مفهوم مخالف
هرگاه حكم مفهوم از جهت نفى و اثبات با حكم منطوق،متفاوت باشدآن را مفهوم مخالف يا دليل خطاب مىگويند.
هرگاه حكم مفهوم از جهت نفى و اثبات با حكم منطوق،متفاوت باشدآن را مفهوم مخالف يا دليل خطاب مىگويند.
علاقه
استعمال لفظى در معنى موضوع له كه معنى حقيقى آنست پس از آگاه بودن از وضع به چيزى نياز ندارد ليكن استعمال آن در معنى مجازى بدين بسته است كه ميان معنى مجازى با معنى حقيقى مناسبت و خصوصيتى باشد .
اين خصوصيت را معمولا بنام علاقه مى خوانند .
دليل لزوم اين علاقه و مناسبت اين است كه اگر اين خصوصيت معتبر نباشد بايد روا باشد كه هر لفظى در هر معنى به عنوان مجاز به كار برده شود , در صورتى كه چنين نيست بلكه چنان كه استعمال لفظ , نسبت به معنى حقيقى آن محدود , يعنى به تصريح واضع مربوط است
در علم اصول فقه از قواعد و فرمولهايى بحث مى شود كه مجتهد با آموختن آنها به استخراج و استنباط احكام از متن ادله و منابع اوليه دست مى يابد و از آنجا كه قبل از هر چيز مجتهد با متن كتاب و سنت مواجه و موظف به استخراج از آن منابع مى باشد , لذا نخستين مبحثى كه در علم اصول مطرح مى گردد مبحث الفاظ است . در اين مبحث رابطه الفاظ با معانى , مداليل و ظواهر الفاظ مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد . مثلا هر گاه مجتهد بخواهد حكم نماز را از قرآن استخراج كند نخست با آياتى از قبيل اقيموا الصلوة - نماز را بپا داريد - برخورد مى نمايد , اين آيه كوتاه كه فقط مركب از دو كلمه اقيمواو الصلوة است , براى مجتهد در وهله اول لااقل مسايلى از جمله سئوالات زير را مطرح مى سازند :
كلمه اقيموا و كلا صيغه امر ظهور در چه دارد ؟ وجوب ؟ استحباب ؟ و يا . . . ؟
كلمه صلوة كه قبل از اسلام به معناى دعا بوده در استعمال قرآن به چه معناست و در چه ظهور دارد ؟ و اگر در معناى خاصى غير از معناى اوليه آن ظهور دارد از چه طريق اين ظهور بوجود آمده است ؟ و بالاخره بطور كلى ظهور الفاظ و بخصوص الفاظ مندرج در كتاب و سنت براى عموم حجت است و مى توان به آن استناد نمود يا خير ؟
اين مسايل و بسيارى مسايل ديگر در مبحث الفاظ مورد بحث قرار مى گيرد كه مجتهد پس از نقد و بررسى و اتخاذ مبناى علمى خويش در فقه , با توجه به نقطه نظرهاى خود در موارد مربوطه , فتوا صادر مى نمايد .
وضع :
وضع در لغت يعنى قرار دادن و نهادن . اصوليين بررسى مى كنند كه الفاظ براى معانى چگونه وضع شده است و رابطه الفاظ با معانى چگونه رابطه ايست ؟
رابطه الفاظ با معانى يك رابطه واقعى نيست , بلكه يك رابطه اعتبارى و قراردادى است . ما كه از ديدن دود غليظ در يك نقطه به اين نتيجه مى رسيم كه آتش سوزى در آن نقطه روى داده است اين رابطه يعنى رابطه ميان دود و آتش يك رابطه قرار دادى نيست , بلكه يك رابطه واقعى است . ولى وقتى از شنيدن كلمه گل به گياه زيبايى با مشخصات معين منتقل مى شويم , نه به اين جهت است كه رابطه اى واقعى ميان گاف و لام و آن گياه زيبا وجود داشته است , خير , چنين رابطه اى وجود ندارد , بلكه عينا به خاطر آن است كه اين كلمه را براى اين معنى قرار داده و نام نهاده اند . يعنى چنين اعتبار كرده اند كه هر گاه گوينده اى اين كلمه را بر زبان جارى كند , شنونده و يا شنوندگان از آن كلمه اين معنى را برداشت نمايند , در حاليكه در مورد نخست كسى چنين قرارى نگذاشته است كه هرگاه كسى دودى مشاهده نمود بايستى به وجود آتش پى برد .
شاهد اين نكته آن است كه در مورد مثال دود و آتش , اختصاص به قوم , ملت و طايفه و زبان خاص ندارد , در حاليكه در مورد گل و گياه اختصاص به زبان فارسى دارد , زيرا كه اين الفاظ به اين زبان است . روى اين حساب دلالت الفاظ را بر معانى دلالت وضعيه مى نامند , يعنى دلالت قرار دادى , زيرا كه اين دلالت با وضع و قرار دادن بوجود آمده است .
نحوه وضع
چگونه الفاظ براى معانى نهاده شده است ؟
سيرى در تاريخ انديشه بشر و مطالعه در حوال كلمات و الفاظ نشان مى دهد كه انسانها در زندگى روزمره براى تفهيم و ايجاد رابطه با يكديگر و رفع حوائج مادى و معنوى بين خود ناچار از تكلم بوده اند . تكلم , نخستين و قديمى ترين وسيله ارتباطى اجتماعى بين انسانها بوده , و در طول تاريخ تكامل يافته است . بشر اوليه در برخورد با موجودات خارجى و حالات و نفسانيات و احساسات و لزوم مبادله آنها , نيازمند به اين بوده است كه بر اشياء و موجودات و حالات و نفسانيات و معنويات خود نامى بنهد كه براى ديگران هم مفهوم باشد به طورى كه اگر لفظ يا علامتى استعمال شود مخاطب منظور گوينده را از معانى و مدلول اين علامت و الفاظ دريابد و عكس العمل متناسب نشان دهد .
استفاده از علامات و اصوات در بين حيوانات نيز رائج است ولى در آنها به شكلى بسيار ابتدايى در قالبهاى غريزى مطرح است . مثلا حسب تحقيق دانشمندان اثبات شده است كه حيواناتى نظير گاو هنگام بروز خطر با اصوات و سر و صدا , ديگران را از وجود خطر آگاه مى كنند . يا بسيارى از حيوانات و پرندگان به مناسبت هاى مختلف از قبيل برخورد با دشمن يا آشيانه سازى و يا جفت گيرى اصوات و علاماتى صادر مى كنند , كه براى هم جنسان خود مفهوم دارد و در مقابل اين اصوات و علامات عكس العمل از خود نشان مى دهند
در انسان موضوع بسيار پيچيده تر است , زيرا انسان تنها حيوان ناطق هستى است , يعنى وجود خرد و انديشه او را از ساير انواع و اجناس زنده ممتاز مى سازد . به اين جهت بطور آگاهانه و از روى تعقل , كلمات و الفاظ و اصوات و علامات را به خدمت مى گيرد و آنها را بصورت قراردادى بين همنوعان خود رائج و معمول مى كند و از اين طريق مفاهيم و مقاصد مورد نظرش را القاء مى نمايد .
در مورد ريشه و مبادى اين الفاظ و علامات و كلمات بحث بسيار شده است . قدر مسلم اينكه بشر اوليه از كلمات , الفاظ و علامات در حدى محدود و ناقص براى مقاصد پيش پا افتاده و روزمره استفاده مى كرده است , و با پيچيده شدن انديشه و جزامع , اين علامات و الفاظ نيز تدريجا طريق تكامل پيموده و به صورت فعلى در آمده است .
طريقه پيدايش كلمات و الفاظ هر چه باشد يك نكته انكار ناپذير است و آن اينكه روزى بشر فلان كلمه و الفظ را براى فلان منظور قرار داده و به تدريج استعمال عمومى يافته و مورد قبول واقع شده است . اصوليين اين عمل يعنى قرار دادن الفاظ و كلمات براى رساندن معانى و مقاصد را وضع مى گويند . علماى اصول عقيده دارند الفاظ به دو صورت براى دلالت بر معنى قرار داده شده اند , به صورت تعيينى و تعينى . از اين رو اصطلاح وضع تعيينى يا تعينى پيدا شده است .
منظور از وضع تعيينى اين است كه واضع , لفظى را براى معنا و مقصود معينى در زمان مشخصى استعمال مى كند و سايرين هم از او پيروى مى كنند . مثلا فرض كنيد پيغمبر اسلام ( ص ) كلمه صلاة را براى دلالت بر عبادت مخصوصى قرار مى دهد و بقيه مسلمين بعدها آنرا براى همين منظور استعمال مى كنند . ولى در وضع تعينى اينطور نيست كه واضع و شارع و قانونگزار در زمان مشخص و معين , لفظ يا كلمه مخصوصى را براى معنا و منظور خاصى استعمال كند , بلكه در طول زمان لفظ يا الفاظ خاصى بر معانى مشخصى اطلاق مى شود و تدريجا كثرت استعمال پيدا مى كند بطورى كه همه آنرا استعمال مى كنند بدون اينكه واضع اوليه و زمان وضع , مشخص باشد . هيچ كس نمى داند واضع لفظ سنگ كيست و در چه زمانى اين لفظ براى دلالت بر اين جسم سخت و جامد و ستبر با مشخصات و مختصات معين وضع و قرار داده شده است .
اقسام وضع :
الف - وضع خاص موضوع له خاص
ب - وضع عام موضوع له عام
ج - وضع خاص موضوع له عام
د - وضع عام موضوع له خاص
معنى و مقصودى كه لفظ براى دلالت بر آن وضع مى شود موضوع له نام دارد . مثلا وقتى گفته مى شود گل , منظور دلالت بر گياهى با مختصات و مشخصات خاصى است , و در اين رابطه حروف - گ و ل - كه با تركيب هم لفظ گل را تشكيل مى دهد براى رساندن اين معنى مورد استعمال قرار مى گيرد , و به اصطلاح اصوليين متعلق اين لفظ يعنى آن گياه مخصوص , موضوع له لفظ گل است .
در هنگام وضع و قرار دادن لفظى براى يك مفهوم و معنى ترديدى نيست كه بايستى نخست لفظ و معنى هر دو تصور گردد و سپس اين عمل انجام گيرد , و بدون آن ممكن نيست . مثلا براى نهادن لفظ گل براى گياه مخصوص , نامگذارى نمى تواند بدون تصور لفظ و معنى انجام گيرد . ولى البته هميشه اينطور نيست كه معناى متصور , فرد معين و جزئى مشخص باشد بلكه در موارد زيادى معنايى كه در مقابل لفظ مى خواهد قرار گيرد , همان معناى كلى است . مانند همين مثال , معنايى كه لفظ گل بر آن نهاده شده همانا معناى كلى و وسيع گل است كه نسبت به تمام مصاديق و انواع گل عموم و شمول دارد , و يكجا اين لفظ را براى آن نهاده اند .
در موارد بسيار زيادى هر چند كه واضع , معناى كلى و اجمالى تصور كرده اما در عين حال لفظ را عينا براى آن ننهاده , بلكه براى موارد مشخص و معين نهاده است . يعنى نمى خواهد كه هر گاه اين لفظ استعمال مى شود آن معناى اجمالى و كلى اراده گردد . مثل نهادن ضمير - او- براى مفرد غايب كه واضع در هنگام وضع چاره اى جز اين ندارد كه براى انجام عمل وضع , يك معناى اجمالى و كلى تصور كند و لذا همين مفه . وم و معناى كلى يعنى مفرد غايب را تصور مى كند ولى لفظ او را براى آن معنى نمى نهد , زيرا كه نمى خواهد در موقع استعمال چنين معناى كلى از آن اراده شود بلكه مى خواهد هر گاه اين كلمه استعمال مى شود فرد خاص و مشخص بنظر آيد .
در مثال قبلى گل و گياه آنچه در هنگام وضع تصور شده , موضوع له قرار گرفته است , پس مى گويند وضع عام و موضوع له عام . يعنى هم معناى متصور در هنگام وضع , مفهوم عام است و هم آنچه كه براى آن , لفظ را نهاده اند عام است . اما در مثال دوم ضمير او مى گويند وضع عام و موضوع له خاص يعنى در هنگام وضع , متصور عام بوده ولى لفظ را براى آن ننهاده اند بلكه معناى خاص , موضوع له قرار گرفته است .
علماى اصول وضع الفاظ را از حيث نحوه تصور معنى براى واضع در حين وضع , و نهادن لفظ براى معنى به چهار بخش بزرگ كه در آغاز اقسام وضع اشاره گرديد تقسيم مى كنند . بعبارت ديگر الفاظ در يكى از حالات چهار گانه فوق براى دلالت بر معانى وضع شده است . ذيلا در مورد يك از اين حالات چهار گانه به وجه اختصار توضيح داده مى شود :
الف- وضع خاص و موضع له خاص در اين حالت واضع معنا و مقصود خاصى را اراده مى كند و براى دلالت بر اين معنا و منظور , لفظ خاصى را هم استعمال مى كند . مثلا منظورش يكى از انسانها با مشخصات معلوم و معين است , و به اين منظور و براى ناميدن او و تميز و تشخيص از بقيه لفظ حسن را بر او اطلاق مى كند . در اين حالت وضع يعنى معناى متصور در هنگام وضع لفظ حسن , خاص است و موضوع له يعنى فردى كه اين لفظ بر او دلالت مى كند نيز خاص مى باشد .
ب - وضع عام و موضوع له عام در اين حالت واضع فرد بخصوصى را در نظر ندارد , بلكه مى خواهد براى يك مفهوم كلى و وسيع لفظى را قرار دهد . دايره شمول موضوع له در اين حالت وسيع است و افراد و مصاديق زيادى را شامل مى شود . مثلا وقتى گفته مى شود انسان , مراد فرد خاصى از ابناء بشر نيست بلكه اين لفظ دلالت مى كند بر كليه افراد و مصاديقى كه با داشتن مشخصات و مختصات معين از ساير جانداران ممتاز مى باشند . همانطورى كه مى بينيد در اينجا لفظ انسان براى يك معنى و مفهوم كلى وضع شده است و بر كليه مصاديق اطلاق مى شود , يعنى همه آحاد و افراد بشر را قطع نظر از اسامى خاص در بر مى گيرد . كه باصطلاح مى گويند وضع عام است و موضوع له نيز عام مى باشد .
ج - وضع عام و موضوع له خاص اگر معناى مورد تصور واضع كلى باشد ولى لفظ براى كلى وضع نشود بلكه براى افراد آن وضع شود , در اينجا وضع عام و موضوع له خاص مى باشد , مانند وضع حروف و اسماء اشاره .
واضع وقتى كه مى خواهد كلمه در را وضع كند , معناى كلى ظرفيت را در نظر مى گيرد ولى اين كلمه را براى آن معناى كلى وضع نمى كند بلكه براى معانى جزئيه قرار مى دهد . يا آنكه واضع هنگام وضع كلمه او , هر چند مفرد غايب را در نظر دارد ولى كلمه را براى اين معناى كلى وضع نمى كند , در غير اينصورت لازم بود كه هر گاه اين كلمه را استعمال مى كرديم مفرد غايب را مورد اشاره قرار مى داديم , كه چنين نيست . و وقتى مى گوئيم: او نيامد , منظور دقيقا روشن است و فرد خاصى مورد نظر مى باشد
د - وضع خاص و موضوع له عام اگر معناى مورد تصور واضع معناى خاصى باشد ولى هنگام وضع , لفظ براى معناى عام وضع شود اصطلاحا گفته مى شود وضع خاص و موضوع له عام است . كه اصوليين اين قسم را غير ممكن مى دانند .
حقيقت و مجاز :
مراد از حقيقت اينست كه هر گاه لفظى . در معنايى كه براى آن وضع شده است بكار رود اين استعمال حقيقى و از نظر اصول , عنوان اين موضوع حقيقت است . مثلا وقتى مى گوئيم : ماه , و از اين لفظ يكى از اقمار آسمانى با مشخصات خاصى را اراده مى كنيم اين استعمال حقيقى است .
گاهى در محاورات به صورت ديگرى عمل مى شود , يعنى الفاظ براى موضوع له حقيقى مورد استفاده قرار نمى گيرند بلكه با ترتيبات و طبق قواعد خاصى براى معانى مجازى به خدمت گرفته مى شوند . مثلا در اشعار شعرا و كتب نويسندگان بكرات مشاهده مى شود كه الفاظ , كلمات و عبارات در غير موضوع له حقيقى مورد استفاده شعرا , ادبا و نويسندگان قرار مى گيرد , و به همين جهت اينگونه استعمالات در علم عروض و صناعات شعرى با تفصيل مورد بحث واقع شده است كه از آنجمله مبحث شيرين تشبيه است . كرارا در اشعار عرفا و شعرا مشاهده مى شود كه براى بيان مقصود و ستايش معبود از واژه ها و الفاظ متداول در غير معانى حقيقى استفاده مى شود . براى مثال حافظ مى گويد : ما هم اين هفته برون رفت و به چشمم سالى است
ناگفته پيداست كه در اينجا مراد و مقصود شاعر ماه حقيقى موجود در آسمان نيست , بلكه شاعر با استخدام لفظ ماه و استعمال مجازى آن و بكار بردن صنعت تشبيه معشوقش را ستايش مى كند , ولى بعلت وجود علاقه مشابهت از حيث زيبايى بين ماه و معشوق كلمه ماه را در غير موضوع له حقيقى آن و براى بيان مقصود ديگرى مورد استعمال قرار مى دهد . اين نكته مكررا در اشعار حافظ ملاحظه مى شود كه مرادش از كلمات و ا لفاظ , معانى حقيقى آنها نبوده بلكه با بكارگيرى اين كلمات و الفاظ در معانى مجازى , ظرفين ترين و شيواترين مضامين عرفانى و لاهوتى را به منصه ظهور مي اورد .
در مورد علل استعمال الفاظ در معانى مجازى و كنايى و استعمارى اظهار نظرهاى گوناگونى صورت گرفته است . گروهى وجود اختناق و استبداد را علل اين نوع اقدام ذكر مى كنند و توضيح مى دهند . در مقاطعى از تاريخ به علت سلطه طاغوتى حكام , افراد منورالفكر براى بيان دردهاى اجتماعى و ايجاد رابطه با معبود الهى خود ناچار بودند منظور خود را در قالبهايى بيان كنند كه مورد مؤاخذه و تعقيب قرار نگيرند , و اهل فن هم به منظور و مقصود شاعر و نويسنده پى ببرد . گروه ديگر با رد اين عقيده مى گويند : شعرا و نويسندگان هميشه نسبت به افراد همزمان خود از قابليت هاى بالاترى برخوردار بوده اند و به رابطه ها و امورى از هستى آشنايى داشته اند كه وقوف بر آنها از همه كس ساخته نبود , بنابراين قالب هاى بيانى اين برجستگان عرصه ادب و انديشه با محاورات معمول و روزمره مردم عادى تفاوت پيدا كرده است . علت استعمال الفاظ در معانى مجازى استعارى و كنايى هر چه باشد ما در اين مقام مى خواهيم ببينيم آيا اينگونه استعمالات هم از قواعد و اصولى پيروى مى كنند , يا افراد بدلخواه طبق مراد و منظور و سليقه خود حق دارند الفاظ را به هر صورت و براى هر منظور و معنايى بكار ببرند ؟