قیاس :


در لغت به معنای مقایسه کردن است

در اصول معنای دیگری دارد. به این مثال دقت نمایید :

اگر بگویند استعمال شراب انگور به علت مست کننده است حرام است، حال اگر ما حکم استعمال آبجو را ندانیم، می گوییم چون آبجو هم مانند شراب انگور مست کننده است، آن هم حرام است

 

  ارکان قیاس :

1

اصل (موضوع اول)

آنچه که حکمش معلوم است

شراب انگور

2

حکم اصل (حکم موضوع اول)

 

حرام

3

فرع (موضوع دوم)

آنچه که حکمش معلوم نیست

آبجو

4

حکم فرع (حکم موضوع دوم)

 

 ؟

5

علت ( سبب )

آنچه که در اصل و فرع مشترک است

مست کننده بودن

 

 

پس قیاس یعنی :

  اگر دو  دلیل یا قانون داشته باشیم و حکم قانون اول را بدانیم و حکم  قانون دوم را ندانیم، به خاطرشباهتی که بین این دو قانون است، حکم قانون اول را به قانون دوم که حکمش را نمی دانیم سرایت دهیم

 لذا حکم موضوع اول را به موضوع دوم تسری می دهیم و می گوییم آبجو هم حرام است

 

 

قیاس منطقی و قیاس اصولی:

قیاس  در منطق با قیاس در اصول تفاوت دارد .

 قیاس اصولی را توضیح دادیم و اکنون قیاس منطقی را توضیح می دهیم

 در این جا سه مثال میزنم که در این سه مثال از طریق قضایای معلوم ، قضایای مجهول را کشف می کنیم

 

مثال اول: مامور سرشماری وقتی شروع به سرشماری در شهر قم میکند، وقتی از سه خانواده اول سرشماری کرد متوجه میشود که هر  سه خانواده پنج نفر اند لذا میگوید تمام خانواده های قمی پنج نفر اند

 

مثال دوم : اگر بگویند علی مومن است و هر مومنی زیرک است ، سپس نتیجه بگیریم که علی زیرک است ویا اگر بگوییم که فلظ رساناست و آهن فلظ است ، سپس نتیجه بگیریم که آهن رساناست

 مثال سوم : اگر بدانیم که شراب انگور حرام است چون مست کنده است . حال اگر بگو ییم آبجو هم چون مست کننده است حرام است .

 

  اگر دقت کنید :

در مثال اول ذهن از یک موضوع نتیجه ای کلی گرفته ، یعنی از سه خانواده ( جزیی) حکم برای تمام خانواده های قم ( کلی) صادر کرده

در مثال دوم ذهن از یک موضوع کلی، حکم بر یک موضوع جزیی صادر کرده ، یعنی از هر مومن و هر فلظ که کلی اند حکمی برای (علی = یک مومن ) و ( آهن = یک فلز) که جزیی اند صادر کرده

 در مثال سوم ، ذهن از یک جزیی، حکمی برای یک جزیی دیگر صادر کرده است ، یعنی از شراب انگور ( جزیی) حکمی برای آبجو(جزیی) صادر کرده

 

در منطق:

به مثال اول : استقرا می گویند( رسیدن از جزیی به کلی )

به مثال دوم : قیاس می گویند( رسیدن از کلی به جزیی )

به مثال سومل : تمثیل می گویند( رسیدن از جزیی به جزیی )

 در اصول به مثال سوم : قیاس می گوییم

 پس تمثیل منطقی = قیاس اصولی ( پس قیاس در منطق با قیاس در اصول تفاوت دارد)

 

اجماع مرکب

اجماع مرکب یعنی تمام مجتهدان در مورد یک موضوع ، یک نظر واحد نداشته باشند و نظرات متعددی بدهند و از ترکیب کردن نظر آنها،یک نظر را به دست بیاوریم که به این نوع اجماع،اجماع مرکب می گوییم

اجماع بسیط در مقابل اجماع مرکب قرار دارد


جایگاه قرآن در استنباط احکام

در اين قسمت به بررسي قران که مهمترين منبع استنباط احکام است مي پردازيم

- قرآن كريم - 

قرآن كريم از حيث حجيت قطعى الصدور است.  قرآن معجزه اى است كه بالاتر از آن را در جهان هستى نمى توان يافت . قطعيت صدور كتاب كريم بمتنى بر دو امر است
نخست صدور كتاب از جانب خداى تعالى و تواتر اين امر بين مسلمانان كه موجب قطع است
دوم اعجاز قرآن  در فصاحت و بلاغت و مضامين آن و نيز تحدى قرآن و عدم جواب همگان به اين تحدى , و اخبار مغيبات كه صدق آنها آشكار گرديده است . اين امور و نظاير اينها موجب قطع براى همگان به آن است كه صدور امور مذكور در قابليت بشر نيست , و محال است كه بشر بتواند آورنده چنين كتابى باشد . نتيجه آنكه قطعيتصدور كتاب , كه اساس حجيت آن است , از جمله بديهيات و واضحات است . نكته ديگر بررسى از حيث دلالت است . گفته مى شود گرچه كتاب از حيث صدور قطعى است , اما از نظر دلالت ظنى الدلاله است . زيرا در كتاب عزيز با محكم و متشابه بر مى خوريم : هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات
 علاوه بر اين , كتاب عام و خاص و ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيد و مجمل و مبين دارد , و وجود اين معانى سبب مى شود كه دلالت آن ظنى باشد . ألبتهخواهيم گفت كه گرچه ظواهر كتاب ظنى است , أما ظنى است معتبر , يعنى ظن خاص است كه دليل قطعى بر حجيت ظواهر آن قائم شده است . نكته قابل تذكر آن است
كه , كتاب كه همان وحى باشد أولا و بالذات مصدر تشريع است : يعنى , به نظر ما آنچه أصل است بايد از طريق وحى برسد , و ذات بارى تعالى قانونگذار واقعى در اين جهان هستى است . ألبته اين معنى گاه به وسيله كتاب, يعنى همين آيات قرآنى , است كه بر پيامبر ( ص ) نازل شده است , و گاهنيز وحى بر پيامبر به غير شكل قرآن است :  و ما ينطق عن الهوى , ان هو الا وحى يوحى - يعنى , در واقع , هرچه ايشان به عنوان حكم و قانون بيان مى كردند ازخودشان نبود , بلكه وحى بر ايشان بود . از اين رو , بايد گفت كه , در كار قانونگذارى , رسول ( ص ) هميشه اتكا به وحى دارد : يا مى فرمايد كتاب خدا چنين است , يا اخبار مى كند كه در اين مورد نيز مدرك همان وحى است . سؤال ديگر اين است كه نسبت سنت كه خود نيز يكى از أدله أربعة است به كتاب چيست و سنت چه مقامى دارد ؟
حقيقت وحى
ما قائليم كه وحى بر رسول الله ( ص ) نازل مى شده , و نيز بر أئمه أطهار عليهم السلام الهام مى گرديده است . مسئله وحى از مسائل بسيار مشكل است . مرحوم صدرالمتألهين در كتاب اسفار و كتاب شواهد الربوبية  و مروحوم حاج ملا هادى سبزوارى در منظومة و حاشية بر شواهد الربوبية  و نيز ديگران در اين باب به طور مفصل بحث كرده اند .
اين نكته در جاى خود ثابت شده است كه نفس انسانى مستعد قبول تجلى حقايق و كنه اشياء واجب و ممكن است , أما ألبته اين معنى از براى نفس ضرورى نيست . در واقع , بر أثر أسباب و عوارض خارجية حجابها پديد مىآيد و مابين نفس و لوح محفوظ حائل مى شود و جلوى تجلى گرفته مى شود . خلاصه آنكه در بعضى حالات , با از بين رفتن موانع و حجابه ابه واسطه وزش نسيم ألطاف خفيه الهى , حقايق علوم از آيينه لوح عقلانى به آيينه لوح نفسانى متجلى مى گردد , و خلاصه بحث آنكه حصول علوم در باطن انسان به وجوه مختلف ممكن است :
الف- به طريق اكتساب و تعليم , كه اصطلاحا اكتساب و استبصار خوانده مى شود .
ب-   بدون تعليم و اكتساب و تعلم , و به مدد الطاف خفيه الهية . اين معنى را , به حسب اصطلاح , الهام و نفث در روح مى گويند . و اين معنى نيز به دو نحو صورت مى گيرد :
اول . گاه اين أمر به اطلاع بر سبب است , و سبب همان ملك ملهم للحقايق از طرف ذات بارى تعالى است . اين حالت را , به حسب اصطلاح , وحى مى نامند و مختص به انبياست .
دوم . انكشاف حقايق و واقعيات بدون اطلاع بر سبب , يعنى بدون مشاهده ملك انجام مى يابد , و اين حالت مختص به أولياء الله و ائمه أطهار سلام الله عليهم أجمعين است .
أما فرق بين وحى و الهام آن است كه در وحى معانى نازل بر پيغمبر اكرم ( ص ) در قالب ألفاظ مخصوص است . در نتيجه , علاوه بر رقاء معانى , الفاظ و تركيب آنها با يكديگر نيز خارق عادتند و معجزه محسوب مى شوند و تمامى فصحاء و بلغاء به اين أمر اعتراف مى كنند به خلاف الهام كه نزول صرف معانى بر نفوس قدسيه ائمه اطهار ( س ) است , و خود ايشان هستند كه معانى را در قالب ألفاظ بيان مى كنند , و در اين بيان نيز تمام نظرشان به معانى الهام شده است .
تحريف
آيا در كتاب عزيز تحريفى صورت پذيرفته است ؟ آيا قرآنى كه نزد ماست همان است كه بر پيامبر اكرم ( ص ) نازل شده است , بدون هيچ نقيصه اى ؟ ياتحريفاتى در آن پيش آمده است ؟ طرح تحريف برمى گردد به صحيح بخارىو  صحيح مسلم. در صحيح بخارى و صحيح مسلم دو روايت نقل شده است
در صحيح بخارى روايتى از عمر , و در صحيح مسلم از عايشه نقل مى شود : در صحيح بخارىآمده است كه عمر معتقد است در قرآن  راجع به رجم آيه اى بوده است و در زمان أبوبكر كه به دستور وى زيد بن ثابت قرآن را جمع آورى مى كرد هر آيه اى را كه دو شاهد عادل شهادت مى دادند وارد مى كرد , و چون در اين مورد عمر به تنهايى گواهى داد , آنچه گواهى داد , وارد قرآن نشد .
در صحيح مسلم نيز از عايشه نقل مى شود كه در آيه قرآن در باب رضاع به ده رضعة , يعنى ده مرتبه شير دادن بچه , اشاره شده است . بعد , روايت مى گويد كه اين آيه با آيه ديگرى متضمن پنج رضعه نسخ شد , أما پيامبر اكرم (ص ) وفات كرد و اين آيه وارد در قرآن نشد و همان ده رضعه باقى ماند . پس , آيه كنونى همان نيست كه بايد باشد . در. اصول كافى  نيز رواياتى كه دلالت بر تحريف دارد هست , بدون آنكه اظهار نظرى درباره آن شده باشد . برخى مانند ابوزهرة به مرحوم كلينى ره حمله كرده اند كه ايشان قائل به تحريف قرآن است و كار را به مرحله تكفير رسانده اند حال آنكه همين سنخ روايات در صحيح مسلم و صحيح بخارى هم هست . أما رواياتى كه كلينى ( ره ) نقل كرده اند خودشان معتقد به تحريف نبوده اند .

ادامه نوشته

رابطه كتاب و سنت ( بررسی ارتباط قران و سنت در اصول فقه )

رابطه كتاب و سنت :

با امعان نظر در سنن و احاديث واصله از سوى رسول الله ( ص ) و ائمه اطهار عليهم السلام مى توان آنها را در مقايسه با كتاب خدا به سه دسته تقسيم كرد :

الف ) سنن و احاديثى كه مضامين آنها عينا تاكيد احكام عامه قرآن مجيد است . مانند روايات امر به نماز و روزه , حج , زكوة , امر به معروف و نهى از منكر و نيز سنن و احاديث ناهيه از محرمات مانند شرب خمر , اكل ربا , ارتكاب قتل و فحشاء و امثال آن .

ب ) روايات و سنتى كه در جهت تبيين و توضيح و تفسير آيات قرآنى وارد گرديده است . مانند احاديثى كه مفسر اصل آيات صلوة و صيام و حج است و يا اجزاء و شرائط و كيفيت انجام آنها و  موانع و مبطلات آنها را بيان مى نمايد .

ج ) احاديث و رواياتى كه حاوى احكامى هستند كه كتاب خدا در مورد آن احكام ساكت است و به هيچ وجه متعرض آنها نگرديده است . اينك براى نمونه به چند مورد آن اشاره مى شود :

1 -  هرگاه وارث مورث خويش را به قتل برساند , از ميراث محروم است , اين حكم در قرآن مجيد بيان نگرديده و فقها به موجب سنت فتوا داده اند .


ادامه نوشته

سنت

سنت یکی از ادله استنباط احکام است

منظور از سنت چیست؟

سنت یعنی قول و فعل و تقریر معصوم (ع)

پس اگر ما به قولی از معصوم (ع) دست پیدا کنیم و یا به فعلی از افعال معصوم (ع) و یا تقریر ایشان آگاه شویم، این برای ما سنت محسوب می شود و حجت است