واجب موسع و واجب مضيغ در اصول فقه

مضيق و موسع

واجب باعتبار اينكه شرعا زمان در آن اعتبار شده باشد خواه قيد موضوع باشد و خواه قيد حكم يا نشده باشد , بقسمت نخست , بدو قسم انقسام يافته : مؤقت و غيره مؤقت . موقت هم , بحسب اقسام ممكن بر دو قسم منقسم شده است :

بدين گونه كه اگر انجام دادن تكليف بزمانى معين كه باندازه انجام دادن عمل است اختصاص داده شده باشد آنرا واجب مضيق و گرنه واجب موسع خوانند نخست مانند روزه ماه رمضان و روزه آخر اعتكاف و دوم نمازهاى روزانه نسبت بتمام وقتى كه براى آنها معين شده است .

 

منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد

 

واجب تعیینی و واجب تخییری در اصول فقه

واجب تعيينى آن است كه متعلق دستور يك مورد معين است . مثلا گفته مى شود: اين كتاب را به حسن بده ، شنونده مكلف است كتاب را فقط به حسن برساند . و اين واجب تعيينى است .

ولى گاهى ممكن است متعلق دستور مورد مشخص نباشد , شنونده و مكلف مخير باشد بنا به ميل خود امر را اطاعت كند . مثلا اگر گفته شود : مى توانى كتاب را به حسن يا به حسين بدهى ، شنونده مخير خواهد بود كتاب را به هر يك بدهد و از اين حيث قابل مؤاخذه نيست , اين را مى گويند واجب تخييرى

منبع: مباحثى از اصول فقه،  دکتر سيد مصطفي محقق داماد

ادله استنباط احکام ( بررسی منابع استنباط احکام در اصول فقه )

در اين قسمت، به بررسي " قران " که اولين و مهمترين دليل استنباط احکام است مي پردازيم

 

قرآن مجيد از منابع مسلم فقهى است كه هيچ يك از فرق اسلامى و مكاتب فقهى در مبنا و منبع بودن آن ترديدى نكرده اند .

 

كتاب مقدس مسلمانان , اين معجزه جاويدان رسول الله مجموعه اى است از آنچه كه خداوند با وحى بر پيامبرش براى بندگان نازل فرموده و هم اكنون بصورت فعلى در دسترس ماست .

 

از آنجا كه رسول گرامى اسلام ( ص ) آخرين فرستاده خداوند مى باشد , معجزه آن حضرت نيز متناسب با رسالت جاويدان آن بزرگوار ملحوظ گرديده و بر خلاف معجزات ساير انبياء كه صرفا اعمالى شگفت آور و مختص به ناظرين زمان خود بوده و سپس به عنوان پديده هايى تاريخى در متون مذهبى و تاريخى ثبت و ضبط شده اند , معجزه ايست هميشگى و زنده و كتابى است كه همواره و در همه اعصار مى تواند غنى ترين منبع براى استخراج قوانين قرار گيرد و با كمك نيروى قدسيه اجتهاد جوابگوى كليه نيازهاى فردى و اجتماعى بشر باشد .

 

كتاب خدا به صورت تدريجى در مدت 23 سال و چند ماه بر پيامبر ( ص ) نازل گشته و نزول بيش از نصف آن قبل از هجرت رسول الله در مكه و باقى آن در مدينه انجام گرفته است و لذا سوره هاى قرآن به دو بخش مكى و مدنى تقسيم مى گردد و اكثر آن ها مكى است .

 

سوره هاى مكى معمولا كوتاه و مربوط به امور اعتقادى , بخصوص توحيد و معاد است , و سوره هاى مدنى بلند و مسائل تشريعى و تقنينى بيشتر در آنها مورد بحث قرار مى گيرد .

 

تشريعيات قرآن در بسيارى از مواقع به صورت تدريجى و درجه بندى انجام مى گرفته و فرهنگ حاكم بر جامعه عرب در زمان نزول كاملا مراعات مى گرديده و آمادگى آنان براى ترك آداب و سنن ديرينه اجتماعى دقيقا منظور مى شده است . مثلا مشروب خوارى و قمار بازى كه از سنتها و رويه هاى رائج عرب بود و اكثر مردم به آن معتاد بودند , يكجا و يكباره تحريم نشد , و شايد اگر چنين مى شد , جامعه معتاد و مبتلاى آن زمان به علت عدم آمادگى به كلى به قانون الهى پاسخ منفى مى داد و حد و مرز الهى شكسته مى شد . لذا به نقل اكثر مفسرين احكام تحريم خمر در سه مرحله نازل شد :

 

 1 -  مرحله نصيحت و ارشاد: (  يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما بقره آيه 219  - ترجمه : از تو مى پرسند از خمر و ميسر ( قمار ) بگو در آنها گناه بزرگ است گرچه خالى از منافع نيستند اما گناه آنها بيش از نفعشان است  )

 

2 -  مرحله تحريم در هنگام نماز )  و لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى نساء آيه 43  - ترجمه : نزديك نشويد به نماز در حالتى كه مست هستيد  )

 

 3 -  مرحله ممنوعيت مطلق ( انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه مائده آيه 90  - ترجمه : همانا خمر و ميسر و انصاب و ازلام پليدتر از اعمال شيطان است پس دورى كنيد از آنها )

 

 

 

آنچه در مورد قرآن مسلم است , قطعيت صدور آن است . به اين معنى كه هيچ يك از فرقه ها و نحله هاى اسلامى حتى در آيه و يا كلمه اى از قرآن ترديدى ننموده اند و اين امانت الهى بصورت تواتر , نسل به نسل بدست ما واصل گرديده و اگر چنانچه اختلاف نظرى وجود دارد نسبت به تفسير و برداشت از آيات و كلمات آن است , نه در اصل آن .

 

قرآن مجيد از قديم الايام مفسرين مختلف حتى با نظريات متفاوت داشته است .

 

نخستين گروه مفسر قرآن را ياران و صحابه رسول الله تشكيل مى دادند كه مشهورترين آنها عبارتند از : على ابن ابى طالب , عبدالله بن عباس , عبدالله بن مسعود .

 

مقارن ظهور دولت عباسى علم تفسير قرآن رائج شد و به تدريج كتابهاى متعددى در اين زمينه به رشته تحرير در آمد كه مهم ترين آنها عبارتند از :

 

جامع البيان فى تفسير القرآن كه توسط طبرى در 30 جزء تأليف شده است , و تفسير الكشاف زمخشرى در 4 جزء , و تفسير ابن كثير , و تفسير الكبير فخر رازى در 8 جزء و تفسير جلالين كه توسط جلال الدين محلى شروع شد و جلال الدين سيوطى آن را تكميل و تتميم نمود و لذا آن را جلالين مى نامند .

 

در ميان شيعه تفاسير دقيق و پر محتوى بسيار تأليف شده كه مشهورترين آنها را مى توان مجمع البيان طبرسى و نيز تفسير تبيان شيخ طوسى نام برد .

 

 

 

 

 

عناوين و اسامى قرآن كريم :

 

قرآن كريم به عناوين و اسامى متعددى ناميده شده كه مشهورترين آنها عبارتند از : قرآن , فرقان , كتاب , ذكر و تنزيل .

 

1 - قرآن :حدود 58 مورد در كتاب خدا از اين لفظ براى ناميدن كلام الهى ياد شده است . درباره قرآن و مبدأ اشتقاق آن ميان علماء اختلاف نظر وجود دارد . شافعى معتقد است كه كلمه قرآن از هيچ مبدئى مشتق نشده است . زجاج , قرآن را مشتق از ( قرء ) به معنى جمع و گردآورى مى داند . لحيانى , قرآن را مشتق از ( قرء ) به معنى قرائت و پيرو هم آوردن و خواندن مى داند . فراء نيز قرآن را مشتق از قراين جمع قرينه مى داند .

 

2 - فرقان :هفت مورد در قرآن از اين كلمه ياد شده است كه در دو مورد , مراد قرآناست و وجه تسميه آنرا بدو صورت آورده اند : يكى بعلت آنكه قرآن , فارق ميان حق و باطل است و يك معناى ديگر آن نجات دادن است .

 

3 - كتاب :اين كلمه در حدود دويست و هفتاد و پنج مورد در قرآن بكار رفته كه در اكثر موارد , منظور قرآن كريم است . لازم بيادآورى است كه از قرآن در ميان منابع فقه اسلام نيز به عنوان كتاب ياد مى شود .

 

4 - ذكر :اين كلمه نيز در آيات متعددى بكار برده شده كه در بعضى موارد , مراد قرآن كريم است ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون سوره حجر آيه 9 )

 

5 - تنزيل : چون كلمه تنزيل غالبا از نزول تدريجى قرآن حكايت ميكند و چندين بار در قرآن مورد استفاده واقع شده ( و انه لتنزيل رب العالمين سوره شعراء آيه 192 ) ، كلام الهى نيز از اين جهت , تنزيل هم ناميده مى شود .

 

علاوه بر اسامى و عناوين فوق كه از جمله شايع ترين و معروف ترين نامهاى قرآن است , از طرف گروهى از دانشمندان اسامى متعدد ديگرى براى قرآن آورده شده , از جمله , شيخ طاهر جزايرى در كتاب ( التبيان ) اسامى قرآن را به نود و اندى رسانده است و سيوطى نيز به نقل از كتاب ( البرهان ) پنجاه و پنج نام براى قرآن ذكر كرده است .

 

 

 

آيه :

 

آيه داراى معانى گوناگونى است كه برخى از آنها عبارتند از : علامت و نشانه , جماعت , امر عجيب و شگفت آور . . . ولى در اصطلاح , آيه عبارت است از بخشى از حروف يا كلمات و يا جمله هايى كه از طريق نقل و روايت حدود آنها مشخص شده است . نظم و ترتيب آيات در سوره هاى قرآن با ارشاد و راهنمائى هاى پيامبر اسلام ( ص ) صورت گرفته و رأى و سليقه صحابه در بوجود آوردن ترتيب مذكور دخالتى نداشته است ( صحيح بخارى كتاب تفسير القران،  باب 18 , و كتاب الاحكام ، باب 797 و الاتقان ج 1 ص 104 - 107  )

 

تعداد و شمار آيات قرآن و مكاتب مربوط به آن درباره شمار آيات قرآن نظرات مختلفى ديده مى شود و اين اختلاف نظر , منشأ بوجود آمدن مكاتب مختلفى در شمار آيات قرآن گرديده است كه عبارتند از : عدد اهل كوفه يا عدد كوفى , عدد مدنى , عدد مكى , عدد بصرى و عدد شامى . طبرسى گويد:  صحيح ترين اعداد آيات قرآن كه از لحاظ اسناد از ديگر روايات معتبرتر است , عدد كوفى است , زيرا اين عدد از اميرالمؤمنين على ( ع ) مأخوذ است و روايتى كه از رسول خدا نقل شده آنرا تأييد مى نمايد . رسول خدا ( ص ) فرمود : مجموع آيات قرآن 6236 آيه است . ( مجمع البيان ج 1 ص 403 ) .

 

ابوعمر و عثمان دانى گويد: در اينكه شمار آيات قرآن كمتر از 6200 آيه نيست , تمام محققان و محدثان اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها در مازاد بر آن است , كه برخى بر اين عدد , عددى اضافه نكرده اند وعده اى ديگر تعدادى بر آن افزوده اند كه به ترتيب عبارتند از : عدد 6204 , 6214 , 6216 , 6219 , 6225 , 6236 ( الاتقان ج 1 ص 16 )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سوره :

 

معنى لغوى سوره اين كلمه با توجه به اختلافى كه در منشاء اشتقاق آن وجود دارد , معانى مختلفى دارد :

 

1 - برخى آنرا مخفف و تسهيل يافته ( سوره ) و مهموز مى دانند كه عبارت از نيم خورده و باقيمانده آشاميدنى در ظرف مى باشد و چون سوره قرآن , قطعه و قسمتى از آن است , بدين جهت سوره اش ناميده اند .

 

2 -  سوره از سور به معنى حصار و باره شهر است و چون سوره قرآن , در پيرامون آياتى فراهم شده و آنها را گردهم و بصورت واحدى در آورده , آنرا سوره گويند .

 

3 - سوره از سوار است كه معرب [ دستواره ‌ دستبند و] مى باشد و چون سوره قرآن مانند دستواره اى آياتى از قرآن را در بر گرفته سوره ناميده شده است .

 

4 - مقام و منزلت رفيع , يكى ديگر از معانى سوره است .

 

5 - سوره از تسور به معنى تصاعد و تركيب است .

 

 

 

معنى اصطلاحى سوره:

 

سوره بخشى از آيات قرآنى مى باشد كه داراى آغاز و انجامى است .

 

عده اى هم در تعريف سوره گفته اند كه سوره بخشى از آيات قرآنى است كه ميان دو ( بسم الله ) قرار دارد ( الاتقان ج 1 ص 90 ) , كه با توجه به نظر فوق , استثنائاتى در قرآن وجود دارد . از جمله ميان دو سوره انفال و برائت ( توبه ) , [ بسم الله الرحمن الرحيم ] وجود ندارد و نيز در ترتيب موجود سوره [ الناس ] نيز ميان دو[ بسم الله ] قرار نگرفته است و با اينكه در آيه سى ام سوره نمل [ بسم الله ] آمده است فاصله ميان دو سوره را نشان نمى دهد .

 

كمترين عدد آيات يك سوره , سه آيه ( سوره كوثر ) و بيشترين آن 286 آيه ( سوره بقره ) است . اين حصار در اشعارى كه در خصوص سور مكى و مدنى سروده , بيست سوره را به اتفاق علماء , مدنى دانسته و درباره دوازده سوره , اختلاف نظر را مطرح و باقى سور را مكى ذكر نموده است .

 

شمار سوره هاى قرآن قرآن داراى يكصد و چهارده سوره و بنابر قولى يكصد و سيزده سوره مى باشد .

 

 

 

 

 

اسامى بخش هاى مختلف سور قرآن :

 

رسول خدا ( ص ) فرمود : خداوند بجاى توراة , سبع طوال و به جاى زبور , مئين و به جاى انجيل , مثانى را به من مرحمت فرمود و با مفصل , امتياز و برترى يافتم ( مجمع البيان ج 1 ص 14 , مقدمتان ص 235 , روض الجنان ابوالفتوح رازى ، ج 1 ص 11 , الاتقان ج 1 ص 89 , سفينة البحارج 2 ص 422 )

 

سبع طوال نام هفت سوره طولانى قرآن است : بقره , آل عمران , نساء , مائده , انعام , اعراف , انفال همراه با سوره توبه ( مجمع البيان ج 1 ص 14 , الاتقان ج 1 ص 109 , سفينه البحارج 2 ص 422 )

 

مئين ( مأين ) نام سوره هايى است كه بعد از سبع طوال در قرآن آمده و هر يك شامل صد آيه يا كمى كمتر يا زيادتر است . هفت سوره آن چنين نام دارد : بنى اسرائيل , كهف , مريم , طه , انبياء , حج , مؤمنون ( الاتقان ج 1 ص 109 )

 

مثانى سوره هايى كه بعد از مئين قرار گرفته است ( الاتقان ج 1 ص 109 )

 

مفصل عبارت از تمام سوره هائى است كه داراى[ ( حم ) است و نيز شامل سور كوتاه قرآن مى باشد .

 

 

 

 

 

 

 

نكاتى در مورد سور مكى و مدنى:

 

سيوطى مى گويد: از جمله فوايد شناخت مكى و مدنى بودن آيات و سور قرآن , اين است كه شخص نسبت به آيه يا آياتى كه نزول آن از لحاظ زمان , متأخر و متقدم است , مطلع گرديده و در نتيجه آيات ناسخ يا مخصص را خواهد شناخت . بنابر اين خصوصيات ذيل را در مورد سور مكى و مدنى مى توان ذكر نمود .

 

خصوصيات كلى و قطعى آيات و سور مكى براى شناختن سور مكى , شش خصوصيت زير قابل ذكر است :

 

1 - هر سوره اى كه در آن سجده وجود دارد .

 

2 - هر سوره اى كه در آن لفظ ( كلا ) بكار رفته است .

 

3 - هر سوره اى كه در آن ( يا ايها الناس ) آمده و ( يا ايها الذين آمنوا )  نيامده باشد .

 

4 - هر سوره اى كه در آن قصص انبياء و ملل گذشته آمده باشد , جز سوره بقره .

 

5 - هر سوره اى كه در آن داستان آدم و ابليس ديده شود , جز سوره بقره .

 

6 - هر سوره اى كه با حروف مقطعه از قبيل ( الم ) و ( الر ) و امثال آن آغاز شود .

 

 

 

به جز خصوصيات فوق , امتيازات ديگرى براى شناخت سور مكى وجود دارد كه چندان كليتى ندارد و عبارت است از :

 

1 - كوتاهى آيات و سور و ايجاز آنها و حرارت تعبير و شدت لحن و تجانس صوتى در آيات ,

 

2 - دعوت به اصول و بنيادهاى ايمان به خدا و روز واپسين و تصوير و توصيف بهشت و دوزخ ,

 

3- دعوت به تمسك به خوبى ها و اخلاق نيك و پايدارى بر نيكى ,

 

4- مجادله با مشركين و تحقير آرمانهاى آنها

 

5 - كثرت سوگند .

 

 

 

 

 

سوره هاى مكى به ترتيب نزول عبارتند از :

 

1 اقرا باسم ربك ( علق ) 2 ن و القلم 3 مزمل 4 مدثر 5 تبت 6 تكوير 7 سبح اسم ربك الاعلى 8 و الليل اذا يغشى 9 والفجر 10 والضحى 11 انشراح 12 والعصر 13 والعاديات 14 كوثر 15 تكاثر 16 ارأيت ( ماعون ) 17 كافرون 18 الم تركيف ( فيل ) 19 فلق 20 ناس 21 اخلاص 22 والنجم 23 عبس ( اعمى ) 24 قدر 25 والشمس 26 بروج 27 والتين 28 لايلاف قريش 29 قارعة 30 قيمة 31 همزه 32 والمرسلات 33 ق 34 لا اقسم بهذا البلد 35 طارق 36 قمر 37 ص 38 اعراف 39 قل اوحى ( جن ) 40 يس 41 فرقان 42 ملائكه ( فاطر ) 43 كهيعص ( مريم ) 44 طه 45 واقعه 46 شعراء 47 نمل 48 قصص 49 بنى اسرائيل 50 يونس 51 هود 52 يوسف 53 حجر 54 انعام 55 صافات 56 لقمان 57 سبأ 58 زمر 59 حم المؤمن ( غافر ) 60 حم السجده ( فصلت ) 61 حمعسق 62 زخرف 63 دخان 64 جاثيه 65 احقاف 66 ذاريات 67 غاشيه 68 كهف 69 نحل 70 نوح 71 ابراهيم 72 انبياء 73 مؤمنون 74 الم تنزيل ( سجده ) 75 طور 76 ملك 77 الحاقه 78 ذوالمعارج 79 عم يتساءلون 80 نازعات 81 انفطار 82 انشقاق 83 روم 84 عنكبوت 85 مطففين .

 

 

 

 

 

سوره هاى مدنى به ترتيب نزول عبارتند از :

 

86 بقره 87 انفال 88 آل عمران 89 احزاب 90 ممتحنه 91 نساء 92 اذا زلزلت 93 حديد 94 محمد 95 رعد 96 الرحمن 97 هل اتى 98 طلاق 99 لم يكن ( بينه ) 100 حشر 101 اذا جاء نصرالله 102 تور 103 حج 104 منافقون 105 مجادله 106 حجرات 107 تحريم 108 جمعه 109 تغابن 110 الصف 111 الفتح 112 مائده 113 توبه ( مجمع البيان ج 10 ص 405 در خصوص مكى يا مدنى بودن سوره حمد اختلاف نظر است  )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد حروف و كلمات قرآن :

 

دانشمندان علوم قرآنى به علت اختلافى كه در معنى كلمه است رقم هاى متفاوتى را در مورد تعداد كلمات قرآن ذكر نموده اند , 76440 , 77277 , 77437 , 77439 , 77934 ( الاتقان ج 1 ص 120 , مقدمتان ص 235 - 248 , الكشكول ج 2 ص 456 )

 

 

 

درباره تعداد حروف قرآن نيز رقم هاى متفاوتى در اسناد و مدارك مربوط به قرآن ديده مى شود , 300690 , 320210 , 321250 , 323015 , 322373 , 323670 , 325072 , 1027000 (الاتقان ج 1 ص 115 و 221 )

 

 

 

 

 

محتوا و مطالب قرآن :

 

موضوعات و مطالب قرآن را مى توان به چند دسته كلى تقسيم نمود :

 

الف ) عقايد : شامل مباحث اثبات صانع و وحدانيت , صفات كمال و جمال او , نبوت عامه و نبوت خاصه رسول گرامى اسلام ( ص ) , معاد و احوال قيامت , بهشت و دوزخ , مجازات گنهكاران و مغفرت عامه الهى و امثال آن , و نيز لزوم امامت و رهبرى و صفات رهبران اسلامى .

 

ب ) شرايع و قوانين كه شامل مباحث زير مى باشد :

 

عبادات از قبيل احكام نماز , روزه , حج , جهاد , امر به معروف , نهى از منكر , زكوة , خمس .

 

امور حقوقى از قبيل بيع , رهن , اجاره , نكاح , طلاق , صلح , دين , ارث , وصيت ,

 

امور كيفرى نظير حدود , ديات , قصاص ,

 

امور سياسى اجتماعى نظير قضاء , حكومت , ضوابط حاكم بر جامعه اسلامى و روابط آن با ملل و امم ديگر .

 

ج ) وقايع و قصص داستان هاى عبرت انگيز امتها و انبياى گذشته و مبارزات آنها با طواغيت زمانشان از قبيل موسى و فرعون , عيسى و حواريون , ابراهيم و نمرود , يحيى و سرگذشت او .

 

د ) مطالب اخلاقى در مورد تبيين و تعيين معيارها و ارزشهاى والاى انسانى .

 

آنچه در فقه و اصول مطرح مى گردد , همان دسته ( ب ) يعنى شرايع و قوانين است كه در اصطلاح آن را ( آيات الاحكام ) مى گويند . و در حدود پانصد ( 500 ) آيه است , كه يك ششم قرآن را تشكيل مى دهد . در شرح و تفسير اين دسته آيات كتب زيادى تأليف گرديده كه معروفترين آنها زبدة البيان تأليف مقدس اردبيلى , و قلائدالدرر تأليف شيخ احمد جزايرى , كنزالعرفان فى فقه القرآن تأليف فاضل مقداد است .

 

 

 

 

 

 

 

نگارش قرآن كريم :

 

پيامبر اسلام ( ص ) به منظور صيانت نصوص قرآنى علاوه بر استمداد از نيروى حافظه خود و حافظه مردم , دستور داد قرآن را بنويسند . كسانى كه دست اندر كار نگارش قرآن بودند , كتاب وحى ناميده شده و تعدادشان بالغ بر چهل و سه و يا چهل و پنج نفر مى باشد , كه در زمان پيامبر اسلام به كتابت وحى اشتغال داشته اند , و معروفترين آنها عبارتند از : خلفاى راشدين , زيدبن ثابت , ابى بن كعب , زبير بن عوام , معاوية بن ابى سفيان , يزيد بن ابى سفيان , سعيد بن عاص بن اميه ( تاريخ القرآن زنجانى ص 42 )

 

نخستين كاتب وحى:

 

محققان بر اين عقيده اند كه اولين كاتب وحى در مكه , عبداله بن سعد بن ابى سرح و در مدينه ابى بن كعب بوده است ( موقف القرآن من المشركين بمكة ص 54 , به نقل از عمدة القارى 20  19 ) . ولى بر اساس روايات , آنكه بيش از همه به نگارش وحى موفق بوده , در مرحله اول على بن ابيطالب ( ع ) و سپس زيد بن ثابت بوده است ( تاريخ القرآن دكتر عبدالصبور ص 164 )

 

نوع خطى كه قرآن با آن نگارش يافت از زمان پيامبر اسلام ( ص ) آثارى قطعى در دست نيست كه بتوان درباره نوع خط آن زمان قاطعانه اظهار نظر نمود , ولى با توجه به اينكه تازيان به دو نوع خط نسخ و كوفى آشنايى داشته اند , در زمان پيغمبر ( ص ) نيز معمولا از خط نسخ براى نامه نگارى و يادداشت هاى عادى و گاهى براى نگارش قرآن استفاده مى گرديد ( تاريخ القرآن زنجانى ص 42 )

 

 

 

جمع و تدوين قرآن :

 

نخستين گام كه براى حفظ و صيانت قرآن از تصحيف و تحريف و هر گونه دستبردى , همزمان با حيات رسول خدا ( ص ) برداشته شد , حفظ كردن و بخاطر سپردن آيات قرآن بوده چنانچه خداوند خود آنرا ضمانت نموده است ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون سوره حجر آيه 9 , ان علينا جمعه و قرآنه سوره قيامت آيه 17 ) و دومين گام , نگارش آن بوده است .

 

حفاظ قرآن در رأس همه حفاظ و قراء قرآن شخص رسول خدا بوده كه براى حفظ و به خاطر سپردن آيات قرآنى بسيار سخت كوش و ساعى بوده است . البته گروه قابل ملاحظه اى از ياران ايشان قرآن را حفظ كردند , كه تعدادشان از هفتاد نفر متجاوز بوده است (  الاتقان ج 1 ص 122  ) . در ميان گروه مهاجرين : خلفاء اربعه , طلحه , سعد بن عبيد , عبدالله بن مسعود , حذيفه , سالم بن معقل , ابو هريره , عبدالله بن سائب , عبادالله اربعه ( چهار نفر كه عبدالله نام داشته اند ) , عايشه , حفصه و ام سلمه را مى توان به عنوان حافظان قرآن نام برد . و در ميان گروه انصار : عبادة بن صامت , معاذ بن جبل , مجمع بن جاريه , فضالة بن عبيده . و مسلمة بن مخلد را مى توان از قراء و حفاظ قرآن , در زمان پيغمبر اكرم ( ص ) بشمار آورد ( الاتقان ج 1 ص 124 )

 

 

 

قراء قرآن عده اى از صحابه در قرائت قرآن و مهارت در آن و همچنين حفظ قرآن از شهرت خاصى برخوردارند , اين عده به قراآت مختلفى كه مورد تأييد و تصويب پيامبر ( ص ) بود آشنائى داشتند .

 

قراء زمان پيغمبر كه مستقيما قراآت مختلف را از آن حضرت اخذ كرده بودند , سعى مى كردند معارف و اطلاعات خود را در اختيار ديگران قرار دهند . گروهى از تابعين , قرائت را از صحابه و ياران رسول خدا ( ص ) اخذ كرده اند كه مشهورترين آنها عبارتند از :

 

در مدينه : سعيد بن مسيب , عروه , سالم , عمر بن عبدالعزيز , سليمان بن يسار , عطاء بن يسار , معاذ بن حارث معروف به [ معاذ القارى ]عبدالرحمن بن هرمز ( اعرج ) , ابن شهاب زهرى , مسلم بن جندب , زيد بن اسلم .

 

در مكه : عبيد بن عمير , عطاء بن ابى رباح , طاووس , مجاهد , ابن ابى ملكيه .

 

در كوفه : علقمه , اسود , مسروق , عبيده , عمرو بن شرحبيل . حارث بن قيس , ربيع بن خثيم , عمرو بن ميمون , ابوعبدالرحمن سلمى , زربن حبيش . . .

 

در بصره : ابو عاليه , ابو رجاء , ابوالاسود دئلى , نصر بن عاصم , يحيى ابن يعمر . . .

 

در شام : مغيرة بن ابى شهاب مخزومى [ صاحب عثمان ] خليفة بن سعد ( صاحب ابى الدرداء )

 

در دوره صحابه و تابعين , نخستين كسى كه درباره قرائت كتابى تدوين كرد , ابان بن تغلب شاگرد حضرت امام زين العابدين ( الفهرست ،ص 308 ) و پس از وى حمزة بن حبيب زيارت مى باشد .

 

قراء سبعه قراء مشروحه ذيل به قراء سبعه معروف گرديده اند :

 

( 1 )  ابوعبدالله نافع بن ابى نعيم مدنى ( 2 ) عبدالله بن كثير مكى ( 3 ) ابوبكر عاصم بن ابى النجود كوفى ( 4 ) ابو عماره حمزة بن حبيب زيات كوفى ( 5 ) ابوالحسن على بن حمزه كسائى ( 6 ) ابو عمرو بن علاء بصرى ( 7 ) عبدالله بن عامر دمشقى ( قراء رديف 1 و 2 و 4 و 5 و 6 ايرانى الاصل بوده اند )

 

قراء عشر بر قراء سبعه , سه قارى ديگر اضافه گشت كه به قراء عشر معروف گرديده اند :

 

( 8 ) خلف بن هشام بن طالب ( 9 ) يعقوب بن اسحاق ( 10 ) ابوجعفر يزيد بن قعقاع .

 

و بر شمار قراء عشر نام چهار تن از دانشمندان علوم قرآنى را افزودند كه قراآت همه آنها مجموعا به [ قراآت اربعة عشر ] موسوم گرديد :

 

( 11 )  حسن بصرى ( 12 ) ابن محيصن ( 13 ) يحيى بن مبارك يزيدى ( 14 ) محمد بن احمد بن ابراهيم بن يوسف بن عباس بن ميمون ابوالفرج شنبوذى .

 

داورى علماء درباره قراآت معتبر :

 

قاضى جلال الدين بلقينى , قراآت را به متواتر , آحاد و شاذ تقسيم مى نمايد . بدين ترتيب كه قراآت قراء سبعه را متواتر و قراآت قراء سه گانه متمم سبعه ( قراآت عشر ) را آحاد و قراآت متمم عشره را شاذ دانسته است . اما سيوطى تحت عنوان [ معرفة المتواتر و المشهود والاحاد و الشاذ و الموضوع و المدرج ] نظر قاضى جلال الدين را در آنجا كه قراآت سبعه را متواتر مى داند , رد مى نمايد . دلايل وى براى رد تواتر قراآت سبعه عبارت است از :

 

1 - قراآت سبعه از طريق اخبار آحاد بدست ما رسيده است ,

 

2 - و ثاقت برخى از روات و ناقلان قراآت سبعه به ثبوت نرسيده است ,

 

3 - هر قارى از قراء سبعه , قراآت خود را به عنوان قراآت شخصى و منسوب به خود براى ديگران نقل مى كند و همين استدلال , دليل قاطعى است بر اينكه قراآت مذكور مستند به اجتهاد قراء و آراء شخصى آنهاست . زيرا اگر اين قراآت از طريق اخبار متواتر از خود پيامبر اسلام ( ص ) بدست آنها مى رسيد , براى اثبات صحت آنها احتياج به احتجاج و استدلال نداشتند ,

 

4 - انكار بعضى از محققين علوم قرآنى نسبت به عده اى از وجوه قراآت قراء سبعه .

 

در همين زمينه محققان و دانشمندان ديگرى نيز ضمن استدلال خود , عدم تواتر قراآت قراء سبعه را به ثبوت رسانده اند . و در مقابل طرفداران عقيده به تواتر قراآت سبعه نيز براى اثبات نظريه خود به وجوهى استدلال مى كنند كه فشرده آن عبارت است از :

 

1 - دعوى اجماع متقدمان و متأخران بر تواتر قراآت سبع

 

2 - اهتمام صحابه و تابعين به خود قرآن , تواتر قرائت را ثابت مى كند

 

3 - اگر قراآت سبع , متواتر نباشد قرآن نيز متواتر نخواهد بود

 

البته دلايل فوق قابل دفاع نبوده و مردود مى باشند

 

و حال با توجه به نظرات فوق است كه بحث حجيت قراآت مطرح مى گردد

 

حجيت قراآت آن عده از دانشمندان كه عقيده بر تواتر قراآت سبع دارند نتيجه مى گيرند كه قراآت سبع , داراى حجيت و ارزش و اعتبار است و لذا بر اساس همين قراآت , تجويز كرده اند كه مى توان بر طبق آنها نسبت به حكم شرعى استدلال و استناد نمود . ولى با توجه بدلايلى كه در رد تواتر قراآت سبعه آمد , مى توان گفت كه چنين قراآتى نمى تواند از مزاياى ارزش و حجيت برخوردار باشد و لذا نمى توان بر اساس آن , حكم شرعى صادر نمود .

 

انواع قراآت سيوطى انواع قراآت را از لحاظ قابليت عمل به شش دسته تقسيم مى نمايد ( الاتقان ج 1 ص 132 ) :

 

1 -  قرائت متواتر قرائتى است كه جمعى از جمعى ديگر آن را روايت كرده , به طوريكه اتفاق چنين جماعاتى بر كذب و دروغ سازى , غير قابل قبول بوده و امكان پذير نباشد .

 

2 - قرائت مشهور قرائتى است كه سند آن صحيح باشد , بدين معنى كه شخص عادل و ضابطى از مانند خود و بدينسان تا پيامبر اسلام ( ص ) آنرا نقل كرده باشند ( مهمترين كتابها درباره شناسائى قراآت متواتر و مشهور عبارت از كتاب  التيسير دانى و كتاب الشاطبيه و كتاب طيبة النشر فى القراآت العشر ابن الجرزى است .

 

3 - قرائت غير مجاز نوع سوم قرائتى است كه سند آن صحيح ولى مخالف با رسم الخط مصاحف عثمانى و يا ناهماهنگ با قواعد و دستور زبان تازى است , كه اين نوع از قراآت را نبايد در تلاوت قرآن چه در نماز و يا جز آن بكار برد .

 

4 - قرائت شاذ قرائتى است كه سند آن صحيح نمى باشد .

 

5 - قرائت موضوع و مجعول قرائتى است كه صرفا به گوينده آن منسوب است و هيچگونه اساس روايى ندارد .

 

6 - قرائت شبيه به حديث مدرج قرائتى است كه براى تفسير كلمه يا عبارتى , بر قراآت معمول و متداول اضافه شده است .

 

 

 

 

 

جمع و تدوين قرآن پس از رحلت پيامبر اسلام ( ص  ):

 

در اينكه چه كسى پس از وفات رسول خدا ( ص ) به جمع و تدوين قرآن و ترتيب سور آن اقدام كرده , از نظر محققان اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد . ولى آنچه علماء شيعه و اهل سنت اظهار كرده اند , اين است كه حضرت على ( ع ) آغازگر تدوين قرآن بر حسب وصيت و سفارش پيغمبر اكرم ( ص ) بوده است . علماء اهل سنت بر حسب اختلاف نظر , نام چهار نفر را به عنوان نخستين جامع و مدون قرآن نام مى برند : على ( ع ) , ابوبكر , عمر , سالم ( مولى خديفه  )

 

كيفيت ترتيب مصحف اميرالمؤمنين على ( ع ) بايد يادآور شد كه ترتيب قرآن موجود , تقريبا از لحاظ زمان , بر خلاف نزول آن مى باشد . علامه مجلسى مواردى را تحت عنوان [ تأليف القرآن و انه على غير ما انزل الله ] ذكر مى كند , از جمله راجع به عده وفات كه در زمان جاهليت به مدت يكسال بوده و خداوند متعال نخست اين مدت را ضمن آيه 240 سوره بقره امضاء كرده و سپس همين مدت را با آيه 234 سوره بقره فسخ نموده و بمدت چهار ماه و ده روز تقليل داده است و مواردى از اين قبيل . . .

 

بر طبق شواهد و مدارك فراوان , قرآنى را كه حضرت على ( ع ) پس از وفات پيغمبر مرتب ساخت , بر طبق ترتيب نزول آن بوده است ( الاتقان ج 1 ص 100 , تاريخ قرآن زنجانى ص 58 )

 

جمع و نگارش قرآن همزمان با خلافت ابى بكر وقتى كه رسول خدا ( ص ) رحلت فرمودند و على ( ع ) مشغول جمع آورى قرآن بودند , ابى بكر بن ابى قحافه به عنوان خليفه پيغمبر زمام امور را بدست گرفت و در همين زمان جنگ يمامه پيش آمد كه در آن عده اى از حفاظ و قراء قرآن به شهادت رسيدند , و همين امر انگيزه اى شد كه قبل از آنكه همه حفاظ و قراء قرآن از بين بروند فورا اقدام به جمع آورى قرآن بشود و اين امر به زيد بن ثابت محول گرديد , هر چند كه ابوبكر و زيد بن ثابت و اكثر صحابه رسول خدا ( ص ) در اقدام به جمع آورى قرآن جرأت كافى نداشتند و آنرا نوعى نوآورى مى دانستند . بالاخره زيد بن ثابت با دستور ابوبكر و تشويق عمر , كار خود را در نگارش و جمع قرآن آغاز كرد و از منابع و مصادر متنوعى , كه همه آنها مؤيد يكديگرند , استفاده كرد . اين منابع عبارت بودند از :

 

الف ) زيد بن ثابت خود از كتاب و حفاظ وحى بوده و نخست براى جمع آورى و نگارش قرآن از مايه هائى كه شخصا اندوخته بود , استفاده كرد .

 

ب ) به مردم اعلام شد كه محفوظات و نوشته هاى قرآنى را بياورند و زيد بن ثابت , آن نوشته ها را با تأييد يك يا دو گواه در صحيفه ها مى نوشت .

 

ج ) بر اساس نوشته بعضى محققان , يكى از منابع مهم زيد بن ثابت در تجمع آورى قرآن نسخه اى از قرآن بود كه در خانه پيغمبر ( ص ) قرار داشت .

 

تدوين و جمع آورى قرآن در زمان عثمان اختلاف مردم در قراآت قرآن در زمان ابوبكر و عمر , كه در زمان عثمان شدت بيشتر يافت , تا به جائى رسيد كه استادان قراآت , همديگر را به خاطر طرز قراآتى كه بدانها پاى بند بودند , تكفير مى نمودند . و اين وضع باعث گرديد كه عثمان به زيد بن ثابت و عبدالله بن زبير و سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حارث دستور داد تا صحيفه هائى كه بدستور ابوبكر فراهم آمده بود و نزد حفصه , دختر عمر , بود را در يك مصحف بنگارند و سپس به هر منطقه مصحفى فرستاد و هر گونه مصحف قرآنى ديگرى را كه به عنوان قرآن نگارش يافته بود , دستور داد بسوزانند .

 

 

 

 

 

 

 

حجيت ظواهر قرآن :

 

نسبت به استفاده و بهره بردارى از قرآن , در تاريخ اسلام افراط و تفريط عجيبى وجود دارد . يك عده نظير فرقه اسماعيليه نه تنها ظواهر قرآن را قابل درك و فهم و بهره بردارى همگان مى دانستند , بلكه به عنوان بطون قرآن آنچه كه مطابق اغراض و اهداف آنان بود به قرآن نسبت مى دادند , و فرقه متصوفه هم چنين اعتقادى را داشتند .

 

در مقابل گروهى بنام اخباريين از فرقه اماميه كه سر دسته آنها مرحوم ملا امين استرآبادى بود , و عقايد خود را در كتابى بنام [ فوائد المدنيه ] ابراز داشته , معتقد بودند كه حتى ظواهر قرآن قابل بهره بردارى همگان نيست و تنها نصوص قرآن قابل استناد است .

 

منظور از نصوص , عبارت صريح و منظور از ظاهر آن است كه گرچه عبارت احتمال معناى ديگرى دارد , كه در صورت مراد بايد قرينه اى بر آن در كلام موجود باشد , ولى در حال حاضر قرينه اى بر آن معناى ديگر در كلام نيست و مى بايست به همين معناى ظاهرى تمسك جست .

 

اخباريين مى گفتند معانى قرآن را بايد ائمه اطهار براى ما روشن سازند . مستند آنان رواياتى بود كه تفسير به رأى را منع نموده و افراد عادل را از اين عمل ممنوع ساخته اند . ولى اكثر قريب به اتفاق اماميه كه طرفدار اجتهاد هستند , معتقدند كه ظواهر قرآن قابل استناد است و حجت براى احكام مى باشد . ارباب اجتهاد در پاسخ اخباريين مى گويند كه بهره بردارى از ظواهر تفسير نيست بلكه به قول شيخ انصارى منظور از تفسير كشف قناع يعنى پرده بردارى است و حال اينكه در مورد ظواهر پرده اى نيست تا برداشته شود . و پرده بردارى , در مورد بطون قرآن صادق است كه آن سوى ظواهر است و اين خود ائمه اطهارند كه در موارد متعدد ما را به سوى استفاده از قرآن سوق داده اند .

 

مرحوم انصارى قدس سره در كتاب [ فرائد الاصول ] نمونه هائى از روايات را نقل مى كند كه در آن روايات , ائمه اطهار ياران خود را به استنباط از قرآن سوق داده اند , و جالب اين است كه در بعضى از موارد آنچه را كه امام از قرآن برداشت نموده و ديگران را بچنين برداشتهائى وادار كرده , آن چنان هم ساده نيست بلكه تنها با درك عميق و اجتهاد سطح بالا مى توان اينگونه برداشت نمود . ذيلا به نمونه هائى از آن روايات اشاره مى گردد :

 

1 - يكى از آن روايات , آن است كه يكى از راويان حديث بنام عبدالاعلى مولى آل سام از حضرت صادق ( ع ) سؤال مى كند كه من زمين خورده ام و انگشتم به سنگى اصابت كرده و ناخنم افتاده است و لذا بر روى انگشت پايم پارچه اى بسته ام , حال چگونه عمل مسح پايم را انجام دهم ؟ حضرت در پاسخ مى فرمايد : يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله . يعنى پاسخ اينگونه سئوالات و امثال آن را از كتاب خدا مى توان استنباط كرد و احتياجى نيست كه از من سئوال كنيد . راوى سئوال كرد كه در كجاى كتاب خدا جواب سئوال من آمده است ؟ حضرت فرمود: آنجا كه خداوند مى فرمايد : ما جعل عليكم فى الدين من حرج ( سوره حج آخرين آيه ), يعنى خداوند در دين براى شما امور دشوار و حرجى قرار نداده است . بلافاصله حضرت خودشان استنباطى كه مى بايست از اين آيه بشود فرمودند : امسح على المراره يعنى بر همان پارچه مسح كن .

 

مرحوم شيخ انصارى قدس سره اشاره مى كند كه استخراج اين نتيجه از آيه مذكور مبتنى بر مقدماتى است كه جز با قوه قدسيه اجتهاد امكان پذير نيست , زيرا همانطور كه ملاحظه مى شود در نص آيه ابدا اين معنى بنظر نمى رسد و اما آن مقدمات اينست : آنچه كه آيه فوق مى رساند اين است كه خداوند امر حرج و دشوارى را از شما نخواسته است , اينجا بايد فقيه حساب كند كه در اين مورد امر حرجى كه خداوند از عهده مكلف برداشته است چيست ؟ احتمالات مختلفى مطرح مى گردد : اصل نماز ؟ , اصل وضو ؟ , اصل مسح ؟ , مسح پا ؟ . . . ولى با كمى دقت روشن مى گردد كه هيچكدام اينها حرجى نيست تا خداوند صرفنظر نموده باشد , اينجا نتيجه مى گيريم كه آنچه حرج است [ مسح على البشره ] است ،  يعنى مسح بر پوست پا , و چون اين عمل دو جزء دارد يكى اصل مسح و ديگرى اين كه مسح بر پوست پا انجام شود , صرفا آنچه كه حرج و دشوار است قسمت دوم عمل مى باشد و نه تمامى آن , لذا خداوند اين وظيفه را صرفنظر نموده و بجاى آن مسح بر روى پارچه را پذيرفته است . شيخ در اينجا مى گويد: ملاحظه كنيد كه چگونه امام انتظار دارد كه استنتاج اين مسئله پر پيچ و خم را افراد خود انجام دهند . و نتيجه اينكه اگر اين نوع برداشت ممنوع بود , امام عليه السلام يارانش را وادار به آن نمى ساخت .

 

2 - مى دانيم كه شيعه در ترتيب وضو با اهل سنت در بعضى جهات اختلاف ديرينه دارد كه منتهى به روزهاى آغازين و زمان ائمه اطهار مى گردد , از جمله در مسئله مسح رأس مى باشد كه شيعه بمقدارى از رأس اكتفا مى كند و اهل سنت تمامى رأس را مى شويند , در اين رابطه , زرارة بن اعين كه از اصحاب كبار حضرت صادق ( ع ) و از راويان بزرگوار حديث است براى آن كه از موضوع بنحو استدلالى آگاه گردد و بتواند احيانا در مباحثات فقهى بر حريف چيره شود به محضر آن حضرت شرفياب شده و استعلام مى كند : من اين علمت ان المسح ببعض الرأس ؟ يعنى از كجا براى شما معلوم شد كه مسح را بايستى به مقدارى از رأس انجام داد ؟

 

حضرت در پاسخ فرمود: لمكان الباء - يعنى به دليل حرف [ باء ] ، كه اشاره است به آيه شريفه وضو كه مى فرمايد : ( و امسحوا بروسكم - سوره مائده،  آيه 5 )

 

حضرت صادق ( ع ) با اين طريق , روش اجتهاد و تمسك به قرآن مجيد را به زراره مىآموزد و همانطور كه ملاحظه مى كنيد موضوع نيز بسيار دقيق و ظريف است . حضرت مى خواهد بفرمايد قرآن نفرموده است سرتان را مسح كنيد , بلكه فرموده است به سرتان مسح كنيد . و روشن است كه وقتى مى گويند دستت را بديوار بكش , به معناى آن نيست كه تمامى ديوار را دست بكشى بلكه منظور جزئى از آن است .

 

اگر چنانچه بهره بردارى از قرآن توسط ياران امام ممنوع بود چرا زراره استعلام مى كند و چرا امام پاسخ مى دهد ؟ !

 

مجتهدين اماميه علاوه بر ارائه اينگونه اخبار به رواياتى تمسك مى كنند كه ائمه اطهار با توجه به داخل شدن احاديث مجعوله توسط مغرضين در ميان احاديث دستور فرموده اند كه گفته هاى آنان به قرآن عرضه شود و هر كدام كه منطبق با قرآن است اتخاذ , و هر كدام معارض است بديوار بزنند , و اين امر با ممنوعيت بهره بردارى از قرآن سازش ندارد . و نيز اينكه به موجب روايات متعدده , شروط ضمن عقود هرگاه با كتاب مخالف باشد باطل است , كه بى ترديد نشان مى دهد تشخيص مخالف و يا موافق كتاب محتاج به مراجعه به آن و مجاز بودند استنتاج از ظواهر آن است .

 

البته مسلم است كه بهره بردارى از قرآن مجيد بخصوص آيات مربوط به احكام تقنينى و تشريعى چنان ساده نيست كه هر كس بتواند مستقيما و بدون هيچگونه فحص و بحث مورد عمل و استناد قرار دهد , بلكه با توجه به وجود ناسخ و منسوخ , مطلق و مقيد , عام و خاص , مجمل و مبين در قرآن مجيد , تنها افراد آگاه به معيارها و ضوابط و برخوردار از ملكه قدسيه اجتهاد مى توانند آيات را مورد استنباط قرار دهند و با ملاحظه كليه جوانب و ابعاد مبادرت به اظهار نظر نمايند .

 

لازم بتذكر است كه بر اسلام در طول تاريخ ضربه هاى كارى زيادى از اين جهت وارد آمده كه افرادى نا آشنا , كه احيانا در يكى از رشته هاى علمى خود را واجد تخصص ديده اند , با پيدايش اين گمان و تصور باطل كه آنان مى توانند در قرآن هم ابتدا بساكن اظهار نظر كنند , به استنباط از آيات مبادرت ورزيده اند حتى گاهى تحت تأثير مستقيم فرهنگهاى بيگانه , عقائد و آرائى را صادر نموده اند كه بهيچ وجه با خط مشى مكتب اسلام و قرآن مجيد مطابقت ندارد . و لذا است كه بايستى در اين جهت دقت كامل انجام گردد كه در عين آن كه قرآن مجيد به انزوا كشيده نشود و در گوشه طاقچه ها و كتابخانه ها متروكه نگردد،  بازيچه دست هر بى سر و پايى نيز قرار نگيرد .

 

منبع: مباحثى از اصول فقه،  دکتر سيد مصطفي محقق داماد


نظريه بى اعتبار بودن عقل ( بررسی نظريه بى اعتبار بودن عقل در اصول فقه )

نظريه بى اعتبار بودن عقل:

در اوائل قرن يازدهم هجرى مردى از ميان فقهاى اماميه ( ملا امين استرآبادى ) با انتشار كتابى تحت عنوان [ فوائد المدينه ] طرح جديدى در متد استخراج احكام مطرح ساخت كه عكس العمل تندرويهاى فرقه هاى امثال اسماعيليه , صوفيه و باطنيه مى توانست باشد .

وى در اين كتاب نخست علوم را به دو دسته تقسيم مى كند : دسته اول علومى كه قضاياى آن علوم مبتنى بر پايه هاى حسى نبوده و با حواس ظاهرى نمى توان آنها را اثبات كرد . بنظر استرآبادى رياضيات جزء دسته نخستين است كه قضاياى اصلى آن به وسيله حواس بدست می آید و از حس سرچشمه مى گيرد . ولى علومى مانند فلسفه مابعد الطبيعه , كه در مورد مباحثى نظير تجرد روح , بقاء نفس , اثبات هيولا بحث مى كند , جزء دسته دوم است ، وى پافشارى دارد بر اينكه تنها دسته نخستين , علومى ارزشمند بوده و ساير علوم هيچگونه ارزشى ندارند . زيرا دسته اول بر حس مبتنى هستند و دسته دوم با حدس سروكار دارند . بنظر وى قضاياى رياضى , مثل اينكهX 2  4 2 است , يك قضيه حسيه مى باشد , ولى مثلا امتناع اجتماع نقيضين مبتنى بر استدلالات عقلى است و با حس رابطه اى ندارد , و لذا ارزشى براى آن قائل نيست .

استرآبادى بر اساس اين طرز تفكر هر گونه اجتهاد و استنباط و حتى عمل به ظواهر قرآن را ممنوع اعلام كرد و تنها عمل كردن به نصوص قرآن را مجاز مى دانست . وى استدلالش اين بود كه با استفاده از نصوص , عقل هيچگونه عملياتى انجام نمى دهد ولى در عمل به ظواهر , بدليل اين كه بايستى از عقل كمك گرفت و استدلالات عقلى هم ارزشى ندارند , بنابر اين تمسك به ظاهر و عمل به آن صحيح نخواهد بود . پس هرگاه آيه اى از قرآن بطور نص صريح بر معنايى دلالت نداشت نمى توان به آن عمل كرد , مگر اين كه حديثى از ائمه در مورد تفسير آن وارد شده باشد , كه در اين صورت در چهار چوب آن حديث عمل خواهد شد .

پيروان ملا امين استرآبادى بخاطر آن كه در مورد قرآن چنين معتقد بودند , يعنى تنها به كمك تفسير اخبار وارده در ذيل آيات , اجازه استناد و استفاده مى دادند , لذا در اصطلاح اصول فقه آنان را اخباريين مى خوانند . اين گروه حتى در اصول دين هم به اخبار عمل مى كنند و استدلالات عقلى را , بهمان دليل كه گفتيم , داراى ارزش نمى دانند . از اين جهت مرحوم شيخ طوسى در كتاب [ عدة الاصول] اينان را مقلده مى خواند .

مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى طاب ثراه از مرحوم استادشان آيت الله بروجردى نقل مى نمودند كه ايشان در جلسه درس ضمن انتقاد از مكتب اخباريگرى آن را متاثر از موج فلسفه حسى در اروپا مى دانستند . اما بايد توجه داشت كه ملا امين استرآبادى يك قرن پيش از [ جان لاك ] متوفاى سنه 1704 ميلادى و [ ديويد هيوم ] متوفاى سنه 1776 ميلادى كه فلسفه حسى را در اروپا رونق دادند مى زيسته است . استرآبادى در سال 1023 هجرى قمرى وفات يافته است كه مى توان او را معاصر [ فرانسيس بيكن ] متوفاى سنه 1624 ميلادى دانست , و در اصل فرانسيس بيكن بنيان گذار مكتب حسى مى باشد .

بهرحال قدر مسلم اين است كه يكنوع تقارن و نزديكى كامل بين اين دو طرز تفكر احساس مى شود . و جالب اين است كه همان نتائجى كه حركت احساس گرايى درفلسفه اروپا از خود بجاى نهاد , عينا ره آورد حركت اخباريگرى در تاريخ فرهنگ اسلامى است . زيرا كه نتيجه فلسفه حسى , ويران شدن استدلال هاى عقلى و نزولى شدن سير براهين منطقى و نهايتا كنار گذاشتن علوم عقلى و فلسفه متافيزيك بوده است . كما اينكه از آثار تفكر اخباريگرى نيز اين بود كه استدلالهاى عقلى بر وجود خدا كه توسط حكما و فلاسفه و متكلمين و ساير دانشمندان اسلامى انجام مى گرفت بى نتيجه و حتى غير مجاز اعلام شد . اما تفاوتى كه در اين ميان است , اين كه رواج اين مكاتب در اروپا منجر به الحاد شد ولى از آنجا كه انديشه اخباريون انگيزه دينى داشت هيچگاه معارضه آنها با عقل بخاطر گرايش به سوى علوم طبيعى و دانش تجربى نبود بلكه آنان اساس تفكر خود را دفاع از اصالت شرع مى پنداشتند , و به عبارت ديگر به خاطر حراست از آورده هاى وحى و هراس از گسترش ميدان انديشه و عقل , برداشتهاى عقلى را ممنوع دانستند . در حالى كه پيروان فلسفه حسى در اروپا بر اساس محو و خودباختگى بى قيد وشرط در مقابله با آورده هاى علوم طبيعى و استوار نگاهداشتن محصول تجربه , با استنتاجات منطقى و استدلالهاى عقلى غير متكى بر حس مبارزه كردند .

ادامه نوشته

حجيت عام مخصص در مابقی

اگر عامی داشته باشیم و این عام تخصیص بخورد و اکنون ما ندانیم که این عام مخصص در مابقی حجت است یا خیر، بین اصولیون اختلاف است و برخی می گویند حجت است و برخی می گویند حجت نیست

به نظر ما هم حجت است

دانلود جزوه اصول فقه

دانلود جزوه اصول فقه


تعريف اصول فقه
در كتب اصول نخست لفظ اصول فقه را از لحاظ معنى اضافى آن مطرح نظر قرار داده و درباره هر يك از مفردات اين مركب از جنبه لغت و اصطلاح سخن رانده و به طور تفصيل و تطويل به شرح آن پرداخته آنگاه از لحاظ معنى علمى آن را مورد بحث واقع ساخته اند
در اين جا نسبت به معنى اضافى همين اندازه كافى است كه دانسته شود : اصل , در لغت به معنى جز , چيزى است كه ديگر اجزاء آن چيز بر آن بار يا بدان پايدار باشد مانند پايه ديوار و ريشه درخت و بن انگشتان و در اصطلاح دانشمندان , بيشتر بر يكى از چهار معنى زير اطلاق مى شود :
1 -  راجح يا ظاهر :
مانند اين كه مى گويند : اصل , در استعمال حقيقت است ؛ و مراد ايشان اين است كه هرگاه لفظى , پس از اين كه معنى حقيقى و معنى مجازى آن معلوم باشد , بي آنکه قرينه صارفه بان مقرون شود , استعمال گردد ظاهر حال مى رساند كه معنى حقيقى آن منظور گوينده است چه هر لفظى هنگامى كه قرينه بان نباشد در معنى حقيقى خود ظهور دارد و اگر گوينده , معنى ديگرى جز معنى حقيقى را اراده كرده باشد ناگزير است براى نابود ساختن ظهور لفظ , قرينه بياورد تا مرادش آشكار شود وگرنه شنونده حق دارد كه ظاهر لفظ را راجح داند و همان را مقصود شناسد و همه آثارى را كه به آن ظاهر مربوط است بر آن بار سازد .
2 -  دليل :
مانند اين كه براى اثبات فتوى و حكمى مى گويند : اصل در اين حكم , كتاب يا سنت يا اجماع يا غير آن است و مراد از اين عبارت اين است كه امور ياد شده دليل اثبات آن حكم است .
3 -  استصحاب :
 مانند اين كه هرگاه موضوعى داراى صفت و حالتى بوده از آن پس شك به هم رسيده كه آيا آن حالت و صفت برجااست يا از ميان رفته مى گويند به حكم اصل يعنى استصحاب آن حالت , باقى است .
4 - قاعده :
مانند اين كه مى گويند:  اصل در اشياء پاك بودن آنها است؛ يعنى قاعده مستفاد از كل شيى طاهر حتى تعلم انه قذر" هر چيزى را تا نجاست آن محرز نگردد پاك قرار داده است "
   
لفظ فقه در , لغت به معنى فهم است و در صدر اسلام , بيشتر در معنى فهم اصول معتقدات , استعمال مى شده است و در اصطلاح عبارتست از علم معروف كه تعريف مشهور آن بدين گونه مى باشد :
فقه , عبارت است از علم به احكام شرعى فرعى از راه ادله تفصيلى آنها -  درباره شرح و جرح و چگونگى طرد و عكس اين تعريف در آغاز فن اصول گفتگو زياد شده كه بر فرض اينكه آن همه بحث و تطويل , در اين موضع از اين فن بجا باشد بى گمان در اين مختصر نابجا و زائد است از اين رو از آوردن آنها صرف نظر كرده و به تحقيق معنى علمى اصول مى پردازيم :


در تعريف اصطلاحى اصول فقه به حسب معنى افرادى ( علمى ) آن تعبيراتى بسيار از قدما , و متأخران ( عامه و خاصه ) به ما رسيده كه از همه معروفتر اين عبارت است :
اصول فقه : عبارت است از علم به قاعدى كه براى استنباط احكام شرعى فرعى , به وسيله ادله تفصيلى خود , تهيه و تمهيد شده است






در تشخيص موضوع اصول فقه سه نظر پيدا شده است :
1 -  اينكه موضوع اصول , ادله چهارگانه باشد از لحاظ اتصاف آنها به دليل بودن .
2 -  اينكه موضوع اصول , همان ادله چهارگانه باشد ليكن از لحاظ ذات , نه به اعتبار دليل بودن .
3 -  اينكه موضوع اصول , بخصوص ادله , مخصوص نباشد بلكه امرى باشد كلى و عام كه چنانكه بر ادله صادق است بر ديگر موضوعات مسائل اصول نيز منطبق باشد هر چند اين امر كلى , نامى مخصوص نداشته باشد .
نظر نخست از اين راه مورد اشكال شده كه در فن اصول گاهى درباره حجت بودن خود ادله , كه تعبيرى ديگر است از دليل بودن آنها , بحث مى شود مثل اينكه بحث مى شود كه ظاهر كتاب حجت است , خبر واحد حجت است و اجماع حجت است , پس اگر كتاب و سنت و اجماع باعتبار دليل بودن , موضوع فن باشد اين مباحث در مبادى اصول بايد گنجانيده شود نه اينكه از مسائل آن قرار داده شود زيرا مباحثى كه به تصور يا تصديق موضوع علم يا اجزاء آن مربوط است معقول نيست كه در عداد مسائل آن شمرده شود چه عالم شدن به مسائل هر علمى متوقف است بر اينكه موضوع آنها , كه با موضوع دلم متحد است , از پيش معلوم باشد پس اگر عالم شدن به موضوع هم يكى از مسائل خود آن علم قرار گيرد دور پديد مىآيد و محال بودن دور بى نياز از استدلال است پس مسائل هر علمى از آن هنگام آغاز مى گردد كه موضوع آن علم , هم از حيث تصور و هم از حيث تصديق , به طور كامل , معلوم شده باشد .
چون اين اشكال بر نظر نخست وارد بوده و التزام به خروج آن مباحث , از مسائل اصول روا نمى نموده ناگزير نظر دوم به ميان آمده و بدين وسيله اشكال ياد شده , منحل گشته است چه بر فرض اينكه اين ادله , به ماهى هى و از لحاظ ذات ,موضوع باشد بحث از حجت و دليل بودن آنها بحث از عوارض است نه از اصل ذات پس همه آن مباحث ياد شده از مسائل فن به شمار مى رود نه از مبادى آن .
متأخران , دقتى بيشتر كرده و نظر دوم را نيز از جهتى ديگر مورد اشكال ديده اند چه به آن نظر نيز بسيارى از مباحث اصول از آن فن خارج است مانند اينكه بر همان مبحث حجت بودن خبر واحد كه اشكال پيش از آن برطرف شد اشكالى ديگر متوجه مى گردد بدين بيان كه بنا به اينكه موضوع , ذات كتاب و سنت و عقل و اجماع باشد بايد بحث در پيرامن عوارض خود اين امور باشد در صورتى كه در مسئله خبر واحد آنچه مورد بحث واقع شده نقل ناقل و گفته راوى مى باشد , خواه اينكه آن گفته و نقل در واقع سنت باشد يا نه , پس حجت بودن كه در آن مسئله مورد اثبات شده از عوارض گفته راوى است نه از عوارض سنت واقعى .





غرض از علم اصول , توانا شدن بر استنباط احكام شرعى فرعى و استخراج تكاليف شخصى دينى از روى ادله آنها مى باشد بعلاوه چون اصول براى علم و فقه و عمل به احكام , فقه مى باشد مى توان فائده و غرض از علم فقه را نيز , بطور غير مستقيم و با واسطه , غرض علم اصول دانست .




وضع الفاظ در اصول فقه
لفظ وضع در لغت به معنى نهادن است و در متعارف علوم , بالحاظ اندك تناسبى , به معانى ديگر انتقال يافته و در آن مصطلح شده است
از جمله در فلسفه ( كتاب قاطيغور ياس ) معنى مخصوصى از آن اراده شده كه شايد معنى مقولى آن با معنى اصطلاحى لفظ وضع در اين موضع خالى از تناسب نباشد .
منظور از كلمه وضع در اين موضع , اين است كه كسى ( يا كسانى ) با داشتن شايستگى و حق , براى معنى و حقيقتى , از حروف هجا هيئتى مخصوص بسازد واين صيغه لفظى را در برابر آن معنى و حقيقت مقصوده قرار دهد تا ناگزير براثر اين اعتبار و قرار داد ارتباط و علاقه اى خاص ميان آن لفظ و اين معنى , در عالم اعتبار , پديد آيد به طورى كه هركس از اين قرار داده آگاه باشد به محض شنيدن آن لفظ يا ديدن آن صيغه و هيئت , معنى منظور از آن را دريابد و در نتيجه افاده و استفاده به وسيله الفاظ به عمل آيد و به تعبير ديگر عمل وضع , موجب مى شود كه در نظر اشخاصى كه از وضع , آگاه باشند لفظ بر معنى مقصود دلالت كند از اين رو لفظ را دال و معنى را مدلول و اين دلالت را كه يكى از اقسام ششگانه دلالات است , بعنوان دلالت وضعىمى خوانند
چنانكه بلحاظ قرار داد ياد شده لفظ را موضوع  و معنى را موضوع له شخصى كه علاقه خاصه و رابطه تلازم عرفى يا به حقيقت وحدت و هو هوى اعتبارى را ميان لفظ و معنى , در عالم اعتبار , ايجاد كرده واضع و خود اين اعتبار را وضع مى نامند .
وضع , چنانكه بر معنى ياد شده آكه معنى مصدرى است , اطلاق و بيشتر اوقات , در آن استعمال مى شود گاهى در معنى ديگرى نيز به كار مى رود .
وضع به معنى دوم عبارت است از چيزى كه واضع در هنگام عمل وضع , آن چيز را در نظر مى گيرد و براى عين آن چيز يا افراد و مصاديقش لفظى را انتخاب مى كند و ميان آن معنى و اين لفظ ارتباطى خاص اعتبار مى نمايد چه هر كس اين حق را داشته باشد و بخواهد اين كار را انجام دهد ناگزير نخست معنى يعنى آنچه بعد از وضع لفظ در برابر آن به اين اعتبار موضوع له و باعتبارات مختلف ديگر به نامهاى ديگر از قبيل مفهوم ، مدلول , مقصود، مراد ، مفاد و بالاخره معنى خوانده مى شود در موطن ذهن او تحقق مى يابد و ملحوظ وى مى گردد پس از آن لفظ . به حسب اصطلاح چيزى را كه در اين هنگام به تصور در آمده و آلت لحاظ گشته و آنگاه لفظى ساخته و آن لفظ در برابر خود آن متصور و ملحوظ يا جزئياتش نهاده شده بنام وضع خوانده اند .


اشتراك
هرگاه يك لفظ به اوضاع متعدد در برابر بيش از يك معنى نهاده شود آن لفظ را نسبت به معانى متعدد مشترك و نسبت ميان اين معانى و لفظ را اشتراك خوانند .
اشتراك بر دو گونه است :
1 - لفظى .
2 - معنوى .
مشترك لفظى همانست كه تعريف آن ياد شد و مناط تحقق آن , شريك بودن چند معنى است در يك لفظ .
مشترك معنوى كه آن را بنام كلى و عام مى خوانند آنست كه چنانكه لفظ , يكى است معنى هم يكى باشد ليكن آن معنى را مصاديق و افرادى متعدد باشد .


ماده امر
براى كلمه امر معانى بسيار نقل شده كه اين كلمه در عرف و لغت بر آن معانى اطلاق گرديده است .

از آن جمله هفت معنى در اينجا ياد مى شود :
طلب « مانند ان النفس لامارة بالسوء و امرت ان اكون من المسلمين
فعل « مانند و ما امرنا الا واحدة
شان و حال « مانند بل امر بين الامرين
فعل عجيب«  مانند فلما جاء امرنا
شيئى « مانند انما الامور ثلثة : امر بين رشده فيتبع. . .
حادثه « مانند خطب مهم و امر ملم
غرض « مانند جاء زيد لامر كذا

در تشخيص اينكه كدام يك از اين معانى كه كلمه امر در آن بكار رفته حقيقى است اختلاف شده : شيخ طوسى و , به گفته او , بيشتر از متكلمان و فقيهان خصوص معنى نخست – طلب - را معنى حقيقى لفظ امر دانسته اند برخى ديگر از پيشينيان كه صاحب فصول هم از ايشان پيروى كرده معنى دوم - فعل - را نيز حقيقى و اين كلمه را مشترك لفظى ميان طلب و فعل پنداشته اند و متعدد بودن جمع آن را كه براى امر به معنى طلب , برخلاف قياس اوامر گفته شده و براى امر به معنى فعل , موافق قياس امور آمده از امارات اشتراك لفظى قرار داده اند . صاحب كفايه دور ندانسته كه اين لفظ ميان معنى نخست - طلب –  و معنى پنجم - شيئى - مشترك باشد .
كسانى ديگر عقائدى ديگر اظهار داشته و به گمان خود بر صحت آنها استدلال كرده اند . از ملاحظه همه آراء و معتقداتى كه در اين خصوص نقل شده اين نتيجه بدست مي ايد كه حقيقى بودن طلب براى لفظ امر تقريبا اتفاقى همه دانشمندان است بنابراين با توجه به ترديداتى كه در اصل تحقق اشتراك هست يا , دست كم با نظر داشتن به آنچه درباب تعارض احوال به طور قانون كلى گفته و مشهور شده كه - المجاز خير من الاشتراك - به ويژه با احتمال امكان اينكه در تمام اين موارد استعمال , خود معنى – طلب - مطلوب باشد بايد همان معنى نخست را معنى حقيقى دانست و استعمالاتى را كه در معانى ديگر به عمل آمده اگر راهى براى اراده معنى - طلب - كه معنى حقيقى است موجود نباشد و مسلم شود كه آن معانى با نبودن قرينه از لفظ امر خواسته شده ) همه آنها را استعمال مجازى به شمار گرفت پس در هنگامى كه قرينه صارفه با كلام نباشد همان معنى طلب را بايد معنى مراد قرار داد .
اكنون بايد دانست مقصود از اين - طلب - چيست ؟ و چه مرتبه اى از آن در معنى امر , معتبر مى باشد ؟ طلب به معنى خواستن است و براى آن از لحاظ ظهور و عدم آن و از لحاظ چگونگى وسيله ظهور سه مرتبه است :
1 - مطلق طلب , خواه بوسيله كاشفى به مرحله انشاء درآمده باشد يا نه ؟
2 - طلب انشائى , خواه بوسيله اشاره يا نوشته اظهار گردد و خواه بوسيله گفته از اين قبيل مثلا مى خواهم بروى نه از قبيل برو

3 - طلب انشائى كه به وسيله خصوص قول مخصوص به مقام ظهور رسد .
لفظ امر بر فرض اينكه در عرف و لغت در هر يك از مراتب سه گانه بكار رفته باشد بى گمان به حسب اصطلاع عبارت است از مرتبه سيم يعنى خصوص طلبى كه بالفظ مخصوص , انشاء شده باشد پس ماده امر به حسب اصطلاح نسبت به اين مرتبه از طلب حقيقت است و در غير آن مجاز .
بسيارى از دانشمندان فن معانى و اصول براى تحقق امر بوسيله طلب انشائى مخصوص , عالى بودن طلب كننده را شرط دانسته اند گروهى از ايشان به جاى برترى داشتن طلب كننده , استعلاء وى را شرط قرار داده برخى هر دو را معتبر شمرده و برخى ديگر هيچ يك را براى تحقق معنى امر لازم ندانسته اند .
تقسيم طلب به سه قسم معروف خود امر , دعا , سئوال يا التماس مبتنى بر همين مطلب است كه عالى بودن طلب كننده براى محقق شدن معنى امر معتبر باشد زيرا اين تقسيم بدين گونه تحقيق يافته كه اگر طلب كننده برتر باشد اين طلب را بنام امر خوانند و اگر پست تر باشد طلب او را دعا نامند و اگر برابر باشد طلبش را سؤال با التماس گويند .


صيغه امر
منظور از صيغه , امر , كه به حمل شائع از مصاديق مدلول ماده آن مى باشد , الفاظى است كه در علوم ادبى بنام امر حاضر يا امر غائب خوانده مى شود , خواه ثلاثى مجرد باشد . يا غير آن و خواه بر وزن ( افعل ( باشد يا بر غير آن وزن پس آنچه متداول شده كه از مورد بحث به صيغه افعل تعبير مى كنند از راه اصطلاح خاص است نه اينكه خصوص وزن 0 افعل را مدخليتى باشد .
چنانكه براى ماده امر , معانى بسيارى نقل شده براى مصداق آن نيز چندين معنى نقل كرده اند از قبيل : تمنى , تهديد , تعجيز , تسخير , اهانت , تسويه , اباحه و جز اينها ليكن بسى دور از تحقيق به نظر مىآيد كه اين مقارنات استعمال كه در حقيقت از احوال استعمال و از عوارض آن مى باشد از معانى حقيقى به شمار گرفته شود و درباره تشخيص آنها از حيث حقيقت و مجاز بودن بحث به عمل آيد از اين رو آنچه در فن اصول مورد بحث و توجه گشته ايناست كه آيا صيغه امر , حقيقت است در خصوص وجوب يا در خصوص ندب يا در هر دو به طور اشتراك لفظى يا در طلب كه قدر مشترك است ميان وجوب و ندب يا اينكه به حسب لغت , مشترك لفظى است ميان وجوب و ندب و به حسب عرف شرعى حقيقت است در خصوص وجوب يا مشترك لفظى است ميان سه چيز : وجوب , ندب و اباحه يا حقيقت است در اذن كه قدر مشترك است ميان اين سه چيز ؟
اين ترديدات و نظائر آنها , كه بر ياد كردن يكايك فائده اى مهم بار نيست , مورد توجه دانشمندان اين فن شده و هر كدام را كسى برگزيده و براى اثبات آن دليل آورده است برخى هم دلائل همه را نارسا پنداشته و خود هم براى اثبات هيچ يك از اين احتمالات , دليلى نداشته از اين رو در اين مسئله توقف اختيار كرده اند .
محققان از ميان همه احتمالات و اقوال , احتمال نخست را درست دانسته و باى اثبات آن دلائلى آورده اند كه از آن جمله است :
1-  تبادر زيرا هنگامى كه اين صيغه به طور اطلاق و بدون قرينه گفته شود شنونده در مى يابد كه گوينده به ترك آنچه خواسته است راضى و خرسند نيست از اين جهت است كه هرگاه چنين فرمانى به كسى توجه يابد و او از انجام دادن آن خود دارى كند و براى ان ترك فرمان , بدين عذر و بهانه متوسل گردد كه شايد فرماندهنده را معنى[ ( ندب]( منظور بوده در صورتى كه دليلى حالى يا مقالى بر اين احتمال نداشته باشد هيچ كس آن بهانه و عذر را از وى نمى پذيرد بلكه همه او را گنهكار و سركش مى شمرند و بر اين نافرمانيش نكوهش و سرزنش مى كنند .
2 - آياتى چند از قبيل :
الف -  و اذا لا يركعون
ب - و ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك
ج - فليحذر الذين بخالفون عن امره





واجب را به اعتباراتى , به چند تقسيم , منقسم ساخته اند كه از آن جمله است اعتبارات زير :
1 - به اعتبار تعلق خطاب و تكليف .
2 - به اعتبار مكلف يا موضوع .
3 - به اعتبار مكلف به يا متعلق .
4 - به اعتبار زمان اداء تكليف .
5 - به اعتبار مطلوب بودن متعلق تكليف , به حسب مطلوب بودن ذات آن يا به حسب مطلوب بود غيرش .
6 - به اعتبار لزوم قصد اطاعت و امتثال و عدم لزوم آن .
7 - به اعتبار مقدمات .

واجب به هر يك از اعتبارات ياد شده به دو قسم , انقسام يافته بدين روش:
به اعتبار نخست:  واجب اصلى و واجب تبعى .
به اعتبار دوم : واجب عينى و واجب كفائى .
به اعتبار سيم : واجب تعيينى و واجب تخييرى .
به اعتبار چهارم : واجب مضيق و واجب موسع
به اعتبار پنجم : واجب نفسى و واجب غيرى .
به اعتبار ششم : واجب تعبدى و واجب توصلى .
به اعتبار هفتم : واجب مشروط و واجب مطلق .






نسخ
نسخ , در لغت به معنى برطرف ساختن و زوال و هم به معنى نقل و انتقال استعمال شده . در علوم ادبى و فلسفى نيز اين لفظ در اين دو معنى بكار رفته است . در اصول و فقه هرگاه زوال و انقطاع حكمى شرعى كه از پيش صدو يافته و , به حسب ظاهر , ثابت مى نمايد به وسيله حكم شرعى ديگرى اعلام گردد يعنى دفع حكمى به اعتبار مرحله ثبوت آن حكم , از راه رفع آن در مرحله اثبات, على و اخبار شود حكم شرعى سابق را منسوخ و حكم شرعى لاحق را ناسخ و اعلام زوال و انقطاع را نسخ مى خوانند
در تعريف نسخ عباراتى مختلف آورده شده است سه تعريف از آنها كه شايد از لحاظ پيدايش بر هم مترتب و نسبت به يكديگر مقدم و مؤخر باشد دراينجا , به ترتيبى كه براى آنها حدس زده مى شود , ياد مى گردد :
1 - نسخ , رفع حكمى شرعى است به دليلى شرعى كه پس از آن حكم وارد شده باشد
2 - نسخ , رفع مثل حكم شرعى ثابت است به دليلى شرعى كه پس از آن حكم وارد شده باشد .
3 - نسخ اعلام به زوال مثل حكمى است كه به دليلى شرعى ثابت شده به وسيله دليل شرعى ديگرى كه پس از دليل اول وارد گرديده و بر وجهى است كه اگر وارد نمى شد حكم اول ثابت مى ماند
درباره تعريف اول اين اشكال به نظر آمده كه تعلق رفع به خود حكم شرعى مستلزم بداء مى باشد و آن محال است .
پس براى رفع اين اشكال لفظ مثل بعد از لفظ رفع و پيش از لفظ حكم گنجانده شده و تعريف دوم پديد آمده است .
درباره تعريف دوم نيز اين اشكال به نظر رسيده كه تعلق رفع به مثل حكم هم مانند تعلق آن است به خود حكم چه اگر مثل حكم , ثابت و موجود بوده و برداشته شده بداء  لازم مىآيد و اگر ثبوت نداشته رفع امرى كه غير موجود مى باشد معنى ندارد پس براى فرار از اين اشكال لفظ رفع برداشته شده و لفظ اعلام به زوال به جاى آن گذاشته شده و تعريف سيم بوجود آمده است .
ليكن تعريف سوم  نيز از مناقشه بر كنار نيست چه اگر از لفظ زوال معنى لازم آن زائل بودن ‌ نبودن مراد باشد لفظ مثل زائد خواه بود و اگر معنى متعدى آن زائل كردن ‌ نابود ساختن منظور باشد بر گنجاندن لفظ مثل اثرى بار نخواهد شد و در اين صورت همان اشكالاتى كه در تعريف دوم به نظر رسيده بود در اين تعريف به نظر خواهد آمد .
به هر حال در اينكه آيا نسخ جائز است يا نه و بر فرض جواز آيا در شرع اسلام واقع شده يا نه ؟ اختلاف است : از ملت يهود , برخى جواز آن را به حكم عقل و برخى به دليل نقلى منع كرده اند . پيروان اسلام آن را جائز دانسته اند و به جز يك تن ابومسلم ابن بحر اصفهانى كه از قدماء مفسرين بوده و ابن نديم او را نام برده است ديگران وقوع نسخ را در احكام شرعى جائز شمرده و براى اثبات ادعاء خود مواردى را كه نسبت به آنها در شرع اسلام نسخ واقع شده ياد كرده اند از قبيل نسخ حكم قبله و نسخ حكم وجوب مقاتله يك تن مسلم در برابر ده تن كافر و مشرك و از قبيل حكم تقليل عده وفات از يك سال به چهار ماه و ده روز و تبديل روزه عاشورا به روزه ماه رمضان و نسخ حكم آيه لا اكراه فى الدين به آية واقتلوا المشركين و امثال اينها
هنگامى كه در قوانين عادى نسخى واقع مى شود بيشتر بر اثر اين است كه قانونگذار از همه جهات مصالح و مفساد و اوضاع و احوال آگاهى نداشته پس چون بر وجود مصلحتى واقف يا از بودن مفسدتى آگاه شده و قانون پيشين خود را با مقتضيات زمان يا مكانى ديگر نامتناسب يافته آن را نسخ و به جايش قانونى از نو وضع كرده است ليكن اين معنى نسبت به قانون الهى كه واضع آن حكيم مطلق و داناى به همه امور است راه ندارد به اين جهت نسخ درباره احكام او به معنى حقيقى خود نيست بلكه , چنانكه اشاره شد , حكمى كه منسوخ شده به حسب صورت و در ظاهر , دوام و ثبات داشته ليكن در واقع از آغاز كار محدود بوده است به تعبيرى ديگر برداشتن حكمى كه نخست صدور يافته بوسيله حكم بعد , در مرحله اثبات است ليكن در مرحله ثبوت نسبت به زمانى كه حكم بعد براى آن زمان صادر گشته از اصل , حكمى موجود نبوده چه حكم نخست در اين مرحله تا زمان صدور ناسخ بوده و نسبت به زمان بعد , امتداد نداشته است
از جمله شرائط نسخ , اين است كه هر دو حكم بايد شرعى باشد تا نسخ محقق گردد .
از جمله شرائط ناسخ اين است كه به منسوخ متصل نباشد بلكه در زمانى پس از زمان آن صادر گردد .
از جمله شرائط منسوخ , اين است كه محدود به زمانى معين نباشد چه منقطع شدن حكمى را بر اثر انقطاع زمان آن بنام نسخ نمى خوانند .
نسخ و تخصيص را , از لحاظى , به يكديگر شباهت است چه نسخ , حكم را به زمان وقوع آن تخصيص مى دهد بدين معنى كه عمومى را كه حكم منسوخ نسبت به هه اجزا , زمان , كه به منزله افراد به شمار مى رود , ميداشته است ناسخ , محدود و منقطع مى سازد پس عموم زمانى حكم منسوخ به اجزاء زمان قبل از وقوع نسخ , مخصوص و اجزاء زمان بعد از صدور نسخ از آن بيرون مى گردد و تخصيص , اين كار را نسبت به افراد موضوع حكم انجام مى دهد . و از لحاظى ديگر ميان آنها فرقاست چه نسخ , موضوع حكم خود را از هنگامى كه صدور يافته از مورد حكم پيش خارج مى سازد ليكن تخصيص موضوع حكم خود را اصلا از حكم عام خارج مى كند بدينگونه كه گويا از اصل در حكم عا داخل يا منظور نبوده است



مطلق و مقيد
دانشمندان اصول , مطلق و مقيد را به عباراتى مندمج و مختلف تعريف رده و هر تعريف را مورد نقض و ابرام قرار داده اند . تعريفى كه بيشتر اهل اين فن آن را پسنديده اند تعريفى است كه به اين عبارت المطلق مادل على شائع فى جنسه گفته شده است .
دقت و تحقيق در پيرامن اين گونه تعاريف كه در فن اصول معمول گشته , چنانكه بارها گفته شده , زائد و بى مورد است پس براى شناختن مطلق و مقيد همين اندازه كافى است كه دانسته شود اطلاق و تقييد از امور اضافى است بدين معنى كه هرگاه چيزى نسبت به اوصاف و عوارضى كه براى آن متصور مى باشد سنجيده شود پس هر كدام از آن اوصاف و عوارض نسبت به آن چيز بستگى داشته باش يعنى با آن چيز ملحوظ و معتبر شود موجب تقيد آن مى گردد از اين رو آن چيز را نسبت به خصوص آن وصف بنام مقيد مى خوانند و هر كدام از آن اوصاف كه با آن اعتبار و لحاظ نشود بلكه آن چيز از بستگى به آن وصف , رها باشد موجب تقيد آن نخواهد شد از اين رو آن چيز را , نسبت به خصوص آن وصف , بنام مطلق مى خوانند . فى المثل براى آب اوصاف و عوارضى است از قبيل گرمى و سردى , شيرينى و شورى و صافى و تيرگى و مانند اين امور , از اوصاف حقيقى يا اعتبارى , پس هرگاه همه اين اوصاف و عوارض يا برخى از آنها با آب اعتبار نگردد آب نسبت به آنچه با آن اعتبار و لحاظ نشده مطلق است و هرگاه يى از آن اوصاف با آن اعتبار گردد نسبت به همان وصف , مقيد خواهد بود .




مجمل و مبين
لفظى كه به حسب فهم عرف , معنى آن به خودى خود آشكار نباشد بنام مجمل و لفظى كه معنى آن به نظر عرف آشكار و هويدا باشد بنام مبين خوانده مى شود .
اجمال و تبيين گرچه نسبت به فعل و ترك , بلكه نسبت به تقرير نيز , چنانكه گفته شده , قابل تصور و وقوع است ليكن منظور از اجمال و تبيين در اين مقام اين است كه به لفظ , مربوط باشد .
امورى كه منشأ اجمال لفظ مى باشد همان است كه در منطق از اسباب مغالطه به شمار رفته است . اين امور به طور كلى بر دو گونه است :

ادامه نوشته

عام و خاص - عام و خاص در اصول فقه

أقسام عام - عام استغراقى  و مجموعى و بدلى

عموم بر سه قسم است : عام استغراقى  و مجموعى و بدلى . البته , در هر سه قسم , عموم واجد معناى شمول و سريان است ولى نحوه شمول و سريان در آنها فرق مى كند .
ألف . در عام استغراقى , شمول و سريان براى هر يك از أفراد به طور استقلال و انفراد وجود دارد , يعنى در عام استغراقى عموم به عدد تمام أفرادى منحل مى شود كه سريان و شمول احاطه شان مى كند . اگر افراد مخاطب عام صد نفر باشند , عموم منحل به صد خطاب مى شود , و اين خطاب براى يك يك افراد به طور مستقل موجود است . بدين جهت , گفته مى شود كه : در عام استغراقى هر يك از افراد داراى امتثال مستقل و عصيان مستقل است , به طورى كه اگر بعضى از آنها امتثال كنند و بعض ديگر عصيان نمايند , براى امتثال كنندگان ثواب وجود دارد و نسبت به كسانى كه عصيان نموده اند موجبات عقاب فراهم مى گردد , و در نتيجة عقابمى شوند .
ب . در عام مجموعى , شمول براى أفراد به طور اجتماع است , يعنى در صورتىمى توان گفت امتثال وجود دارد كه مجموع من حيث المجموع امتثال امر كردهباشد . بنابراين , اگر گفته شود كه تمام مردم مجتمعا بايد فلان كار را انجام بدهند , در صورتى كه يك نفر از آنها كار مورد بحث را انجام ندهد , عاممجموعى حاصل نمى گردد , زيرا مورد خطاب موجود نشده است . پس , در عام مجموعى , يك امتثال و يك عصيان وجود دارد . امتثال عبارت از آوردن تمامىأفراد است و عصيان عبارت است از عدم اتيان ولو عدم اتيان يك فرد .
ج . در عام بدلى , شمول و سريان به نحو بدلى است , يعنى مكلف در مقامتطبيق مأموربه در خارج در سعه قرار دارد و مخير به تطبيق مأموربه با هر يك ازأفراد است . مثلا , وقتى كسى دستور مى دهد كه برايش آب را بياورند و مشخص نكند چه نوع آبى , در چه نوع ظرفى , و به چه شكلى , دستور گيرنده مخير است آبرا در ليوان بگذارد , در جام آب بگذارد , آب خيلى خنك باشد يا چنين نباشد و . . . يعنى مكلف در مقام امتثال مخير است به تطبيق مأموربه با هر فردى ازأفراد طبيعت كه مورد دستور است . به تعبير ديگر , مكلف در تطبيق صرف الوجود با هر يك از أفراد طبيعت مخير است . در واقع , وقتى كه به انسان دستور داده مى شود كه برو و طبيعت فلان چيز را موجود كن , طبيعت به صرف الوجود موجود مى شود. و صرف الشيئى لاميز فيه و لايتكرر . و به تعبير ديگر صرف الوجود صرف الشىء وكل صرف شىء باشد , و شخص در تطبيق صرف الوجود مخير است , يعنى اختيار دارد كه در مقام امتثال صرف الوجود طبيعت را با هر فرد و با هر خصوصيت و با هر صنفى از أفراد و خصوصيات فردية وأصناف اين طبيعت تطبيق كند . عام بدلى يعنى على البدل  , و در آن همه أفراد در عرض هم على حد سواء قرار دارند , و ميان خصوصيات فرديه آنها هيچ گونه امتيازى نيست , و با آوردن هر خصوصيتى طبيعت موجود مى شود
در اينجا بزرگان اشكال كرده اند كه در عام بدلى عموم مستفاد از وضع نيست , بلكه استفاده آن به مقدمات حكمت است .
در عام بدلى , ما از خارج مى دانيم كه خواست مولا از جعل و تشريع حكم صرف الوجود طبيعت است و خصوصيات فردية از خواسته وى خارجند . مولا گفته است برو و طبيعت آب را موجود كن . اتينجا عقل است كه در مقام امتثال به مكلف مى گويد تو در تطبيق صرف الوجود مخيرى و مى توانى هر خصوصيتى از خصوصيات فرديه اين طبيعت را كه بخواهى ايجاد كنى . بنابراين , وقتى عقل اين استفاده را مى كند وضع در كار نيست . اشكالى كه پيش مىآيد آن است كه نمى توان از اين تعريف كه مقتضى عموم شمول و سريان تنجيزى است در عام بدلى استفاده كرد .

ادامه نوشته

حديث حجب

 حديث حجب یکی از موارد اثبات کننده ی حجت بودن اصل برائت ( که یکی از اصول عملیه است ) می باشد و بر اساس آن »»»  ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم : آنچه که خدا آگاهي به آن را بر بنده هایش مخفی کرده، از بنده هایش برداشته شده است

دليل عقلى در اصول فقه

دليل عقلى :

منظور از دليل عقلى , به عنوان يك منبع مستقل در كنار كتاب و سنت , عبارت است از هر حكم عقلى كه موجب قطع به حكم شرعى گردد و به تعبير ديگر هر قضيه عقليه اى كه به وسيله آن بتوان علم قطعى به حكم شرعى حاصل نمود آن را دليل عقلى گويند .


منبع: مباحثى از اصول فقه،  دکتر سيد مصطفي محقق داماد

مقدمات حكمت ( مقدمات حکمت چیست ؟ )

مقدمات حكمت :

منظور از مقدمات حكمت شرايطى است كه شنونده در صورت اجتماع آن شرايط از لفظ استفاده اطلاق مى نمايد .

در مورد مقدمات حكمت بين اصوليين تفاوت نظر وجود دارد .

بعضى آنها را سه و برخى پنج قسم دانسته اند . نظر به اينكه حداقل در سه مورد وحدت نظر وجود دارد , ذيلا در اين خصوص توضيح داده مى شود :

1 - اصوليين عقيده دارند گوينده كه شارع يا قانونگزار است , حكيم و كلامش از روى عقل و اراده صادر شده و براى منظور و مقصود خاصى است . يعنى از روى خرد براى شخص مكلف وظائف و تكاليفى مقرر داشته , پس به يچوجه در مقام ابهام گوئى يا گمراه كردن مكلف نبوده است .

2- گوينده در مقام بيان باشد:

منظور اين است كه براى استناد به اطلاق جمله و استفاده از آن بايستى احراز شود كه گوينده در مقامى است كه تصميم دارد تمام منظور و مقصود خويش را به شنونده برساند و بيان كند تا شنونده با دريافت تمامى مقصود او به انجام خواسته ها و تكاليف مندرج در جمله صادره اقدام نمايد .

مثلا اگر گوينده تنها در مقام آن است كه اصل تشريع را اعلان نموده و بعللى نمى خواهد خصوصيات و جزئيات و آئين اجرائى آنرا فعلا بيان كند و يا آنكه گوينده بخاطر جو فشار و اختناق در تقيه مى باشد و از روشن نمودن بيشتر معذور است , در چنين موردى هيچگاه نمى توان به اطلاق جمله استناد كرد و به اصطلاح اصوليين اينجا گوينده در مقام اهمال است , نه بيان . مثل آنكه در قرآن مى فرمايد : ( لله على الناس حج البيت- سوره آل عمران آيه 97) : يعنى بر مردم حج خانه خدا واجب است , كه در اين جمله هيچگاه پروردگار در مقام آن نيست كه كليه آداب و آئين اجرائى اين فريضه را بيان نمايد و نمى توان در موارد شك , به اطلاق اين جمله استناد نمود . و نيز رواياتى كه از روى تقيه از پيشوايان دينى صادر گرديده , مثال براى اين مطلب است .

گاهى اوقات هر چند گوينده در مقام بيان حكمى از احكام است و حتى براى اجراى آن مبادرت به بيان نموده است ولى در مقام بيان وجه خاصى از مقصود است , در اينجا نيز در ماوراء آن وجه خاص نمى توان به اطلاق استناد نمود , بلكه بايد بدست آورد كه گوينده در مقام بيان چه چيزى است و تنها بمقدار كاربرد جمله برداشت نمود .

ما در اينجا از مثال مشهورى كه اصوليين در اين باب آورده اند استفاده مى كنيم : مى دانيم در قرآن آمده است كه گوشت شكارى را كه سگهاى شكارى مى گيرند تناول كنيد ( فكلوا مما امسكن ) معلوم است كه خداوند در مقام بيان حكم حليت گوشت شكار شده توسط سگان شكارى آموزش ديده است و با اين جمله اعلام نموده است كه گوشت مزبور هر چند به سبك معمولى ذبح نشده ولى معذالك حلال است , حال آيا مى توان گفت كه از اين جواز و حليت كه در قرآن آمده اينگونه استفاده مى شود كه حتى محل دندان گرفتگى اين شكارها كه با دندان نجس سگ تمام داشته طاهر و حلال است , به استناد آنكه در كلام قرآن بطور مطلق اجازه تناول داده شده و قيد بر آنكه آنرا تطهير كنند ننموده است ؟

در اينجا اصوليين مى گويند خداوند در مقام حكم ديگرى است و نظر به اين وجه خاص نداشته و حليت كل شكار شامل حليت محل دندان گرفتگى نمى شود و در اين قسمت بايد طبق احكام مخصوص خودش عمل شود .

3 - قرينه و قيدى كه بر اراده مقيد دلالت كند , چه به صورت متصل و چه به صورت منفصل در ميان نباشد .

از اجتماع سه مقدمه فوق الذكر شنونده از گفته گوينده استفاده اطلاق مى كند , يعنى با توجه به اينكه گوينده حكيم است و در مقام بيان تمام مقصود , و تبيين تمام مراد خويش است و قرينه اى مبنى بر تقييد اقامه ننموده است , بنابراين مى توان گفت كه منظور وى مطلق بوده و هيچگونه قيدى ندارد زيرا در غير اين صورت خلاف حكمت و درايت خواهد بود .

ادامه نوشته