شان را ياد بگيرند و برگردند به قبيله خودشان و ملاقات كنند افراد را , و آيات و احكام خدا را براى آنها بگويند و تشريح كنند تا آنكه آگاه گردند و عالم شوند و از تخلفات بپرهيزند . علما مى گويند چون خدا فرموده است از هر قومى عده اى بيايند و در بازگشت آموخته هاى خود را بمردم ابلاغ كنند , بديهى است كه در بازگشت فردا فرد با مردم برخورد مى كنند , و نمايندگان اعزامى به مركز , به هيئت گروهى دانش خود را تبليغ نمى كنند , به اين ترتيب خداوند بر خبر آحاد اين اشخاص اعتبار قائل شده است . بنابر اين استنتاج مى شود كه خبر واحد داراى اعتبار و حجيت است .
حجيت خبر واحد از ديدگاه سنت مى دانيم كه براى اثبات حجيت خبر واحد , به خبر واحد نمى توانيم استناد كنيم , پس بايد ديد چه مقدار خبر و حديث براى اينكار كفايت مى كند . اصوليين در اين خصوص مى گويند: آن مقدار كه تواتر اجمالى بحساب آيد كفايت مى كنديعنى از ميان روايات گوناگون با مضامين مختلف بايد حجيت خبر واحد را استنتاج كرد كه براى روشن شدن بيشترموضوع لازم است به چند دسته روايات و اخبار اشاره شود :
در يك دسته از روايات , ائمه ( ع ) افرادى را به عنوان ثقه به ما معرفى كرده اند . مثلا شخصى بنام عبدالعزيز بن مهدى خدمت امام صادق ع آمده و مى پرسد : يا حضرت هميشه بشما دسترسى نيست در برخورد با مشكلات شرعى چگونه حل مشكل كنيم ؟ آيا يونس بن عبدالرحمن مورد تائيد است و مى توانيم در اينگونه امور باو مراجعه كنيم ؟ حضرت پاسخ مى دهد: بلى مورد اعتماد است.
دسته دوم از روايات حاكى است كه فرموده اند براى حل مشكلات و قضايائى كه پيش مىآيد به راويان احاديث ما مراجعه كنيد : اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى روات احاديثنا
دسته سوم رواياتى است كه ترغيب به حفظ و ضبط احاديث مى كند , البته منظور همان حفظ و ضبط اوليه است . از اينجا مى توان فهميد كه روايات و احاديث اهميت داشته و بر آنها آثار و اعتباراتى بار بوده است كه اين ترغيب و تشويق صورت گرفته است مانند : قال رسول الله ص: من حفظ من امتى اربعين حديثا بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما
دسته چهارم دستور العمل هائى است كه درباره اخبار متعارض رسيده است . يعنى در حضور امام در خصوص حلال و حرام بحث مى شود و حضرت مى فرمايد كه هر كدام مشهورتر است بايد مقبول باشد و يا جهات ديگرى را به عنوان مرحج بيان مى نمايد , و بدين وسيله تعيين تكليف مى كند . حال مى گويند اگر خبر واحد حجت نيست معارض آنهم نمى تواند حجت باشد . چون اين معارضه صورت مى گيرد و حجت طرفين ارزيابى مى شود پس معلوم مى گردد كه خبر واحد حجيت دارد دسته پنجم رواياتى است كه كذابين و وضاعين و جاعلين احاديث و اخبار و روايات را نكوهش و مذمت مى كند . پس معلوم است خبر واحد حجت است كه براى حفظ حريم آن و جلوگيرى از دخول غش و ناخالصى و كذب در سلسله روايات و اخبار عمل كاذبين و جاعلين اين اندازه مذمت شده است !
از مجموع اين 5 دسته روايت نتيجه مى گيريم كه هر چند خبر , واحد باشد و ناقلين آن كثير نباشد مى تواند حجيت و دليليت داشته باشد .
حجيت خبر واحد از ديدگاه اجماع هر چند طرفداران حجيت خبر واحد عقيده دارند كه اجماع بر حجيت خبر واحد محقق است , ولى اگر بيطرفانه قضاوت شود , اجماع به معنى اتفاق كل باثبات نرسيده است , زيرا همان طور كه گفتيم , بسيارى از علماى متقدم سخت با حجيت خبر واحد مخالف بوده اند . ولى رويه عملى پيشينيان علماى اماميه تا معاصر اهل بيت ع و يا نزديك به عصر آنان بر اين بوده است كه اخبار آحاد را نقل مى كردند و به تدوين و تبويب و ثبت و ضبط آن مبادرت كرده و نسبت به تفحص و تحقيق در حال روات و جستجو و بحث در مورد ثقه و ضعيف بودن آنان اهتمام مى نمودند . اين رويه به دوران هاى بعدى نيز سرايت كرده و كسى بر اين روش انكار نورزيده و از ائمه عليهم السلام منع و ردعى هم واصل نگشته است .
صاحب معالم ضمن مطرح نمودن اين نكته از علامه در نهايه , چنين نقل مى كند: اما علماى اماميه , گروه اخباريون آنان در اصول و فروع دين بر چيزى جز اخبار و آحاد مروى از اهل بيت تكيه ننموده اند , و اصوليين آنان مانند ابى جعفر طوسى رحمه الله و ديگران بر قبول خبر واحد توافق كرده اند و كسى جز سيد مرتضى و پيروانش آنهم به خاطر شبهه اى كه براى آنان پيش آمده , مخالفت نكرده است.
پس مى توان گفت كه گرچه اجماع به معناى اتفاق كل علما و فقها بطور صريح در مسئله وجود ندارد ولى نسبت مخالفين در مقايسه با كسانى كه در عمل , خبر واحد را معتبر مى دانسته اند بسيار اندك است .
حجيت خبر واحد از ديدگاه عقل در اينجا يك اصطلاح وجود دارد كه بايد در مورد آن توضيح داده شود و آن سيره عقلاء است , منظور اين است كه اگر در زندگى روزمره و عرف متداول روشى بين عقلاء مردم استقرار پيدا كرده و به آن عمل شده و همين روش و سيره نزد معصومين نيز جريان يافته و اتفاق افتاده ولكن از ناحيه آنها رد و نهى وردعى نسبت به آن صورت نگرفته , پس با برقرارى يك قضيه منطقى نتيجه مى گيريم كه اين روش نزد معصومين پسنديده و مرضيه بوده است
در اين مسئله بايد اولا محقق شود كه رسم و روشى بين خردمندان و عقلاء زمان جارى بوده است و ثانيا معصومين در برخورد با آن , رسم معمول را رد نكرده اند , حال با اضافه كردن يك قضيه منطقى مبنى بر اين كه اين روش , سيره عقلاء و مقبول آنهاست و معصوم نيز از جمله عقلاء بلكه رييس عقلا است و رادع و مانعى از ناحيه او صادر نگرديده پس نتيجه مى گيريم كه معصوم نيز آن را قبول دارد .
در اين رابطه , در عرف متداول عقلا مى بينيم كه هرگاه كسى خبرى داد از او مى پذيرند و قبول مضمون خبر را منوط به كثرت ناقلين نمى كنند , اين رسم متداول بين عقلا است و نتيجتا معصوم هم اين روش را چون عقلائى است قبول دارد و اين رويه مورد قبول شارع مقدس مى باشد . علاوه بر اين سيره مسلمين نيز بر همين منوال بوده است كه اگر به عنوان مثال زراره از نزد حضرت صادق ( ع ) مىآمد و خبرى مى داد از او قبول مى كردند و در تفحص صحت آن از طريق ديگر عادتا اقدامى نمى كردند . يا وقتى محمد بن مسلم خبرى را از زراره نقل مى كند معلوم است كه آن را قبول داشته كه به نقل آن پرداخته و الا چنين كارى نمى كرد , يعنى او بنا را بر صحت گذارده و خبر را صدق دانسته و نقل كرده است
تنها يك مسئله باقى است و آن اينكه در شرع مقدس براى اثبات ادعا غالبا دو شاهد عادل و گاه چهار شاهد لازم است , ممكن است تصور شود خواستن دو شاهد رويه و روش معمول و متداول بين مردم است ولى با كمى دقت معلوم مى شود كه چنين نيست زيرا فرق است بين شهادت و خبر , و اين دو , به دو مقوله متفاوت تعلق دارند . بحث شهادت در اثبات دعاوى و جرائم مطرح است و در اينگونه مواقع شارع مقدس براى حفظ حريم حرمت افراد و رعايت اصل مستحكم برائت , مقررات و ترتيباتى را مقرر داشته كه در موارد ابتلاء بايد مراعات شود , و نياز به دو يا چهار شاهد از اينروست . ولى مسئله خبر اين مقتضيات را ندارد و اصولا راوى در مقام نقل خبر و اخبار مسئله , در مظان اثبات و نفى نيست بلكه از جريانى خبر و گزارش مى دهد كه محتمل صدق و كذب است ولى چنانچه خبر دهنده ثقه و معلوم و عادل باشد نظر به اطمينانى كه بر صحت و امانت و عدالتش وجود دارد , تا دليل خلاف بر خبر ارائه نشده , بايد مضمون خبر را تلقى به قبول كرد .
اخبار مجعوله - اسرائيليات -
مبارزه بين مكاتب مختلف , در طول تاريخ , وجوه گوناگونى داشته است . نمايان ترين مظهر اين مبارزه كه غالبا به شكلى تند و خشن اتفاق مى افتد , مبارزه سياسى و نظامى است , به دنبال مبارزات سياسى و نظامى كه قدرت مادى را از چنگ رقيب مى ربايد , پشتوانه فرهنگى و ايدئولوژيكى براى تحكيم مواضع بدست آمده ضرورت مبرم پيدا مى كند .
در مكاتب الحادى فرهنگ و مبانى اعتقادى نقشى فرعى و جانبى دارد . در مقابل , مكاتب الهى و خصوصا مكتب مقدس اسلام حركت تكاملى جامعه را بر مبناى اعتقاد و ايدئولوژى مى شناسند و بدين ترتيب اولويت با مبانى اعتقادى و فرهنگى است . بر اين اساس , اسلام از روز تولد با اولويت دادن به مبارزه اعتقادى و فرهنگى اشكال ديگر مبارزه از قبيل مبارزه سياسى و نظامى را در خدمت گسترش عقايد و فرهنگ اسلامى بكار گرفته است . رمز و راز پيروزى هاى شگفت انگيز اوليه اسلام نيز در همين امر نهفته است , يعنى تكيه بر قلوب و اعتقادات . در حالى كه معاندين اسلام از قبيل امپراطورى هاى ايران و روم با تكيه بر سر نيزه هرگز نتوانستند جلوى اين سيل عظيم را بگيرند و خيلى زود منهزم و مقهور شدند .
پس ديديم كه در اسلام , اساس مكتب و مبانى اعتقادى است و بقيه به مثابه ابزارهاى اعتلاى اين هدف بكار گرفته مى شوند .
دشمنان اسلام نيز از همان ابتدا دريافتند كه بايد با حربه مشابه به جنگ اسلام بيايند ولى بايد ديد چه مى توانستند بكنند ؟ تاريخ نشان مى دهد كه در زمينه هاى سياسى و نظامى نيروى اسلام تقريبا هميشه با وجود قلت عده وعده , به مصداق آيه شريفه-  كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله, بر دشمنان خود پيروز شده اند .
پس در زمينه سياسى و نظامى جايى براى عرض وجود دشمنان باقى نمى ماند . دشمن با ترك مخاصمه ظاهرى در زمينه هاى سياسى و نظامى , به اشكال ديگر مبارزه روى مىآورده است و چون اساس مبارزه اسلام براى اعتلاى مكتب و هدف اعتقاد بوده , طبعا دشمن به طرق مختلف سعى داشته است در اين عرصه شكست هاى سياسى و نظامى را جبران نمايد .
مبارزه آشكار و رو در رو با مبانى مكتب اسلام نيز عملا غير ممكن بوده زيرا اين مكتب آسمانى به جهت غناء در كليه زمينه ها عملا غير قابل معارضه بوده و با منطق نيرومند خود كليه مهاجمات عقيدتى را سركوب و بى اثر مى كرده است . از اينجا مبارزه در زير پوششهاى قابل قبول و ظاهرا شرعى ضرورت پيدا مى كند و خط نفاق كه استمرار همان مبارزه قديمى بين حق و باطل است با زيركى و به شكلى پوشيده و زيرزمينى در بستر مكتب تكوين مى يابد و به دشمنى خانگى و در خود تبديل مى شود كه شناسائى و دفعش در طول 1400 سال گذشته مساعى جميله سالكان پاكباز اين مكتب نورانى را بخود معطوف داشته است . كفر و الحاد نقابدار , در طول تاريخ , هميشه به مثابه خطرناك ترين دشمن اسلام جلوه كرده و زيانهاى جبران ناپذير و مزاحمت هاى فراوانى در بستر تكاملى مكتب ايجاد كرده است . يكى از مظاهر اصلى اين مبارزه جعل و نشر احاديث و اخبار و روايات بى اساس است كه از طرف عوامل كفر و نفاق وارد دين شده و باعث گرديده تشخيص سره از ناسره مشكل و دفاع و توجيه مبانى عقيدتى اسلام در بعضى از عرصه ها ناممكن شود بيشترين تلاش در اين راه از سوى يهوديانى صورت گرفت كه به ظاهر اسلام آورده بودند ولى پيوسته با جعل احاديث و اخبار بى اساس درصدد تخديش و تزلزل مبانى مكتب بر مىآمدند . هر چند با پايمردى و ممارست مجدانه علماى عظام اسلام اين توطئه ها در سطح وسيعى افشا و بى اثر گرديده ولى زيان هاى حاصله از اين رهگذر نيز كم نبوده است . اين مبارزه هم اكنون نيز با شدت و حدت قابل توجهى در جريان بوده كه براى نمونه به مورد زير مى توان اشاره نمود :
حسب اعلام دفتر مفتى اعظم لبنان در بيروت , رژيم صهيونيستى تغييراتى در متن قرآن كريم داده و نسخه هايى از اين قرآن تحريف شده را در سطح جهان توزيع كرده است . بر اساس نوشته ماهنامه دار الافتاء به نام الفكر الاسلامى , 160 آيه از قرآن حذف و برخى از آيات به سور ديگرى منتقل شده است . آيه هاى حذف شده مربوط به يهوديان و تاريخ گذشته آنها و تخلفات آنها از تعهداتشان نسبت به خدا بوده است . . . و تاكنون يك ميليون نسخه از آن از بيروت بتمام نقاط جهان توزيع شده است
اهميت مبارزه با جعل و نشر اين اخبار و احاديث و روايات به حدى بوده است كه از قديم الايام علوم مختلف از قبيل درايه و رجال و تأسيسات فقهى ديگرى پديد آمده است . در اصطلاح اهل حديث به اين گونه احاديث مجعولات و اسرائيليات مى گويند .
براى روشن شدن آنچه كه به نحو كلى گذشت , ذيلا سعى مى شود سه تن از محدثين دروغگو معرفى شوند و به پاره اى از مجعولات آنان نيز اشاره گردد , سپس شرايط راويان خبر بدنبال خواهد آمد .
1 - كعب الاحبار ابا اسحق كعب بن ماتع معروف به كعب الاحبار يكى از روحانيون سرشناس يهودى است كه در زمان خليفه دوم مسلمان شد و با زيركى و مهارت خاصى بزودى خود را به مقامات حكومتى نزديك كرد . او تبحر زيادى در نقل تاريخ و قصص و اخبار و احاديث از خود نشان داد به طورى كه در اندك مدتى به عنوان محدث معروفيت يافت .
با وجود آن كه از همان ابتدا نشانه هاى تزوير و نيرنگ در كارش آشكار شد به نحوى كه حسب منقول خليفه دوم رسما او را از نقل حديث ممنوع ساخت , مع ذلك در زمان عثمان مجددا كارش بالا گرفت و از مقربان خليفه شد . اين تقرب به حدى بود كه حتى به ابوذر غفارى در نقل حديث و تفسير و توضيح مسائل اسلامى ترجيح يافت . وى پس از عثمان به شام رفت و به عنوان مشاور رسمى معاويه انتخاب گرديد .
كعب الاحبار على رغم مقامى كه كم و بيش نزد خلفاء داشت ولى پيوسته با مخالفت ابوذر غفارى مواجه بود . وقتى كه عبدالرحمن بن عوف از دنيا رفت اموال زيادى باقى گذاشت , عثمان مشغول تقسيم تركه بين ورثه بود , مردم مى گفتند از جهت جمع اين همه مال به عاقبت عبدالرحمن ترسانيم , عثمان چون به عبدالرحمن تعلق خاطر داشت براى توجيه موضوع نظر كعب الاحبار را پرسيد , كعب گفت من در مورد او جز خير و خوبى نظرى ندارم زيرا مال را از راه حلال كسب كرده و انفاقات زيادى كرده است و اين مقدار هم باقى مانده . ابوذر وقتى نظر كعب را شنيد استخوان شترى را برداشت و به جستجوى كعب پرداخت , گروهى كعب را آگاه ساختند كه ابوذر به سوى تو مىآيد , كعب از ترس گريخت و خود را به عثمان رساند , ابوذر هم به دنبال او به محضر عثمان آمد وقتى چشم كعب به ابوذر افتاد از ترس خود را پشت سر عثمان پنهان كرد , ابوذر خطاب به كعب گفت : اى يهودى زاده خيال مى كنى بر عبدالرحمن با اين همه مالى كه جمع كرده چيزى نيست
روزى ابوذر بيمار بود و در حالى كه بر عصا تكيه مى كرد نزد عثمان رفت و ديد صد هزار درهم نزد عثمان است و عده اى در انتظار تقسيم نشسته اند , ابوذر پرسيد : اين مال از كجاست و مصرفش چيست ؟ عثمان گفت : اين صد هزار درهم است از محلى آورده اند منتظرم مقدارى هم به آن افزوده شود تا بعد در موردش تصميم بگيرم , ابوذر پرسيد : صد هزار درهم بيشتر است يا چهار هزار دينار ؟ عثمان پاسخ داد : البته صد هزار درهم , ابوذر گفت : ياد دارى كه شبى با تو خدمت پيغمبر رسيديم و او به حدى محزون بود كه پاسخ سلام ما را نداد و روز بعد كه بر او وارد شديم او را خوشحال و خندان يافتيم و گفتيم پدر و مادرمان به قربانت ديشب چرا آنقدر محزون بودى و امروز اين قدر خوشحالى ؟ فرمود : ديشب چهار هزار دينار از بيت المال پيش من بود كه تقسيم نكرده بودم , مى ترسيدم اجلم فرا رسد و اين مال نزد من تلف شود , اما امروز آن را تقسيم كردم و از اين رو خوشحالم .
عثمان از كعب الاحبار پرسيد : آيا كسى كه زكوه مالش را داده چيز ديگرى بر او واجب است ؟ كعب گفت : نه , اگر از يك خشت طلا و يك خشت نقره خانه بسازد بر او چيزى نيست , ابوذر عصارا بلند كرد و بر سر كعب كوفت و گفت : اى پسر يهودى ترا چه رسد كه در احكام مسلمين نظر دهى , گفتار خدا مقدم بر گفته تو است , خدا فرموده : . . . والذين يكنزون الذهب والفضه ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم
يعنى به آنان كه طلا و نقره ذخيره مى كنند و در راه خدا انفاق نمى كنند عذاب و شكنجه سختى را مژده دهيد .
2 - ابوهريره معروف به شبيخ المفيره نام عذائى است كه او بسيار دوست مى داشت از كسانى است كه به منظور ارتزاق و ثروت اندوزى مبادرت به جعل حديث و خبر مى نمود . او در سال هفتم هجرى اسلام آورد و در حدود 5 3 سال پيغمبر خدا را درك كرد ولى همين مدت كوتاه را سرمايه سوداگرى ساخت و با جعل احاديث و اخبار , به نفع صاحبان قدرت , به مال و منال رسيد
ابن ابى الحديد از استادش ابوجعفر اسكافى نقل مى كند كه معاويه گروهى را مأمور كرد كه اخبار زشت و ناروا عليه على ع جعل كنند تا موجب طعن نسبت به آن حضرت و بيزارى مردم از آن بزرگوار گردد . از صحابه , ابوهريره و عمر بن عاص و مغيرة بن شعبه در اين كار دخالت داشتند
ابن ابى الحديد مى گويد پس از صلح معاويه و حضرت امام حسن , ابوهريره با معاويه به كوفه آمد و احاديث مجعولى را به رسول خدا منتسب ساخت كه به موجب آن لعن و ناروا بر على بن ابيطالب مجاز بود . معاويه به شنيدن اين مجعولات امارت مدينه را به ابوهريره تفويض كرد
3 - ابن ابى العوجاء يكى از ماترياليست هاى معروف زمان حضرت صادق ع است كه با آن بزرگوار مباحثات طولانى داشته و در تمام زمينه ها مغلوب آن حضرت گرديد ولى تا زنده بود از تظاهر به كفر و الحاد دست برنداشت و در مقابل اصول دين لجاج و عناد عجيبى داشت , به طورى كه در ايام حج به مكه مى رفت و با حجاج تماس مى گرفت و مبانى اعتقادى آنان را سست مى كرد و آنها را به شك و ترديد وا مى داشت . اصرارش در مخالفت با دين به جائى رسيد كه حد مرتد در موردش حكم شد . وقتى مى خواستند حد را در موردش اجراء كنند , گفت : حال كه مى خواهيد مرا بكشيد مى گويم كه چهار هزار حديث جعل كردم و در ميان احاديث شما داخل نمودم , حلال را حرام و حرام را حلال ساختم
شرايط حجيت خبر واحد با توجه به آنچه گذشت , به علت وجود مجعولات بين اخبار و احاديث , فقهاى عظام براى حجيت خبر واحد شرايطى ذكر كرده اند كه مربوط به راوى است و ذيلا به بخشى از آنها اشاره مى شود :
1 - تكليف منظور اين است كه راوى از حيث كمال بايد واجد شرايط تكليف باشد . روايت نابالغ و مجنون و سفيه مردود است . در مورد نابالغ غير مميز علماى عامه عقيده دارند كه خبر او را بايد تلقى به قبول كرد , ولى علماى اماميه بدون هيچ اختلاف نظرى خبر فرد نابالغ را مطلقا مردود و غير قابل عمل و استناد مى شمارند .
2 - عدالت آيه شريفه ( نبا (  كه يكى از دلايل مهم در حجيت خبر واحد است , صراحتا بى اعتبارى خبر شخص فاسق را اعلام نموده است .
براى عدالت تعاريف مختلفى بين فقها وجود دارد .
صاحب معالم مى گويد: عدالت ملكه اى است در نفس كه شخص را از انجام گناه كبيره و اصرار بر صغيره و اعمال منافى با مروت باز مى دارد.
منظور از اعمال خلاف مروت , كردار ناشايستى است كه هر چند جزء معاصى داراى كيفر نيست ولى ارتكاب آن توسط اشخاص موقر و متين و متخلق به اخلاق حسنه زشت و ناپسند است . البته در متون متأخر در تعريف عدالت عدم ارتكاب اعمال خلاف مروت منظور نگرديده است
مشهور فقها عقيده دارند راويان حديث بايد داراى چنين درجه اى از تقوا و عدالت باشند , در غير اينصورت روايتشان ارزش فقهى نخواهد داشت . ولى صاحب معالم از شيخ طوسى نقل مى كند كه در اعتبار خبر , اطمينان به اجتناب راوى از كذب كافى است , هر چند احيانا مرتكب گناهان ديگرى شده باشد . در توجيه مطلب بايد گفت شرط عدالت راوى بيشتر براى احراز اين مطلب است كه راوى دروغگو نباشد و وقتى محرز شد كه راوى دروغگو نيست كفايت مى كند , و شرط عدالت مطلقه لازم نيست .
صاحب معالم كلام شيخ را رد مى كند و مى گويد : ميان عادل و فاسق ( عدل و فسق ) شق سومى وجود ندارد و به موجب نص آيه شريفه قبل از قبول خبر راوى بايد عدالتش محرز باشد و اگر محرز نبود موظف به تحقيق و بررسى خواهيم بود.
با توجه به لزوم شرط عدالت در راوى و عدم اعتبار خبر فاسق , وضعيت خبر اشخاص كافر و صاحب مذاهب باطله روشن است و بى ترديد بر خبر آنان اعتبارى نيست .
3 - نيروى ضبط منظور اين است كه راوى بايد قدرت حفظ و ضبط اخبار را داشته باشد و جملات و كلمات را بدون تصرف و كاهش و افزايش نقل كند . زيرا واضح است كه گاه تغيير حتى يك كلمه به كلى معنى حديث و خبر را دگرگون مى كند و مدلول كلام معصوم را مغاير با مفهوم اوليه و مقصود جلوه گر مى سازد
رابطه كتاب و سنت :
با امعان نظر در سنن و احاديث واصله از سوى رسول الله ص و ائمه اطهار عليهم السلام مى توان آنها را در مقايسه با كتاب خدا به سه دسته تقسيم كرد :
1 - سنن و احاديثى كه مضامين آنها عينا تاكيد احكام عامه قرآن مجيد است . مانند روايات امر به نماز و روزه , حج , زكوة , امر به معروف و نهى از منكر و نيز سنن و احاديث ناهيه از محرمات مانند شرب خمر , اكل ربا , ارتكاب قتل و فحشاء و امثال آن .
2 - روايات و سنتى كه در جهت تبيين و توضيح و تفسير آيات قرآنى وارد گرديده است . مانند احاديثى كه مفسر اصل آيات صلوة و صيام و حج است و يا اجزاء و شرائط و كيفيت انجام آنها و موانع و مبطلات آنها را بيان مى نمايد .
3 -  احاديث و رواياتى كه حاوى احكامى هستند كه كتاب خدا در مورد آن احكام ساكت است و به هيچ وجه متعرض آنها نگرديده است . اينك براى نمونه به چند مورد آن اشاره مى شود :
1 - هرگاه وارث مورث خويش را به قتل برساند , از ميراث محروم است , اين حكم در قرآن مجيد بيان نگرديده و فقها به موجب سنت فتوا داده اند .
2 - جمع بين نكاح عمه با دختر برادر او و يا خاله با دختر خواهرش حرام و باطل است و مستند اين فتوا روايات و سنن واصله مى باشد .
3 - حرمت پوشيدن لباس ابريشم براى مردان كه در قرآن مطرح نگرديده و سنت بيانگر اين حكم است .
4 - اخذ به شفعه در قرآن مطرح نگرديده و سنت بر آن حاكم است .
بسيار از واجبات و محرمات اسلامى همانند موارد فوق مستقيما از طريق سنت واصل شده و قرآن مجيد متعرض آن احكام نشده كه بعضى دانشمندان آنها را جمع آورى نموده اند
تقييد و تخصيص كتاب به سنت با توجه به آنچه گذشت مبنى بر اين كه در موارد بسيارى سنت شارح و بيانگر كتاب است , لذا چه بسا سنت , عمومى از كتاب خدا را تخصيص زند و يا اطلاقى از آن را مقيد سازد . زيرا ترديد نيست كه تقييد و تخصيص نوعى بيان و شرح است و مقيد و مخصص هميشه قرينه كاشفه اى است از بيان مراد گوينده نخستين .
البته تخصيص و تقييد كتاب توسط سنت قطعيه مثل خبر متواتر جزء مسلمات است و اختلافى بين علما نيست . و موارد زيادى هم از مصاديق فوق وجود دارد كه سنت قطعيه مخصص عام و يا مطلق كتاب محسوب شده است . ولى در مورد خبر واحد اختلاف نظر وجود دارد كه آيا مى تواند مخصص يا مقيد كتاب قرار گيرد يا خير ؟
البته شايد تحمل و باور آن براى اذهان ابتدائا مشكل باشد كه خبر واحد كتاب خدا را تخصيص يا تقييد نمايد , ولى اكثر قريب به اتفاق علما را عقيده بر آن است كه تقييد و تخصيص كتاب به خبر واحد داراى جميع شرائط حجيت و اعتبار , بهيچ وجه مانعى ندارد . رويه عملى رائج از قديم الايام ميان آنان نيز چنين بوده است , زيرا شايد كمتر خبرى را بيابيم كه در مقايسه با عمومات كلى كتاب چنين رابطه اى را نداشته باشد . مثلا تمامى اخبارى كه متضمن حرامى از محرمات است با عمومات حليت رابطه تخصيصى و يا تقييدى دارد , و هيچ فقيهى اينگونه اخبار را مردود ندانسته است .

ادامه نوشته